مهربان باشیم

یکشنبه ساعت ۸ بیدار شدم و یکسری ماشین راروشن کردم. چای دم کردم. سیب زمینی پوست گرفتم. ایشان بیدار  شد و رفت توی باغ و گل کاری های فرشته را تمیز کرد. کمی به باغ رسید و صداشون کردم برای صبحانه. پنجره راباز میکنم و صداشون میکنم،  پنجره ای رو به باغ و بوی بهار و نور خورشید. 

سیب زمنیها را پوست میگیرم و روی گاز میگذارم. عزیز راه دور ناهار نمیماند. سیبزمینی های خام را توی آب میگذارم  توی یخچال. صبحانه میخوریم و یخچال را پاک میکنم. به پرنده ها غذا میدهم.عزیز راه دور میرود. ایشان گاراژ را سامان میدهد. چمنها را میزند و بوی چمن سرم را پر میکند. خانه را تمیز میکنم.  یکسری دیگر ماشین را روشن میکنم. ناهار نداریم،  خانه را جارو میکنم و ایشان آبمیوه میخورد. هدیه ای که خریدم را کادو میکنم. شمعدانی ها را سامان میدهم. دوش میگیرم کمی میوه میخوریم برای ناهارمان و من مدیتیشن میکنم و میخوابم. ساعت ۳.۵ بیدار میشوم و کمی کتاب میخوانم. یکربع به ۴ لباسهایم را روی تخت میگذارم و میپوشم. دست آخر بلوز خال خالی صورتی. و سفید با دامن مشکی میپوشم و آرایش میکنم. موهایم را بالا میبرم و گیر میزنم. لباسهارا میاورم تو و روی مبل میریزم. ۴.۵ میرویم بیرون و یکساعت در راه هستیم. به خانه دلباز دوستمان میرویم و میزبان پر استرس سرگرم پذیراییست. درست همان کاسه کریستالی که برایش خریده  بودم روی میزش جا خوش کرده پراز آجیل ،  چه خوب شد ظرف دیگری برایش گرفتم و آن کاسه  را برای خودم برداشتم. 

همه چیز بسیار خوب است. کم کم مهمانهای دیگر میرسند و ما در حال گپ و گفتگو هستیم. برای شام آش رشته،  قورمه  سبزی ، باقالی پلو با ماهیچه و مرغ درست کرده بود،  در کنارش دو جور سالاد و ماست و اسفناج،  ترشی و زیتون و..... 

میزبان به اندازه ای خسته است که نمیتواند چیزی بخورد. پس از شام هم که ژله و کیک و چیز کیک هست. من و دوستم با اینکه نخستین بار مهمانشان بودیم  کمک کردیم در حالی که دوستان قدیمیشان نشسته  بودند و زمان شام یا دسر میامدند و زمان کار به طور مرموزی  ناپدید میشدند. 

ساعت ۱۲.۵ خانه بودیم و تا بخوابیم شد دو! 

دوشنبه صبح ساعت نه بیدار  شدم، ایشان کتری را روی گاز گذاشته  بود خودش پیدایش نبود. چای دم کردم و ماشین را روشن کردم. سیبزمینی ها را گذاشتم بپزند و صبحانه  را آماده کردم. خودم هندوانه و طالبی خوردم. یک بسته گوشت بیرون گذاشتم و یکسری دیگر لباس توی ماشین ریختم. لباسهای را بیرون پهن کردم زیر نور خورشید. 

ایشان به دنبال یک مدرک من بود که رفتم از توی آفیس پیدا کردم و برایش ایمیل زدم. مایه کتلت آماده کردم و یک لیوان آب کرفس و سیب خوردم و نشستم به تا کردن لباس های شسته که یادم افتاد به سوزان زنگ بزنم که زدم و پاسخ نداد! 

