۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۶

مانند هرروز ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک از آنها مینویسیم که چرا برای  آنها سپاسگزاریم. 

یکی از کارهای نادرست یا یک لغزشی که در زندگی داشته ایم را برگزینید و ۱۰ موهبتی را که در پی آن داشته اید بنویسید. بنویسید که چه آموختید و  این آموزه های به شما چه کرده اند. چه چیز خوبی  به زندگیتان آورده اند. دستاورد های آن چه بوده  است. 

فراموش نکنیم پیش از خواب سپاسگزاری برای بهترین چیزی که امروز پیش  رویمان گذاشته شده است. 


درباره بستن هاله پرسیده بودید در ادامه مینویسم چون میتواند پرسش دیگران هم باشد که رویشان نمیشود رخ بنمایند! 

دیشب رعد و برق زد و نشان به آن نشان من تا ساعت ۳.۵ بیدار بودم و دنبال مغازه،  دفتر  و یک جایی میگشتم!! 

ایشان باید صبح زود  میرفت و ۷ بیدار شد،  برایش کوکو  سبزی و خیارشور و گوجه گذاشتم و اسموتی و کراسان هم دادم  بهش. ایشان رفت و من برگشتم توی تخت. مدیتیشن کردم  و خواندم و تماشا کردم. ساعت ۹.۱۰ بلند شدم و غذای فرشته را دادم و یک لیوان آب پرتقال خوردم  و رفتم یوگاتا ۱۰.۵ که برگشتم خانه. یک کاسه بزرگ هندوانه خوردم و کمی تی وی دیدم. ساعت ۱۱ آمدم بروم دوش بگیرم که دوستم( مانیک ) زنگ زد که اگر  هستم برویم بیرون که گفتم جایی باید بروم.دوش گرفتم و رفتم  کیکی خریدم و رفتم خانه خانم. ساعت ۱۲ و پنج دقیقه رسیدم تا ۱.۴۵ دقیقه بودم و با خانم حرف زدیم. خانه اش مانند دسته گل و پذیرایی گرمی  کرد از من.خدایا سپاسگزارم  برای آدمهای خوبی که سرراهم میگذاری. دست آخر یک ظرف زولبیای تازه برایم گذاشت. 

رفتم شاپینگ سنتر و دارویم  را گرفتم،  همینطور دوتا لیوان شیشه ای نی دار برای خودم و  ایشان. شیر و شیشه پاکن خریدم،  برای خودم یک لیوان آبمیوه تازه خریدم. سه تا شیشه هم خریدم برای چیزهایی مانند جو نیمکوب و گندم و اینها. ساعت ۴ خانه رسیدم و برای شام زرشک پلو با مرغ میخواستم درست کنم که کردم با یک سالاد بزرگ. 

ماشین ظرفشویی راروشن کردم و زولبیا خوردم. ساعت ۵.۵ فرشته را بردم بیرون پس از چند روز و نیم ساعتی راه رفتیم. چای دم کردم و برنج هم دم کردم و میوه روی میز گذاشتم. مرغها را سرخ کردم و سسش را درست کردم. ایشان سرماخورده آمد خانه و چای گرم خورد. سیبزمینی توی فر گذاشتم و زرشک را هم تفتی داد.

یک گل خریده بودم دیروز با گلدان آویزی که  کاشتمش برای پشت پنجره آن یکی آشپزخانه.خزه پای ارکیدهای ریختم و آبشان دادم. هوا خیس باران و آفتابی و خنک بود. 

۷.۵ شام خوردیم. خودم بیشتر سالاد خوردم و چندتا چیپس و یک قاشق برنج. 

فیلم دارکو ب را  تماشا کردیم. چقدر دلم سوخت برای آن زن،  برای همه زنهای  آن خانه، برای همه آدمهای گرفتار و بی خانه که در کپر زندگی  میکردند و برای همه بچههایی که در این زندگی ها میلولیدند. 

چه اندازه من خوشبخت بوده ام برای زندگیم،  جایی که به دنیا آمدم،  جایی که بزرگ شدم،  جایی که درس خوانده ام،  جایی که زندگی کرده ام،  جایی که دوست داشته شدم،  جایی که پشتیبان و پشت داشته ام،  جایی که حالا زندگی  میکنم و جوری که زندگی کرده ام و جوری که یاد گرفتم زندگی کنم. 

