بارش نور

یکشنبه ساعت ۸ بیدار شدم و چای  دم کردم. خانه را گردگیری کردم.ایشان  بیدار  شد و دوش گرفت.  سرویسها را تمیز کردم. با ایشان ۹.۱۵ بود که صبحانه خوردیم. نیمرو با روغن حیوانی درست کردم پس از سالهای سال. صبحانه خوردیم و ایشان همه ظرفها را شست و توی ماشین گذاشت و  آشپزخانه  را تمیز کرد. دوسری لباس شستم. من دوش گرفتم و آرایش کردم و خانه را جارو کشیدم تنها پایین را تمیز کردم.  تنها اتاق خوابمان ماند که گفتم زمانی که برگشتیم خانه. غذای پرنده ها را دادم.رفتیم با ایشان  بیرون به دنبال مبلمان. یکجا رفتیم که یک چیز خوب دیدیم که بسیار گران بود. چیزی بالای ۱۶ هزار دلار درمیامد و خوب ما اینقدر نمیخواستیم بدهیم. گوشت قلقلی خریدیم و پودر سس و چیزهایی که ایشان دوست داشت و رفتیم یکجای دیگر که در آنجا آنچه میخواستیم سفارش دادیم  و خریدیم و رفتیم ناهار ایرانی خوردیم و برگشتیم خانه ساعت ۴ و خرده ای  بود. کتری را پر کردم و روی گاز کذاشتم. هوا بسیار سرد بود و با ایشان  فرشته را بردیم بیرون و راه رفتیم. دور کوچکی زدیم چون سرما آزار دهنده بود و فرشته هم خوش وخندان برگشت خانه(راستکی چهره اش خندان است). 

چای دم کردم و خانه را هم گرم کردم.خواب خودمان  را جارو کردم و رفتیم پی کارهای خودمان. من کتاب خواندم. کمی ملون و هندوانه بردیم  و خوردیم. به فرشته رسیدم و شام هم نخوردیم و تنها میوه خوردیم. چیزهایی که نیاز داشتم را پیدا کردم و باید آنها را دسته بندی کنم. سریال تماشا کردیم وشب خیلی خسته بودیم  و ساعت ۱۲ خوابیدیم. شمع اتاق را روشن کردم و آن شعله کوچک هم انگار دلم را و تنم را گرم میکرد. 

دوشنبه میخواستم بروم یوگا از سر صبح خوب نرفتم!! ۸ و ۴۵ دقیق بود بیدار شدم،  یکبار هم هفت بیدار شدم. هوا سرد و بارانی بود. صبحانه خوردیم و جمع کردیم. دوش گرفتم ساعت ۱۰  ایشان یک نفررا گفته بود بیاید برای کارهای خانه تا جاهایی را زیرو رو  کند.طرحها را دیدیم با اینکه من از اینکا ر خوشنود  نیستم. به  نازنین دوست زنگ زدم  که پاسخ نداد. چند تا مشت عدس گذاشتم بپزد که ناهار عدس پلو درست کنم. یکسری ماشین را روشن کردم. خانه را طی کشیدم چون اقا با کفش توی خانه آمده بود.  خمیر نان شیرمال درست کردم. برای پرنده هایم غذا دادم و دوباره زنگ زدم  به نازنین دوست و حر ف زدیم،  یکی از همکارانم  و نیکل زنگ زدند برای هماهنگی کارهای هفته .گلهایم را اسپری  زدم.  ایشان فرشته کوچولو  را برد بیرون و من پیاز داغ درست  کردم و برنج را ساعت ۱ دم کردم. کشمش تفت دادم با خرما.دوست دیگری که برایش هدیه خریده بودم بدهد به  نازنین دوست پیام داده بود که چقدر  بدهکار است  که گفتم حالا دیدیم با هم حساب میکنیم. زعفران سابی داشتم!! سبزی پاک کردم و اسفناج شستم و توی فریزر گذاشتم. داشتم ناهار میکشیدم که مادرم زنگ زد  که زود به پایان رساندم گفتگو را و ساعت ۲.۱۵ ناهار خوردیم. جمع کردم و   دوست داشتم بخوابم که چیزی سبب شد نخوابم.  چیزی  که دوست دارم ازمن دور دور دور دور شود برای همیشه. اصلا نباشد مانند همه سالهایی که نبوده است. 

دوسری پیش از غروب برای پرندها غذا دادم. 

ساعت ۵.۵ رفتم سراغ نان شیرمال  و آنها را درست  کردم. چای دم کردم  و میوه شستم. شمعهای دور تا دور خانه روشن کردم.  ساعت ۶.۵ چند تا لباس اتو  کردم  و چای زعفران و گل سرخ خوردم. این  کار که انجام شد نشستم سر کارهای خودم و چند  طرح زدم وتا  ساعت ۹ سرگرمم  بودم. ایشان با برادرش حرف میزد. شام را گرم کردم و ایشان و فرشته خوردند و خودم یک قاشق عدس پلو خوردم باکشمش. فیلم دیدم با ایشان و کمی خواندم. کیفم را  برای فردا بستم. آبجوش خوردم . بادام  فندق خورد. مسواک زدم و ساعت کوک کردم برای ۷ که دوش بگیرم و بروم سر کار. 

یادم باشد به ویویان برای ۴ شنبه یوگا پیام بدهم.