سبزی خوردن شستم و دوش گرفتم و آخرین سری لباس  را توی ماشین ریختم. ساعت ۱۲ رفتیم بیرون با ایشان برای خرید. چند مدل پارچه برداشتیم و آوردیم خانه تا هر کدام دوست داشتیم سفارش بدهیم.ساعت ۱.۵ برگشتیم خانه و کتلتها را سرخ کردم. سه چهار تا خیار حلقه حلقه کردم و ماست سفت و کم زدم با شوید. ایشان دوغ درست کرد و شسته هار ا بیرون پهن کردم. ساعت ۲ و خرده ای ناهار خوردیم. ایشان ظرفها را توی ماشین گذاشت و یکسری هم  شست  با ایشان سریال دیدیم و لباسهای شسته شده رها شده روی کاناپه را تا کردیم و جا دادیم. رفتم توی آفتاب دراز کشیدم و مدیتیشن کردم و خوابیدم. ساعت ۴ بیدار شدم و آب خوردم و هندوانه و طالبی برش زدم و روی میز کذاشتم. چای هم دم کردم. رفتم بالا و پاکسازی کردم دو نفررا. مادر ایشان زنگ زد و حرف زدیم.شسته ها را آوردم توی خانه و نشستیم با ایشان به هندوانه  و طالبی خوردن و حرف زدنو یک پیادهروی یکساعته. امروز هوا بسیار خوب بود. روزها بلندتر شده اند.

برگشتن با یکی از همسایه ها حرف زدیم و ساعت ۸ شده بود.

آیپدم را با خودم بردم  بالا ونشستم به اتو کردن، فیلم لوییز را تماشا کردم. نخستین بار که تماشا کردم چیز زیادی بلد نبودم و برایم پرسش بزرگی بود که چگونه و از چه راه؛  حالا انگار خم و چم کاررا بلدم.

شام نان و پنیر بود با سریال!

خدایا برای همه درسهای زندگیم سپاسگزارم. برای بهتر شدن زندگیم سپاسکزارم. 

برایتان آرزو میکنم با مهربانی خدا درستان را بیاموزید نه با قهرش.

خداوند بیش از منتقم بودن و قهارو  جبار بودن مهربان  است. ما هم  مهربان باشید. مهربانی پیشه ماست و کیش ماست. 


پ.ن. دوست عزیزی که درباره مهاجرت پرسیده بودی به زودی پاسخت را میدهم. 


دوباره آمدم

سلام به روی ماهتون،  بیشتر ماه. گذشته را ننوشتم. پیشتر شبها مینوشتم ولی این چند  هفته شبها به تخت نرسیده بیهوش بودم. سرما خوردگی و گرفتگی کمر و کار زیاد انرژی زیادی را از من گرفته. حالا کارم خیلی خیلی سبک شده و امیدوارم بتوانم برای خودم زمان بیشتری بگذارم. سپاس برای مهرتان و کامنتهاتون  مهربانان. 

بیشتر خواب آلود و خسته ام،  توی دوهفته گذشته یوگا نرفتم و تنها هفته ای یکبار استخر میروم. دیروز هم پس از دوماه (گمان کنم) پریود شدم و تازه مهمانی ناهار هم دعوت بودم. دیروز صبح ناهار  و صبحانه ایشان را بستم که ببرد با یک لیوان آبپرتقال تازه وتا  تا ایشان دوشش را بگیرد بالا را جارو کردم. خانمی که کمکم میکرد دیگر نمیتواند بیاید چون جراحی کرده. امیدورام زودتر خوب بشود،  زنها ستون خانه هستند که اگر بیمار شوند و نباشند خانواده سردرگمند. 

به گلهام آب دادم و چند تا سیب زمینی و تخم مرغ پختم. هندوانه و طالبی و ملون،  خربزه برش زدم و گذاشتم توی یخچال. دوتا تلفن داشتم  و فرشته را بردم پیاده روی. زمانی که برگشتم خانه سالاد الویه را درست کردم و دوش گرفتم و کارهایم را انجام دادم  و رفتم  بیرون. عزیز راه  دور پیام داد که اگر هستید شب بیاید که گفتم بیا و پشیمان شدم چون ایشان  مریض بود  و  خودم هم زیاد حال نداشتم. سرراه یک گل ارکیده برای دوستم خریدم و ساعت ۱ رسیدم و دوستان را دیدم. چند نفر از دوستانم نبودند چون کار پیش آمده بود برایشان و یکسری بودند که من نمیشناختم. (اینها را ساعت ۱.۴۰ دقیقه نوشتم و آیپدم آپدیت داشت و دیگر نتوانستم بنویسم.)