خدایا هزار بار سپاس برای تک تک ثانیه های زندگیم. برای زندگی  که به من دادی. 

موهبتهامون زیادند سپاسگزار باشیم. 

بلند شدم و سینک را تمیز کردم و ظرفها را توی ماشین گذاشتم. آبجوشی ریختم برای خودم و کمی با ایشان حرف زدیم. باران می‌ باریدو ناودانها پر سرو صدا شده بودند.

 ساعت ۱۱ خسته بودیم و خوابیدیم. 


روان آشام ها در جاهایی بدون آنکه بخواهند از انرژی دیگران بهره میگیرند و برخی می‌دانند و دام پهن می‌کنند برای دیگران. 

دور بدن فیزیکی ما  از ۷ هاله رنگارنگ پوشیده شده است   که روی هم  یک هاله را پدیدار میکنند. همان ۷ رنگ چاکراها ست  که همان رنگهای  رنگین  کمان هستند. بنفش،  نیلی، آبی،  سبز،  زرد،  نارنجی،  قرمز هستند. خدایا مهربان ما تو بی‌همتایی. 

توی نقاشی های قدیمی از قدیسها و پیامبران دیدیم که دور بدنشان یک هاله نورانیست این همان هاله  بدن است و همه دارای  آن هستند.هرچند برای همه پرنور و  درخشان نیست و برای بیشتر مردم شکسته و آسیب دیده است. بیماریهای،  افسردگی ها,،  روابط ناسالم، تغذیه بد،  بد کردن  به دیگران،  منفی بودن،  نگرانی،  ترس،  در فاز غم و غصه بودن،  وسایل الکترونیکی  مانند تی وی و کامپیوتر،  کار بیش از اندازه،  دوری از نیایش و دعا،  سرویس دادن بیش از اندازه به دیگران،  خود را دوست نداشتن،  انتقاد،  زیاده فکر کردن،  خشم،  دروغگویی،  با بدان نشستن،  جاهای پر رفت و آمد و توکل نداشتن، سرو کار داشتن  به آدمهای بیمار و افسرده و.......ها له بدن  را  شکننده تر می‌کنند. 

شما زمانی که با کسی به همدردی مینشینید و غصه بیش ازاندازه میخوریدو برای هزار سال پیش اشک میریزد یک ریسمان نامریی بین شماپدیدار میشود و آن فرد از شما به آسانی  انرژی میگیرد و شما به آسانی از دست می‌دهید و به آسانی انرژی مسموم دریافت میکنید. 

من خودم سالها پیش نمیدانستم و زمانی که به جاهای شلوغ میرفتم بیحال میشدم که دریافتم برخی بدون اینکه   بخواهند یا بدانند چون نیاز دارند از دیگران انرژی میگیرند حتی با گذر کردن از کنار دیگران. درست مانند جارو برقی انرژی را می‌کشند  و میروند. 

دسته دیگر هم هستند که با دیگران بازی میکنند،  در کنار شما مینشینند و بازی را جوری انجام میدهند که شما احساس گناه میکنید و همین سبب میشود انرژی شما  رابه راحتی بدزدند و انرژی آلوده خود را به شما بدهند.

 برخی هم با شما جوری رفتار میکنند که احساس ترحم برای آنها داشته‌باشید با گفتن و دوره کردن بدبختیهایشان یک به یک و بارها و بارها،  این هم راهیست برای روان آشامها.

پس از دیدار  یا گفتگو با این دسته آدمها شما دچار بیحالی،  سرگیجه،  دل به هم خوردگی،  بالا آوردن، خستگی و بی‌جانی میشوید. 

حالا می‌شود زیاد نوشت دراین باره،  سخن کوتاه اینکه چه باید کرد در برابر آنها. 

۱. دوری و مرز گذاشتن،  جایی که بازی آغاز شد دوری کنید.

۲. دم و نگهداشتن و بازدم ۴-۲-۶ 

۳. بستن هاله،  انگار دورتا دور بدنتان را یک نور نقره ای فرا گرفته است یا یک تخم مرغ بزرگ در پیش چشمتان  نمایان میشود و شما توی آن میروید.

۴. گاهی کنار گذاشتن آنها بهترین راه است.

دور داستان بدبختی مردم  نگردید، یکی بود میگفت سالها  پی وبلاگ زن دوم خواندن و حال و حس  زنان اول بود و همان به سرش آمد. 