ساعت ۵ دقیقه به ۱ است و من باید بخوابم چون فردا کارمیکنم. 


ناامید نباش،  در بسته ای در قاموسش نیست. نترس و ایمان به خواستش داشته باش.

 ازخدا میخواهم  در زندگیت همه چیز به سوی بهتر شدن پیش برود. 


خدایا سپاسگزارم که هرروزم که بهتر از روز پیشین است. 

از آسمان نور میبارد. 

مهربان دوست

جمعه صبح ایشان ساعت ۸ رفت سر کار،  ناهار برایش میوه گذاشتم و آب پرتقال تازه دادم برد و من  در تخت ماندم تا ۹. درد داشتم و خوشبختانه پریود شدم.  شیر جوشاندم و ماست درست کردم و یکسری ماشین را روشن کردم و بیرون پهن کردم. فرشته من را برد توی باغ و یک پرنده مرده  را نشانم داد که با این چه کنیم. کیسه ای آوردم و برداشتمش.

فرشته را شستم و خودم هم دوش گرفتم و موهایم رادرست کردم و کادوها و گوشت دوستم رابرداشتم و ساعت ۱۱.۳۰ رفتم بیرون. چیزی را فراموش کردم  و دوباره برگشتم خانه. ساعت ۱۲.۵ رسیدم خانه نازنین دوستم و دوتا از دوستان خودم هم بودند. چند تااز دوستان دیگرش  هم بودند که من رفت وآمدی ندارم. فرشته را هم به خاطر بچه ها بردم و خوشحال بود. هرچند که یکی از مهمانها میترسید و بالای مبل میرفت و جیغ میزد!! 

همه مهمانی فرشته توی بغلم بودو روی دستم خوابیده بود چون اگر روی زمین بود اون خانم جیغ میزد. دوستم به خانم گفت  شما توی خیابان میروید چه میکنید!به هرروی به من که خوش گذشت چون دوستانم را دیدم. نازنین دوست زرشک پلو با مرغ درست کرده بود و خورش کرفس که بسیار خوشمزه  بودند. همراه با سالاد و ترشی و ماست. 

ساعت ۴.۵ رفتند و من تا ۵.۵ ماندم. درراه بازگشت مادرم زنگ زد و تا خانه با هم حرف زدیم. از جلوی آفیس ایشان ردشدم و ایشان داشت هنوز کار میکرد. رسیدم خانه و  چای دم کردم و  کمی برنج دم کردم. از شب پیش  خورش کرفس داشتیم که گرم کردم برای شام و برای ایشان  حلوا درست کردم که آمد خانه.  ایشان چای خورد با حلوا! 

زمان شام کمی سبزی خوردن و ماست کنارغذا گذاشتم و شاممان را خوردیم. آشپزخانه را سامان دادم و تنم  را شستم.خیلی خسته بودم و بی انرژی و شب هم بیدار نمانم  و ۱۱.۵ خوابیدم. امروز به پرنده هایم غذا ندادم! 

شنبه صبح ایشان که رفت برایش دو تا تست کره و عسل و موز دادم برد. خودم دوش گرفتم و یکسری ماشین راروشن کردم و هوا آفتابی بود. برای پرندهها غذا دادم. رختها ر ا بیرون پهن کردم و  ۹.۵ 

رفتم مارکت. خیلی خلوت بود و جا پارک گیر آوردم. پیاز،  سیبزمینی،  کرفس،  هویج،  خیار،  اسفناج،  نعناع،  ریحان،  دو جور ملون،  پرتزل،  لیمو ترش،  گریپ فروت  و دو تا گلدان  خریدم،  یکی برای  توی خانه و یکی برای بیرون. از آنجا رفتم سوپر و ران مرغ و بال و بازو خریدم با برنج و  روغن حیوانی و از نانوایی هم نان لواش  خریدم. هوا آفتابی بود و گفتم فرشته را میبرم بیرون. موبایلم را چک کردم و دیدم دوستم زنگ زده، زنگ زده بود که برایم کوفته بیاورد.حالا از من نه و از او که باید بیاورد. 

سر راه از سوپر دم خانه شیر و خامه و کافی خریدم و نامه‌ای  پست کردم و برگشتم خانه. آنچان باد و بورانی شد که بیرون رفتن ایده خوبی نبود.   دو تا سیبزمینی آبپز کردم و خریدها را سامان  دادم و دوستم ۱ آمد و برایم یک قابلمه بزرگ کوفته آورد که چون میدانستم ایشان دوست ندارد برایش مایه کتلت درست کردم. دوستم نیم  ساعتی بود  و رفت . کمی یخچال را مرتب کردم. نانها را برش زدم.  ایشان ۳ رسید و  داشتم کمی سبزی پاک میکردم و گفت همان کوفته را میخوریم و من هم کتلت را گذاشتم برای شب. کوفته  خوردیم  با سبزی و ترشی و سه تای آن ماند چون خیلی زیاد بود و همانطور که میدانستم ایشان خوشش نیامد! به پرندها غذا دادم و غذاها را  جابه جا کردیم و مادرم برای کاری زنگ زد که گفتم انجام میدهم. کار مادرم را انجام دادم و خوابیدم چون سرگیجه داشتم. 

باران سیل آسا  میبارید و  باد چنان میوزید که میگفتم سقف را بلند خواهد کرد.