همین دوست مانیک من برای یوگا  به او  دو سه بار گفتم که گفت  نه. کتاب و فیلم لویز را برایش فرستادم که هیچ نگفت دیده یا خوانده. من گامهایم را برداشتم و او دستم را نگرفت. زمانش نرسیده  پس تنها برایش دعا میکنم.

برای دوستان گرفتار دعا کنید،  دستی دراز کنید برای کمک تا خودشان را  پیدا کنند. اگر نکردند یا دستتان را نگرفتند هنوز زمان نجاتشان نشده و باید بیشتر بیاموزند از اینجا   تنها برایشان دعا کنید. 

نمی‌گویم از گرفتاری  مردم دوری کنید؛  تنها فراموش نکنید که هر کس به خودش باید کمک کند وشما تنها میتوانید آموزگار باشید و راهی نشان بدهید نه یک قهرمان و سوپر من.شما باید زیر پرو بال را بگیرید ولی نمیتوانید به جایشان  پرواز کنید. 

اگر با ۵ تا آدم  ورشکسته هرروز بنشینیدبه گپ و گفتگو؛ نفر ورشکسته ششمی خودتان هستید. 

<<هر چیز که در جستن آنی آنی>>

بدبختانه بیشتر مردم ما همیشه در پی بدبختی و گرفتاری هستند،  توی همین وبلاگ نویسی هر که از بدبختی مینویسد با او همفازی بیشتری دارند. گمان خودشان همدردیست ولی بیشتر در پی  اندازه گیری خوشبختیشان با پیمانه بدبختی دیگرانند. جایی که کسی از خوبیهای زندگیش بنویسد یا آنرا نشان  بدهد احساس غریبی میکنند و چون خودشان ندارند آنرا دروغ میدانند.


زندگی آدمهای توانا را بخوانید،  فردای روزی که دکتر به من گفت ام اس دارم نشستم و داستان آدمهایی  را که بهبود پیدا کرده بودند میخواندم. 

اگر همسرتان خیانت کرده خدای نکرده،  بگردید و زنان و مردانی که پس از این ماجرا در زندگیشان  درخشیدند پیدا کنید. 

اگر سرمایه ندارید،  اگر کار ندارید و پیدا نمیکنید بگردید داستان زندگی انسانهایی را بخوانید که درها برویشان بسته بود و در کاخی به رویشان باز شد و دارای کمپانی های بزرگ  شده اند. 

بگردید دور آدمهایی که در لنجزار روییدند و در زندگی خوش درخشیدند؛  فرصت طلب نباشید که پی آدمهای موفق بگردید  بلکه دانش آموز باشید و بیاموزید. 


خدایا سپاسگزارم  برای بودنت. 

الهی هیچگاه  پشتت خالی نباشد خواننده عزیز.

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۵

به پایان نزدیکیم.

امروز ده تا از داشته‌ هایمان را مینویسیم و اینکه به چه سبب بردی هریک سپاسگزار هستیم. از شماره ۱ میخوانیم و در پایان سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز آگاه و هوشیار باشید که در پیرامونتان چه میگذرد و هر یک را نشانه ای بدانید برای سپاسگزاری. دست کم ۷ نشانه را ببینید و سپاسکزار باشید. اگر 

کودکی را دیدید سپاسگزار باشید برای داشتن نوزادتان( شاید نداشته باشید)،  اگر کسی را با وزن دلخواهتان دیدید  سپاسگزار وزن دلخواه خود باشید. 

اگر یک بانک را دیدید سپاسگزار دارایی هایتان باشید. اگر مهربانی دیدید  سپاسگزار دوست داشته شدنتان باشید و....شاید اکنون اینها را نداشته  باشید،  اینها نشانه هستند و ما پیش پیش سپاسگزاری میکنیم انگار که آنها را داریم. یادتان باشد شاید شما اینها را نداشته  باشید و پیش پیش سپاسگزار داشتنشان باشید. 

شب هنگام  یادمان  باشد برای بهترین پیشامد روزمان سپاسگزاری کنیم. 


امروز مانند هرروز ایشان دوش گرفت  و برایش  میوه و اسموتی برای صبحانه اش و سالاد الویه برای ناهارش گذاشتم. ایشان رفت و من هم  برگشتم توی تخت تا جان بگیرم. خستگی تا امروز همراهم بود.  مدیتیشن کردم و فرشته را بغل کردم و خوابیدیم کنار هم. ساعت ۱۰.۱۵ بلند شدم و یکسری ماشین راروشن کردم و  کمی میوه برداشتم با آب پرتقال و رفتم استخر تا ۱۱.۵. از آنجا  رفتم  مبل فروشی به دنبال میز که چنگی به دل نمیزدند. رفتم  پت شاپ حیوانها را تماشا کردم و یک گل خریدم برای پشت پنجره آن یکی آشپزخانه و کمی خزه برای ارکیدهایم. رفتم شاپینگ سنتر و یک کاسه کریستال برای دوستم خریدم و از طرف نازنین دوست هم یک قوری و فنجان و جای چای خریدم. از سوپر نان ساندویچی و کراسان،  چیپس،  سه تا ظرف بزرگ  دردار خریدم و یک آب پرتقال تازه هم شد ناهارم. یک گلدان آویز هم خریدم برای کلی که خریده  بودم. 

کیسه و پارچه طی هم خریدم و ساعت ۴ برگشتم  خانه. برای پرند ها دانه ریختم  چون زیر باران نشسته بودند. 

راستی خانم صبح زنگ زد که خواب بودم  و ظهر خودم زنگ  زدم و فردا میروم یکسر دیدنش. گفت از هفته آینده میاید برای کار.

هوا بسیار بارانی و طوفانی بود. برگشتم خانه و خریدها را جا به جا کردم و برای شام سبزی پلو با ماهی و کوکو درست کردم. میخواستم با فرشته کوچولو برویم پیاده روی که باراو زمین  و زمان را به هم دوخت. شیشه ها بود که تمیز کردیم،  دیدن دارند!!برای پرنده ها غذا ریختم  و خودم یک لقمه کره و مربای آلبالو خوردم و مربای آلبالو دیگر نداریم. برای خودم چای سبز درست کردم و  خوردم.شمع بزرگ روی میزم را روشن کردم. 

به پدرو مادرم  زنگ زدم و حرف زدیم.برنج و چای را دم کردم  و ایشان ۶.۴۵ دقیقه رسید،  ماهی و کوکو را درست کردم و ساعت ۷.۵ شام خوردیم. خودم بیشتر سالادخوردن. تا ۸.۱۵ همه چیز سرجایش بود و سریال ممنوعه را تماشا کردیم. کمی آبجوش خوردم و کمی در دنیا ی آنلاین پرسه زدم. با ایشان حرف زدیم و ایسان به همه گرقتاری و خستگی بسیار خوب و مهربان بود. 

قوری چای روی وامر  و شعله  شمع  میرقصید. خانه هنوز بوی کوکو سبزی میداد و آرام بود. فرشته کوچولو در کنارم آرام نفس میکشید.

انگار  در خانه ام نور نقره ای جریان دارد. 

حال دلم خوب است،  حال تنم خوب است. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

الهی حال دلتان و تنتان خوب باشد همیشه. 


ما خوابیده بودیم و آنچنان رعد و برقی زد که فرشته از خواب پرید و هراسان دور خانه میدوید. ما هم که خواب از سرمان پرید. خدایا سپاسگزارم برای سقفی که دارم،  برای خانه خوبی که دارم.خدایا سپاسگزارم برای جایی که در آن زندگی میکنم. 


پ.ن. برای رمز سپاسگزارم 

پ.ن۲ فرانک جان  کجایی




۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۴

۱۰ تا از موهبتهای زندگیمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک میگوییم سپاسگزارم  سپاسگزارم سپاسگزارم.

از بین کسانی که در زندگی ما هستند ۳ نفر را گلچین میکنیم  چرا که به گونه ای میخواهیم به آنها کمک کنیم را. اگر از آنها  عکسی داشته باشیم آن عکس را در دست میگیریم و چشمانمان را میبندیم. برای یک دقیقه میپنداریم که تندرستی،  دارایی،  کامیابی را به آنها بازگشته‌ است و به ما اینرا می‌گویند. 

چشمان را باز میکنیم  و به عکس نگاه میکنیم. و میگوییم برای تندرستی،  کامیاب،  شادی (آن فرد) سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. برای تک تک آنها همین کاررا میکنیم. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزمان را به یاد بیاوریم و برای آن سپاسگزار باشیم.