بلند شدن و کتری را پر آب کردم و رفتم گلهایم را کاشتم و آبشان دادم و یکی را توی آفیس ایشان و دیگری را توی آلاچیق گذاشتم. باید درختان لیمو را  هم کود بدهم. چای دم کردم و میوه شستم و توی ظرف روی میز گذاشتم. مرغها روی توی آن یکی یخچال گذاشتم تا فردا سامانش بدهم. مادر ایشان زنگ زد و با هم حرف زدند. من هم کتلتها را سرخ کردم. با سبزی خوردن و خیار شور و گوجه و پیاز و ماست و خیار خوردیم. روی کابینتهای آشپزخانه و گاز و دریخچال فریزر و ماشین  ظرفشویی را  اسپری زدم و تمیز  کردم.

نشستیم به سریال دیدن  با ایشان و حرف زدن با هم. من و ایشان با هم خوبیم و همه چیز خوب است. کمتر بینمان درگیری هست درست مانند سالهای اول ازدواجمون که دوست داشتن و احترام با هم بود. خدایاشکرت. 

دلم مدیتیشن میخواهد و نمیدانم وقتم کجا میرود که اینهمه  کم میاورم. 

دوروزه فرشته کوچولو را بیرون نبردم چون هوا سرد و طوفانی بوده است. 


الهی دوستان مهربان دورتان باشند و با خوبها همنشین باشید. 


همیشه گفته ام  که  من از دوست بسیار خوششانس هستم و همیشه دوستان بسیار خوبی دارم. خدایا سپاسگزارم که دورم پراز خوبی و نیکی و نور و زیباییست. 

خدایا سپاسگزارم هر سو که میچرخم خوب و نیک و نیکی و خوبی میبینم. 

خدایا سپاسگزارم برای اقیانوسی از خوبی و نیکی که در آن شناورم کردی. 

سپاسگزارم  سپاسگزارم سپاسگزارم.

ناز نکن

چهارشنبه آب هویج برای ایشان ریختم با شیرینی و ماکارونی  برا ی ناهارش. چندین لیوان نوشیدم. کلاهم را سرم کشیدم. خواستم بدون ضد آفتاب بروم که گفتم حالا کمی بزنم. رفتم برای یوگا و تنها دو شاگرد بودیم. به اندازه ای هوا سرد بود و باد تندی میوزید که ما و متهای یوگا روی هوا بودند. با گذشت ۵ دقیقه کار نه سرما دیده میشد و نه باد! 

۴۵ دقیقه کار کردیم و مدیتیشن هم انجام دادیم که خیلی خوب  بود،  کاش میشد در هوای آزاد موزیک نمی‌گذاشتند. صدای طبیعت بسیار  زیباتر  است، خوب شد ضد آفتاب زدم چون هوا آفتابی شد و همچنان باد تند میوزید. ساعت ۱۰ برگشتم خانه،  یکسری لباس شستم و فرشته کوچولو را بردم پیاده روی. باد کمتر و خورشید گرمتر شده بود. پیش از رفتم به پرنده ها دانه دادم. موبایل هم نبردم. آمدم و دیدم دوتا تلفن داشتم،  یکی از دوستم بود که خواسته بود بیاید برای کار کمکش کنم و یکی هم خانم بود،  به هردو زنگ زدم. خانم میخواست بیاید و چیزی را که از من خریده بود را ببرد. دوستم هم میخواست بیاید که کمکش کنم. به خانم گفتم غروب بیاید و به دوستم هم گفتم بیاید شاپینگ سنتر چون میخواستم بروم بیرون و کار داشتم و چون آدمی  هست که بی‌برنامه است زیاد روی کارهایش نمیشود حساب کرد. 

دوش گرفتم و رفتم بیرون با یک شیشه آب آناناس؛  ساعت ۱۱.۳۰ شده بود. لگویی  که از سوی دوستم خریده بودم را پس دادم و یکی دیگر گرفتم. کیسه را هم دوبار اسکن کردم و دخترک مسول با تعجب نگاهم میکرد. میخواستم بگویم دوست ندارم ۱۵ سنت به این فروشگاه مدیون باشم که گفتم برای چه بگویم. دوتا کارت هدیه خریدم.

دو سه تا تکه برای بچه‌های فامیل سوغاتی خریدم. از آن ژاکت های  رنگی  دو رنگ دیگر برداشتم. فیروزه ای و مشکی و سه تا بلوز هم گرفتم،  دو تا برای خودم و دیگری برای خواهر جانان.

آرایشگاه رفتم برای ابروهایم و خانم ایرانی بسیار گستاخی کارم را انجام داد. بار آخر است که آنجا میروم. داشتم میرفتم  بانک که خانمی از دوستان دور را دیدم و کمی  حرف زدیم و آن یکی دوستم آمد. رفتیم گوشه ای نشستیم، ایمیلم را چک کردم و یک ایمیل کاری داشتم. داشتم پاسخ میدادم که از آفیس زنگ  زدن برای همان کار و پاسخشان را دادم. دوباره برایم ایمیل زدند و من هم پاسخ دادم. 