 ساعت  ۸.۴۵ دقیقه بیدار شدم و رفتم توی آشپزخانه! همه چیزدر هم و برهم  بود. دیروز پیش از رفتن ماشین رار وشن کردم و دیشب ظرفهای پیک‌نیک  را به دست شستم چون حال نداشتم ماشین  راخالی کنم و دوتا لیوان بود و چند تا قاشق و چنگال. 

من دیروز خیلی خسته شدم و بی انرژی؛  چه درست گفته اند افسرده دل افسرده کند جمعیتی را. 

دوستم (که رفتیم با هم برای ناخن) مانیک دپرشن دارد انرژی بسیار زیادی از دیگران میگیرد. فرازوفرود بسیار دارد،  در آنی میرقصد و یک آن زار زار گریه میکند. بسیار پرحرف و متکلم وحده است و دیگران را کلافه میکند. به ظاهرش هم هیچ اهمیتی نمیدهد و بهداشت را رعایت نمیکند برای همین همسرش هرگز نمیگذارد آشپزی کند.

دیروز داشتیم را ه میرفتیم و دوستم داشت میخندید و یک مگس رفت نشست روی دندانش. خوب دوستانی که در این سرزمین زندگی می کنند داستان سمجی مگسهای اینجا را میدانند. باید با دست بگیریشون و هدایتشان  کنی به بیرون و دوستم انگار نه انگار! 

سرخود داروهایش را قطع میکند و به هم میریزد. امیدوارم هرکه حال روحیش بد است  به خودش کمک کند تا خوب شود. درگیریهای روحی از بیماریهای جسمی خیلی خیلی بدترند. من در کنارش خیلی انرژی از دست میدهم و خودش میگوید که در کنار من خوب میشود. می‌دانید که برخی روان آشامند و از دیگران  انرژی میگیرند.

هربار یادم میرودکه هاله ام را ببندم و از این پس تلاش میکنم کمتر دمخور شوم با دوستم چون تا چند روز حال خودم بد است. 

چای برای ایشان دم کردم  و پیاز سرخ کردم  و گوشت را تفت دادم با رب و رفت که بشود پایه خورشت بادمجان و یک مرغ درسته هم سرخ کردم.  

یک ظرف میوه برای خودم روی کابینت  گذاشتم و میخوردم به جای صبحانه. یک لیوان آب پرتقال هم خوردم. 

ایشان رفت سلمانی و من هم خانه را تمیز کردم.۳ سری ماشین راروشن کردم.

نزدیک به یک ساعت توی آشپزخانه کار داشتم. بادمجانها  را پوست گرفتم و توی آب نمک گذاشتم و سرخشان کردم.

شما هم بادمجان سرخ شده با سبزی خوردن دوست دارید؟  

 مرغ سرخ شده را توی پیرکس با سیبزمینی و پیاز و کدو حلوایی گذاشتم تا شب تو توی فر بگذارم.دوستی زنگ زد و کمی حرف زدیم که ایشان  هم رسید. میخواستم برای دو هفته دیگر مهمانشان کنم که گفت باید برنامه اش را ببینید. 

خانه را جارو کردم و طی کشیدم. ایشان یک میتینگ آنلاین داشت و برای ناهار کمی سالاد الویه خورد و من دوشم را گرفتم. ایشان همه ظرفها را شسته بود. مدیتیشن کردم و خوابیدم کمی.

ساعت ۵ بلند شدم و میوه شستم  و سالاد درست کردم. مرغ را توی فر گذاشتم و کمی هندوانه و طالبی هم گذاشتم و ظرفهای آجیل را پر کردم. این کارهای ریز ریز خیلی زمان‌بر  هستند! 

بادمجانها را توی تابه بزرگی گذاشتم و گوجه گیلاسی در کنارش و خورشت را ریختم میانه تابه و غوره هم زدم و روی دمای کم گذاشتم.  چای و برنج را هم دم کردم و ساعت  ۶ شده بود که آرایش کردم و لباس خنک و راحتی پوشیدم و ساعت ۶.۵ مهمانها آمدند. هوا گرم بود وایشان اسپلیت را روشن کرد. 

شام مرغ برشته بود و خورشت بادمجان و سالاد الویه،  سالاد کاهو و ماست و خیار و کیل. خودم سالاد  خوردم با دوتا بادمجان و کمی ماست و خیار و خیلی کم سالاد الویه و کمی از دورچین مرغ. ایشان ظرفها را پاک کرد و توی ماشین گذاشت. کمی پس از شام هم بستنی برای دسر آوردم. 

مهمانها ۹.۴۵ دقیقه رفتند و تا ۱۰ آشپزخانه را سامان  دادم و نشستم! خیلی خسته بودم. ایشان هم به کارهایش رسید و همه چیز آرام بود. این مهمانها تا چند ماه پیش خانواده  بودند و حالا این خانواده از هم پاشیده است. من برای هر دو دعا میکنم  که آرامش داشته  باشند. بزرگترها پیوند را  میبرند و بچه‌ها این میان  هراسان و سرگردانند. 

میان همه دعواها هم میگویند اگر "این" نبود ما اینکار را میکردیم. "این" را خودتان به دنیا آوردید، "این" که خودش نخواست بیاید. 

و "اینها" این میان گیرمیکنند و خودشان را گناهکار میبینند.

بزرگترهای خودخواه نخست با گرفتاریهای کودکی  و بزرگسالی  و زندگیتان کنار بیایید سپس یک فرشته پاک را به دنیا بیاورید. 

شسته ها را تا کردم و میوه ها را توی یخچال گذاشتم.  این هفته خرید میوه نمیروم چون تا هفته آینده  دارم. 

فردا باید بروم  استخرو چهارشنبه یوگا و پنج شنبه خانه دوستم و جمعه یوگا.

یک کادو برای دوستم باید بخرم و شاپینگ سنتر هم باید بروم که کمی  خرید دارم. 


 تا چند روز تنهایی و آرامش میخواهم.

 خدایا هر کس که بیمی دارد  آرامش کن،  هر کس که اندوهی دارد آنرا پاک کن.

خدایا با امید تو میشود پادشاهی کرد، دلشان را آرام و نورانی کن. 


خدایا بفهمانم که بی تو چه می‌شود،  اما نشانم نده . 

خدایا بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهد شد. 

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۳

کار هرروزمان چیست؟  

نوشتن موهبتهایی که داریم و اینکه چرا برای آنها سپاسگزاریم.خواندن آنها و بیان سپاسگزاری در پایان هر یک برای ۳ بار. 

امروز پنج بار در روز تان دست نگهدارید و تنها به هوایی که به درون میکشید بیندیشید. به دم و بازدمتان،  در این پنج دم و بازدم به جریان هوایی که به درون میکشید و بیرون  میدهید بیاندیشید و برای آن سپاسگزار باشید. 

پس از این ۵ بار دم و بازدم بگویید  برای هوایی که به درون  میکشم سپاسگزارم و تا میتوانید  برای این هوای گرانبها سپاسگزار باشید. 

فراموش نکنید پیش از خواب به سپاسگزاری برای بهترین پیشامد روز سپاسگزار باشید. 


ساعت ۶.۴۵ دقیقه بیدار شدم و یکدور توی خانه زدم و رفتم  دستشویی و آمدم توی تخت تا کمی بخوابم و تا ساعت ۹.۵ خوابیدم. ۹.۵ برای ایشان چای دم کردم و کارهایم را کردم و یک به یک روی یادداشتهایم خط میزدم. طالبی و ملون بریدم و توی باکس گذاشتم. سالاد الویه را توی دوتا ظرف کوچکتر  گذاشتم و تا ساعت ۱۰.۵ کارهایم را انجام  دادم. رویه مبلها را توی ماشین انداختم وشسته شد برای خودش.بلوزم را اتو کردم و  برای خودم یک آب طالبی درست کردم که شد صبحانه ام و دوش گرفتم و آرایش کردم. ایشان هم دوش گرفت و من دو بسته یخ توی  کلمن گذاشتم و آبجوش توی فلاسکها(فلاکس)  ریختم و ایشان شسته ها را بیرون پهن کرد و همه چیز را توی ماشین جا داد. کلاه بزرگم را برداشتم و همه چیز را چک کردم و رفتیم ساعت ۱۱.۵.ساعت ۱۲ و پنج دقیقه رسیدیم زودتر از همه و دوستم هم کمی پس از ما  رسید ند و یک میز پیدا کردیم و نشستیم. کمی میوه خودیم و چیپس و آجیل و تا ۱.۵ نشستیم و دوستان دیگرمان آمدند. من سالاد الویه و دوست دیگرم جوجه و برنج و دیگری آش. ناها رخوردیم و پس از ناهار چای درست کردند و کیک و اینجور  چیزها  و رفتیم پیاده روی و کنار دریاچه نشستیم و دوباره راه رفتیم. خورشید آرام آرام پایین میرفت و آن دشت سبز بسیار زیبا بود. آش هم خوردیم.