نشستم سر کار دوستم،  میگویم فرمت کو که میگوید ندارم. میگردم توی ایمیلم و پیدایش میکنم و میفرستم برایش. میگویم مدارکت کو میگوید توی ماشین است. تاکید میکنم یک چیزی را یادش نرود. میرود میاورد و درست همان چیز را جا گذاشته است. میگویم لپتاپی،  آیپدی چیزی آوردی. که میگوید نه.میگویم روی موبایلت  اکسل داری؟  میگوید نمیدانم. چک میکنیم میبینیم ندارد. میگویم دانلود کنیم میگوید  پسوورد اپ استورش را ندارد. میگویم از گوگل شیت استفاده کنیم میگوید پسوورد گوگل نمیداند. 

دست آخر روی موبایل خودم انجام دادم و توضیح دادم چه باید بکند و برایش فرستادم. ۱ ساعت وقتمان برای دو تا شییت اکسل ساده گرفته  شد چون هم باید یاد میدادم و هم باید حواسم بود خرابکاری نمیشد و درست سیو میشدند و اینرا هم گفتم این دوتا را نمونه داشته باش تا هفته های آینده روی اینها بنویسی که گفت دوباره مزاحمت میشوم. این همان دوستیست که بردمش سر کار. گفته بودم من توی کار بسیار آدم جدی و منظم هستم. همه زمانی که داشتیم کار میکردیم من از درگیر شدن  در حرفهایی مانند این خانمه رد شد دیدی و  وای چه شلوغه  و اینها پرهیز میکردم و حرف را به کار میکشاندم. زمانی که کار میکنم هرهر و کرکر ندارم و این خیلی بد است! 

ساعت ۳.۵ بود که خداحافظی کردم و داشتم میرفتم که دیدم وقتی دنبالم دارد میاید و گفت میخواهم تا دم ماشین بیایم. من هم دوتا دیس سفید ساده آرکوپال برای توی دستم خریدم. خوب من زیاد خرید میکنم و تازگیها دوست دارم تنها خرید کنم! و گرسنه هم بودم. جایی گفتم من خداحافظی  میکنم با شما که گفت میخواهی کجا بری که تنها میروی ،  من هم باهات میایم. به زور با او خداحافظی کردم! 

رفتم ماساژ برای پاهایم و نیم ساعتی کار کردند روی پاهایم و بسیار خوب بود. یک چیزی هم خوردم و برگشتم خانه،  از بیکری سوپر یک نان خریدم و شام هم به خودم استراحت دادم و سوسیس درست کردم. توانستم با پدرم حرف بزنم و همینطور  با خواهر جانان و مادرم. به پرنده هایم  دانه دادم،  چای دم کردم و سالاد هم داشتیم که گذاشتم،  کمی گوجه  و خیار شور هم  گذاشتم و شاممان را خوردی. چیپس و پنیر هم درست کردم و یک شام بسیار ناسالم خوریدم که حالا یک شب  هزار شب نمیشود. خانم زنگ  زد که میاید دنبال آنچه  خریده که نه آمدند و بردند و گفت پولش را کم کم میدهد. شبها چای زعفران میخورم و رازیانه دم میکنم برای خودم شاید این پریود ناز نازی رخ دهد یا اگر  نمیخواهد رخ بدهد و برود برای همیشه بیش از این آزارم ندهد.  هر کاری میکنی ناز نکن! 

کار دیگری نکردیم حتی سریال ندیدیم. من درباره کارهام و برنامه های که مینویسم به هیچ کسی چیزی نمیگویم. پیشترها همه پلانهام را میگفتم ولی حالا نه! برای خودم نگاهشان میدارم تا زمان  پیاده شدنشان. 

پیش از خواب موهایم را روغن زدم و شب کلاهم را پوشیدم،  شب بسیار راحت خوابیدم تنها یکبار بیدار شدم که دیدم فرشته به زور خودش را توی  بغلم جا میدهد و سرش را  روی سینه ام گذاشت و خر خر کرد. 

این منم،  همان من وسواسی چند سال پیش! چقدر خوب شده ام! 

پنج شنبه گفتم  خانه میمانم،  حالا من یک چیزی گفتم!

 ایشان رفت وبرای ناهارش ساندویچ سوسیس دادم و آن انگور و سیب و شیرینی برای صبحانه اش و رفت. خودم رنگم را درست کردم و همه موهایم را  شکلاتی تیره کردم. یک ماسک هم به صورتم زدم و تخت را سامان دادم و دوش گرفتم  و رفتم آفیس ایشان، چون   یک بسته پستی داشتند و برای بانک هم همینطور که برداشتم و انجام دادم. رفتم یک ست ۱۰ نفره! قاشق چنگال درست و درمان و خوب خریدم با ۲۵ سال ضمانت چون آنهایی که توی دستم هست زنگ زده چندتاییش و به دردم نمیخورد. فکر کنم دوسال پیش آوردم تو ی دست که خوب نبودند و اینجوری شدند. یک گلدان،  یک پایه برای گیاه رونده و  کود برای گلهام خریدم. دو تا آویز دارم که دوست دارم پشت پنجره آن یکی آشپزخانه آویزان کنم  و چون نور کم دارد باید به دنبال گلهایی باشم که در سایه رشد کنند. حالا دو تا گلدان دیگر هم میخرم شاید جمعه یا شاید شنبه. چون جمعه مهمانم. ساعت ۱.۵ برگشتم خانه و برای پرنده ها غذا ریختم و پایه گیاه رونده را درست کردم و توی خاک زدم. با دوستم که مادر فرشته ایست حرف زدیم و گفتیم ۳.۵ -۴ برویم پیاده  روی که فرشته ها بازی کنند. 