بودیم تا زمانی که هوا تاریک تاریک شد و برگشتیم خانه. ۹.۵ رسیدیم خانه و هر سه خسته بودیم. دوش گرفتم و خوابیدیم. 

شام هم نخوردیم چون بیش‌از  اندازه خورده بودیم. 

بی اندازه بی انرژی بودم. 

الهی  دلتان دشت سرسبزی باشد که نور خدا درخشانش میکند. الهی هرجا میروید زیبایی ببینید و شادی.

خدایا سپاسگزارم  برای دیدن زیباییهایت. خدایا سپاسگزارم برای هم دوستان خوبی  که سرراهم میگذاری. خدایا سپاسگزارم برای نورت که دلم را همیشه گرم می‌کند. 


۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۲


۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و اینکه  چرا برای هریک سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک با دل و جان  سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

فهرست ده تا از  آرزوهای خودمان را مینویسیم ( یا آنکه پیشتر نوشته ایم)،  یک به یک میخوانیم و ۱ دقیقه جوری آنرا میبینیم که انگار به آن دست پیدا کرده ایم و برای داشتن هریک تا جایی که میشود شاد و سپاسگزار باشیم.

این فهرست را همراه خود داشته باشید و دست کم دوبار به آن نگاه کنید و از ژرفای دل و تا آنجایی که میتوانید سپاسگزار باشید. 

پیش از خواب بهترینِ روزتانرا برگزینید و برایش سپاسگزار باشید. 


روز شنبه ایشان خانه بود و صبح پیش  از صبحانه رفت  دوچرخه سواری. من هم در خانه را باز کردم و  چای دم کردم. برنج خیس کردم و صبحانه  را آماده کردم.

تادایشان بیاید شیشه های نشیمن  را از تو تمیز کردم  و صبحانه خوردیم،  از آفیس زنگ زدند و ایشان برای چیزی خیلی خشمگین شد. ایشان رفت توی باغ و چمن زد و آلاچیق و جلوی در را تمیز کرد.  من هم بالا را تمیز کردم و بالکن را شستم و دوستم زنگ برای پیک نیک برنامه گذاشتیم. 

۳ سری ماشین راروشن کردم. شیشه هارا از بیرون هم شستم و کارم زودی به پایان رسید. ایشان رفت خرید برای خانه و من هم به کارهای دیگرم  رسیدم و برنج دم کردم و دوش گرفتم.

ایشان ۱ برگشت و آتش را درست کرد و کبابها را درست کرد و من هم سبزی پاک کردم و دوغ درست کردم و ناهارمان را خوردیم و آشپزخانه را سامان دادم و خوابیدیم.

از خواب که بیدار شدم  یک بستنی خوردم و ایشان بیدار شد و چای دم  کردم و رفتم خرید چون خیارشور و نان نیاز داشتم. از سوپر خیار شور،  نان،  بستنی،  خوراکی  برای فرشته کوچولو ، ماست، چیپس خریدم و برگشتم خانه و سیب زمینی وتخم  مرغ گذاشتم  بپزند و با ایشان رفتیم پیاده روی. 

هوا سرد بود!! زمانی که برگشتیم سیبزمینی ها پخته بودند و گذاشتم  سرد بشوند و مرغ و نخود فرنگی پختم و تا آنها سرد شود خیارشور خرد کردم و تا ساعت ۱۰ درگیر سالاد الویه بودم. یک کاسه خیلی بزرگ شد و سس زدم و گذاشتم توی یخچال. حالا سینک پر ظرفی داشتم. ظرفهارا شستم و ایشان شام سالاد خورد و من یک دانه خرما. سرگیجه داشتم، فهرست بردنیها را نوشتم و ایشان کلمنها را آورد  و گذاشتیم توی آشپزخانه برای فردا.

شب کتاب خواندم و خوابیدم. 


 خدایا رهایمان کن از بند ستمگرو چپاول گر.

الی هیچگاه در بند ستم و غارت نباشید.