برای شام خورش کرفس درست کردم  وخانه را تمیز کردم چون از همه جا خاک آمده بود توی خانه. دستکشهای گل گلیم را  پوشیدم و کود به گلدانهایم دادم و اسپری زدم!  گردکیری کردم و سرویسهای پایین را تمیز کردم و ۳.۵ به دوستم زنگ زدم که گفت ۴ میرسد خانه. من هم جارو کشیدم و تنها اتاق خواب خودم مانده بود که رفتیم و ساعت ۵.۱۵ برگشتیم خانه. جارو را انجام دادم. به  خواهر جانان زنگ زدم  برای کاری. چای دم کردم و خانه را طی کشیدم و کادوهای دوستم را توی پاکتهای خوشگل گذاشتم و آماده برای فردا. یادم باشد گوشتهایش را ببرم. از آفیس زنگ ردند برای میتینگی باید باشم هفته آینده ۳ روز پشت سر هم.

برنج دم کردم و شمعهایم را روشن کردم. 

خانه ام گرم و تمیز و نورانیست. خدایا سپاسگزارم برای آرامشم. 

هندوانه را برش زدم و خوردم که  یادم آمد برای خودم حلوای تند درست کنم و درست کردم. شاممان را کشیدم و خوردیم. یک چای زعفران برای خودم درست کردم با حلوای تندم خوردم. ایشان دلش حلوای خودمان را میخواست که فردا برایش درست میکنم. ایشان بسیار  خسته بود و ۱۰.۵ خوابید و من هم تاالان  که ده دقیقه  به ۱ است بیدارم . 

ایشان همیشه مرد کاری  و زحمتکشی بوده است و بار زندگی  بر روی دوشش بوده. امیدوارم همیشه تندرست باشد. 


زمانی که نا امید هستید و حرص میخورید یا ناراحتید چند دقیقه آرام نفس  بکشید. ۴ شماره دم،  ۲ شماره نگه  دارید و ۵ شماره باز دم.

حالا 

۱. به پنج چیزی که میبینید فکر کنید و برای بیناییتان سپاسگزار باشید. 

۲. به چهار چیز که میتواند  بشنوید فکر کنید و برای شنواییتان سپاسگزاری کنید. 

۳. به سه چیز که میتوانید ببویید فکر کنید و برای بویاییتان سپاسگزار باشید. 

۴. به دو چیز  که می‌‌توانید لمس کنید فکر کنید و برای لامسه سپاسگزار باشید.

۵. به یک چیز که میتوانید بچشید فکر کنید و سپاسگزار برای چشایی باشید.  


این را ه را میتوانید به کار بگیرید زمان سپاسگزرای

برای سپاسگزاری از چیزهایی که داریدآن نعمت را در خیالتان و با چشمهای بسته توی دست بگیرید و به قلبتان بسپاریدش. دو دست را روی هم روی قلبتان بگذارید و بگویید سپاسگزارم. خدایا سپاسگزارم. 

یادتان باشد از اندامهایتان تشکر کنید،  دست را روی جای  دردناک  و بیمار بگذارید و بگویید دوستت دارم . از اینکه این همه سال در کنارم بودی  و کمکم کردی سپاسگزارم. 

تک تک یاخته های بدنم را دوست دارم  و سپاسگزارم.  


چهل و چندی از زندگیم گذشت و کاش در بیست سالگی فهمیده بودم که "یک دسته کلید است به زیر بغل عشق"

خدایا برای دانش امروزم سپاسگزارم،  برای تندرستیم سپاسگزارم، برای خوب بودنم سپاسگزارم. 

سپاسگزارم  سپاسگزارم سپاسگزارم.


الهی لیست سپاسگزاریهایتان ته نداشته  باشد. 

کافه من

دوشنبه دوشنبه باید فکر کنم چه کارهایی کردم. یادم آمد! 

ایشان اسموتی و شیرینی برد برای صبحانه اش و میوه برای ناهارش و ۸.۵ رفت سر کار. پرنده ها یم را غذا دادم و ظرفها را برگرداندم سرجاشون و کمی خانه  را مرتب کردم و چندین لیوان آب خوردم و میوه برای خودم خرد کردم. لباسهای شسته هرا جادادم. ساعت ۱۰ رفتم آزمایش خون دادم و رفتم شاپینگ سنتر. توی را ه میوه آن هام را کم کم خوردم. جمعه نازنین دوست ناهار مهمانمان کرده و با دوست  دیگر قرار شد برایش کادو بگیریم. رفتم و همه جارا گشتم و چیز خوبی پیدا نکردم. کتاب فروشی رفتم و خانم فروشنده چند کتاب  خوب نشانم داد هرچند که من به دنبال هدیه برای نازنین دوست بودم و آنها را در لیست خواندنیهایم میگذارم. هم اکنون سه کتاب روی پاتختی جا خوش کرده اند که شبها چند صفحه میخوانم. کتاب را گرفتم و یک شامپو هم برای خودم خریدم.

رفتم  کافه خودم و یک اسموتی سفارش دادم و نشستم و کارهایم  را نوشتم. هرزمان نیاز به برنامه ریزی دارم به این کافه  میروم.

کارم که تمام شد رفتم پی خرید، ۳ تا لگو خریدم یکی را خودم به پسرش هدیه بدهم و دیگری را دوستم و یکی هم برای دختر دوستم. فراموش کردم  پول کیسه را بدهم حالا چهارشنبه میروم و پول کیسه را میدهم.سه تا ژاکت بهاره خریدم برای خودم. ازمیوه فروشی کرفس،  توت فرنگی،  گلابی،  انگور،  کدو سبز،  هندوانه،  موز،  فلفل دلمه ای،  خیار خریدم. یک اسنک هم برای ایشان و رفتم آفیس ایشان که خیلی کار داشت. سرراه دوتا بطری آب گرفتم برای خودنق وایشان و یک قابلمه بزرگ هیتی تفلون برای مهمانیها.

برگشتم خانه و خریدها را جا به جا کردم و با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی. برای  شام کاری نداشتم و خودم  هم تنها میوه خورده  بودم. به مادرم زنگ زدم و ایشان هم آمد، نشد با پدرم حرف بزنم. چند تا ژاکتم را توی کیسه خیریه گذاشتم. برای شام آلبالو با مرغ گرم کردم همراه با سبزی و دوغ. خودم که یک هویج خوردم و چند قاشق برنج و یک لیوان دوغ. آشپزخانه را دستی کشیدم و ماشین پر پر شد. برای ایشان چای ریختم و برای خودم  زعفران دم کردم و خوردم. شب به خواندن و تماشا گذشت. دلم میخواهد یک فرشته دیگر بگیرم و کمی عکسهایشان را دیدم. ایشان ۱۱ رفت برای خواب و من هم توی تخت کتابم را خواندم و از کارهای فرشته کوچولو میخندیدم. نیمه شب به اندازه ای در باغ سر و  صدا کرد که رفتم دنبالش و آوردمش و خوابیدیم. شمع  اتاق خاموش شده بود! 

دوباره خوابیدم تا ۸ که با صدای زنگ ساعت ایشان  بیدار شدم.اسموتی  ایشان را درست کردم. یک شیرینی  و ناهارش و بطری آب برایش  گذاشتم . ظرفهای  فرشته را پر کردم و  پیامهای سوزان را پاسخ دادم و راهنماییش کردم.

۸.۵ دوش گرفتم  و یکربع به نه آمدم بیرون. بطری آبم را برداشتم و ضد آفتاب زدم و ۸.۵۵ دقیقه ازخانه آمدم بیرون آمدم و نه و ده دقیقه  رسیدم . همیشه یکجای پارک رو به روی ساختمان هست. هر بار که میرسم یک ماشین  بیرون میاید و جایشرا به من میدهد. تنها شاگرد کلاس بودم و ۱ ساعت کار کردیم. انگار خصوصی است برایم.

 میخواستم بروم ماساژ که پشیمان شدم و برگشتم خانه. وزش بادها و طوفانهای این چند وقت برای ما خاک به ارمغان میآورد. خانه را باید تمیز میکردم و آبمیوه هم میگرفتم. 

نخست آب پرتقال و گریپ فروت و لیمو گرفتم و توی شیشه ای ریختم و درش را بستم. سپس آناناسها را برش زدم و خرد کردم. انگور دانه شد هر آنچه بود شستم. سیبها را برش زدم و نیمی از کرفس را هم شستم. از صبح آب زیادی نوشیدم و صبحانه ۴ تا خیار با گوجه گیلاسی خوردم و ساقه کرفس. تا ۱۲.۵ کار آبگیری به پایان رسید. سینک را تمیز کردم،  خانه را گردگیری کردم و سرویسها را شستم. دو سری هم ماشین راروشن کردم و بیرون در باد پهن کرد م. غذای پرندهها را دادم. ساعت ۲.۵ با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی و تا ۳.۵ راه رفتیم. برگشتیم خانه و جارو کشیدم. به مادرم زنگ زدم و ماشین را خالی کردم. 

دوباره نشد با پدر نازنینم حرف بزنم. 

یک ظرف بزرگ سالاد درست کردم  و برای شام هم ماکارونی برای ایشان درست کردم با ته دیگ  سیب زمینی و خودم چند  تا تکه سیب زمینی خوردم با کمی اندازه دو قاشق ماکارونی . 

خانم زنگ که دیر دیدم و فردا زنگ میزنم. با دوستانم چت میکنم کمی. 


چیزی آزارم میدهم یا بهتر بگویم کسی آزارم میدهد. برایم دعا کنید اگر ازاینجا میگذرید! 

خدایا خودم را به تو  سپردم و تو نگهدارم باش. 


الهی هرگز در زندگیتان گیری نباشد و اگر هست خیرش زودتر نمایان شود. 

دروازه خیر را به رویت باز میخواهم  خواننده عزیز. 



مهمان بازی

الان ساعت ۵.۲۰ دقیقه صبح روز شنبه است و من بیدار شدم. گفتم کمی بخوانم و کمی بنویسم. 

پنج شبه خانم ساعت ۸صبح پیام داد که جوابش را دادم و پرسیدم اگر همسرش میتواند بیاید برای پاک کردن شیشه ها که ساعت ۹.۴۵آمدند و یک بسته نان لواش تازه هم خریده بود برای صبحانه. چای دم کردم و کافی برای همسرش و صبحانه خوردند و ۱۰ کارشان را آغاز کردند. برای خودم اسموتی درست کردم ولی تا عصر قاشق قاشق خوردم! برای ناهارشان هلیم بادمجان درست کردم که همسرش ساعت ۱۲.۵ رفت و خودش  تا ۳ ماند و خانه تمیز شد. البته تنها شیشه های نشیمن خودمان و ناهار خوری  و یکی دیگر از نشیمنها را پاک کرد. چندتاتلفن کاری داشتم که انجام دادم و از منشی خواستم چون کارتم را دیروز فراموش کرده  بودم ببرم یک ایمیل به کلاینت بزند و کپی کارتم را بفرستد. دوسری لباس شستم و بیرون آویزان کردم چون هوا  آفتابی بود. 

سوزان زنگ زد و گفت با نیکل سفری داشته و دیگر نمیخواهد با او جایی برود چون اعصابش را به همریخته است. به سوزان گفتم با نیکل مدارا کن و میدانم که میتوانی. من و سوزان الان نزدیک ۶ سال است که با هم همکاریم و با هم خوب کار میکنیم. هیچگاه  بینمان  چیزی پیش نیامده و هم را خوب میشناسیم در کارمان.

خانم دوستمان هم  زنگ زد.  یک ساعتی حرف زد میان این همه کار؛ حرفهایی که باید به او بگویم "از برخی‌ها  باید ترسید و دوری کرد." نازنین دوست زنگ  زد و گفت که او را در وبسایتی رجیستر کنم و از یوگا پرسید و قرار شد که او هم بیاید.

ساعت ۳.۱۵ شوهر خانم به دنبالش آمد و من هم فرشته را گذاشتم توی ماشین و با هم رفتیم پست و کارهای پستی را انجام دادم و برگشتیم خانه. شام زرشک پلو با مرغ میخواستم درست کردم. مرغ را سرخ کردم  و کمی زعفران و پیاز رویش ریختم تاخودش را بگیرد. کمی رب سرخ کردم و مرغها را توی آن گذاشتم و کمی  آب ریختم و با فرشته رفتیم پیاده روی. برگشتیم برنج دم کردم و زرشک تفت دادم و سالاد درست کردم. 

ایشان دیر آمد و خسته بود. چای خورد و شام خوردیم. سریال تماشا کرد و من هم کمی کتابم را خواندم. کلاسی نامنویسی کردم که کنسل شد فردا. 

دیروقت خوابیدم. 

جمعه  صبح که ایشان رفت با خودش سالاد برد برای ناهار و اسموتی هم برای صبحانه اش دادم. من هم دوش گرفتم و موهایم را خشک کردم و ساعت ۱۰ از خانه زدم  بیرون.گفتم میوه را بخرم و پس از آن بروم یوگا چون ۱۱ آغاز میشد ولی بعد گفتم چرا با استرس!به نازنین دوست زنگ زدم که گفت دارد زودتر میرود آنجا چون بلد نیست. بر آن شدم که بروم یوگا و خرید باشد زمانی که یوگا به پایان رسید و سرراه ویتامین  دی را هم بگیرم چون ساختتش زمان میبرد. ویتامین دی را گرفتم و رفتم پیش دوستم که در مکدانلد نشسته بود و داشت لاته میخورد،  یک چای لاته گرفتم برای خودم با تست و کره و نشستیم حرف زدیم. نیم ساعتی آنجا بودیم و بعد رفتیم به کلاسمان که در هوای باز بود. هوا آفتابی و بادی بود و ۴۵ دقیقه یوگا را انجام دادیم و از آن‌جا  رفتیم شاپینگ سنتر و من گیلاس،  کیوی،  گوجه فرنگی ریز،  توت فرنگی انگور،  آواکادو از میوه فروشی خریدم و از سوپر پیاز و کره و قارچ،  پودر سوخاری،  حوله کاغذی و موز خریدم  . خریدها را توی ماشین گذاشتیم و بیرون از شاپینگسنتر پیاده رفتیم  از مغازه گوشت و مرغ و کالباس و سوسیس خریدم و دوباره توی ماشین گذاشتیم و با همراهی تیم ناهار خوردیم. گزلمه گرفتیم  هردو و با هم خوردیم و حرف زدیم و ساعت دو خداحافظی کردیم. از نانوایی دوتا  بربری خریدم و برگشتم خانه. سرراه از سوپر نزدیک خانه نان باگت خریدم و شیرینی هم نداشتند!!خریدها را جا به جا کردم  و فرشته را بردم بیرون. برگشتیم ایشان هنوز نیامده بود! کمی کارهایم را انجام دادم  و بادمجانها را پوست گرفتم و در آبنمک گذاشتم. با مادرم حرف زدم. ایشان آمد و کمی استراحت کرد. چای دم کردم و خودم هم نشستم. ایشان ناهار نخورده بود و گفت کالباس میخورد که خوردیم و شاممان شد. 

شب خودم را خسته نکردم و برای خودم کمی خواندم و تی وی تماشا  کردم. 

نیمه شب حالم بد شد و بلند شدم و دیدم ساعت ۵ صبحه. رفتم توی اتاق دیگر روی لیزی بوی دراز کشیدم و پتوم را کشیدم روی خودم و خوابم برد تا ۸.۵ که ایشان دنبالم میگشت و ایوا ایوا میکرد. بیدار شدم و صبحانه را آماده کردم. ایشان دوش گرفت و صبحانه خوردیم. ایشان رفت برای کاری بیرون و من هم گوشتها را شستم و چندتا پیاز خرد کردم و سرخ کردم و گوشتها را تفت دادم. رب زدم و لیمو عمانی و گذاشتم کم کم بپزد. مرغها را هم شستم و پیاز و زعفران و آبلیمو ی تازه زدم و گذاشتم توی یخچال. پاناکوتا درست کردم برای نخستین بار و گذاشتم  سرد  شود. کرم کارامل هم درست کردم و شیر هر چی توی یخچال داشتیم را  ماست زدم! خانه را دستی کشیدم و برنج خیس کردم. به ایشان گفتم شیرینی بخرد. میوه ها را شستم و ظرف را پر کردم و دستمالی رویش کشیدم. ظرف آجیل هم گذاشتم روی میز. ماشین پر از ظرف شده  بود. برانی بادمجان درست کردم و توی یخچال گذاشتم. خانه را دستی کشیدم و تمیز کردم. ساعت ۲ بود ایشان ناهار خریده آمد خانه و ناهار خوردیم. مرغها را توی روغن سرخ کردم و کمی زعفران زدم و پیاز و آبلیمو بهش زدم؛  وقتی روغن انداخت کمی رب توی روغن سرخ کردم و آلو بخارا ریختم کنارش و زیرش را کم کردم تا بپزد. دلم میخواست بخوابم که نشد. ایشان خوابید و من هم دوش گرفتم و موهایم را درست کردم و آرایش کردم. بشقابها را روی میز گذاشتم. ۵.۵ آب برنج گذاشتم و برنج را دم کردم تو دو تاقابلمه و هردو سفید با پودر زعفران. غوره توی خورشت ریختم. چندتا هویج کنار مرغ گذاشتم. شیرینی هم توی ظرف گذاشتم. چای دم کردم و ساعت ۶.۵ کارم به پایان رسید. دراز کشیدم و کمی خواندم. ساعت ۷ مهمانها آمدند و دور هم بودیم تا ۱۲ شب. برایمان کیکی آورده بودند با مربای به و کمپوت آلبالو و سبزی خوردن. نیم ساعت پیش از  کشیدن شام  آلبالو ها را لای یکی از پلوها گذاشتم و بادمجان و گوجه را توی خورشت ریختم و شاممان را کشیدم. برنجهام دان شده بود! 

روی هم رفته غذاها خیلی خوب بود. پس ا ز شام دو جور چای درست کردم و با دسرها خوردیم.پاناکوتا چیز خیلی ویژه ای نبود ولی بسیار آسان بود. 

آشپزخانه هم که با  کمک مهمانها سامان پیدا کرد.ساعت ۱۲ مهمانها رفتند و ایشان ظرفها را توی ماشین گذاشت و کمک کرد. ایشان رفت توی تخت  و من نیمه شب دستشوییها  را تمیز کردم و گردگیری کردم. آشپزخانه را هم تمیز کردم و اسپری زدم. صورتم را شستم و کتاب خواندم و نزدیک به دو بود که خوابیدم. 

یکشنبه کار چندانی نداشتم. تنها ماشین را خالی کردم و ظرفها را روی میز گذاشتم تا توی بوفه بالا و پایین جا بدهم.صبحانه خوردیم و جارو کشیدم و  طی و همه روز برای خودم خواندم و سرم گرم بودم.  دوسری ماشین را روشن  کردم،  دوش گرفتم. ایشان فرشته را نزدیک ظهر برد بیرون و چیزی را آفیسش جا گذاشته بود که رفت و انجامش داد و بنزین زد و  خریدی هم کرد. یک تلفن دوساعته  داشتم امروز! ناهار هم که کمی پلو خورش بادمجان خوردیم. مدیتیشن کردم و خوابیدم. بیدار شدم و موهایم را درست کردم وآرایش کردم و ساعت۶.۱۵ رفتیم رستوران چون ایشان همه کارکنانش را مهمان کرده بودو ۶.۲۵ دقیقه رسیدیم. 

تا همه بیایند و سرمیزمان بشینیم ساعت ۷ شده بود شام بسیار خوب بود و همه چیز خیلی خوب بود. پیشنهاد من بود این رستوران و خدارا شکر که همه چیز خوب پیش رفت. ساعت ۹.۵ برگشتیم خانه و سریال دیدیم با ایشان  و من هم کمی نوشتم. مادر  ایشان در رستوران زنگ زد که ایشان رسیدیم خانه بهش زنگ زد. 

خبر دیگری نبود،  شب سرد و بارانی بود و زمستان زورهای آخرش را میزند و بهاری زیبا در انتظار است. 


خدایا سپاسگزارم برای روزهای وشبهای خوبی  که دارم. خدایا سپاسگزارم برای دوستان خوبی که دارم.  خدایا سپاسگزارم برا ی خانواده  خوبی که دارم. خدایا سپاسگزارم برای خانه گرم و پرنورم. خدایا سپاسگزارم برای روزهای بهتری که درراهند. 


از خدا میخواهم کمکت کند که هم خود را ببخشی و هم دیگران را  . از خدا برایت دل آیینه ای و بدون کینه خواهانم. دلت مالامال دوست داشتن و آمرزش. 

دلت مانند خدایت بخشنده و مهربان باد.