ناهار کلم پلو و آش رشته،  خوراک زبان و خورش بادمجان درست کرده بود که من بیشتر کلم پلو خوردم. به عزیز راه دور پیام دادم که برنامه خانه ما اینجوریست که بهتر است نیاید.

 برای دسر هم فالوده  بستنی  بود و دو مدل کیک و شیرینی خشک. از همه خوردم با چای سبز و ساعت ۴.۵ آمدیم بیرون. سرراه نان لواش خریدم  نان خامه ای و  عزیز راه دور زنگ  زد و حرف زدیم. ۵.۵ خانه بودم. ایشان خوابید و من هم به عزیز راه دور زنگ  زدم که بیاید چون فکر کردم حالا امشب نیاید شنبه که میاید پس این آخر هفته از دست  رفته است که گفت باشه. چای دم کردم و با ایشان رفتیم پیاده روی و برگشتیم چای  خوردیم و نانها را برش زدم. برای ایشان آش گرم کردم تا بخورد و ایشان زنگ زد عزیز راه دور که گفت نمیاید و شاممان را خوردیم. سریال تماشا کردیم و من بیجان بودم. دلم میخواست این آخر هفته نقاشی کنم،  خیاطی کنم  و برنامه ها به هم ریخت. شب ۱۰.۵ توی تخت بودیم و ۱۱ خوابیدم. 

شنبه ساعت ۸ بیدار شدم و یکراست رفتم حمام. باران میبیارید.صبحانه خوردیم و یک سینی پرتقال پوست گرفتم و دوتا آناناس برش زدم و توی ظرف گذاشتم برای آبگیری. ناهار همان سالاد الویه را گفتم ایشان میخورد و خودم میوه و اینها . ساعت ۱۰ بود که تلفنم زنگ  زد و دوستم بود که رفته بود خرید و پرسید اگر چیزی نیاز دارم برایم بخردو گفت پیام هم داده بوده صبح که من ندیدم. پیامها راچک کردم و دیدم عزیزراه دور پیام داده برای ناهار میاید. 

ماشین را خالی کردم و برنج خیس کردم و مرغ بیرون گذاشتم برای ناهار. دو تا شیشه آبمیوه گرفتم  و یخچال را کمی پاک کردم. به پرنده ها غذا دادم. ظرف با دست شستم و توی ماشین گذاشتم . ماست درست کردم. مرغها را سرخ کردم. سالاد درست کردم. زرشک شستم( فکر کردم آسانترین غذاست). عزیز راه دور رسید. مرغها را چاشنی زدم و زعفران و پیاز هم زدم با آب نارنج و یک قاشق رب. زرشکها را تفت دادم و برنج هم درست کردم. لبو درست کردم. سیبزمینی برای کنار مرغ درست کردم.

خونریزی شدیدی داشتم با اینحال برای خودم حلوای تند درست کردم با روغن کرمانشاهی و زردچوبه و فلفل سیاه،  زنجپیل و ادویه های دیگر حیف که خسرودار ندارم اینجا و همان  ساعت ۱.۴۰ دقیقه نشستم که پست بنویسم و حلوا هم گذاشتم کنار دستم که بخورم که پستم به پایان نرسید و حلوا به نیم رسید! 

دوغ درست کردم و میز را چیدم و داشتم غذا میکشیدم که ایشان یکراست نشست سر میز که گفتم  خسته نباشی!تا قبلش هم داشت ایکس‌باکس بازی میکردند با عزیز راه دور. بلند شد دوتا ظرف برد سر میز. ناهار خوردیم که خودم دوتا تکه ته دیگ خوردم  با سالاد و چندتا هویج روی مرغ را. همه ظرفها را ایشان شست و کمی هم رفت توی ماشین.بعد از ناهار رفتم مدیتیشن کردم  و خوابیدم تا یکربع به پنج. با اینکه خیلی  خونریزی داشتم حالم خوب بود. 

ته مانده حلوا را خوردم و چای دم کردم و ایشان چون خیلی خسته بود تا ۵.۵ خوابید. نان خامه ای خوردم و پاپکورن درست کردم. نشستیم  حرف زدیم و ساعت ۷ رفتیم آفیس ایشان کمکش کنیم که ایشان کارها  را ریخت سر ما و خودش الکی میچرخید که با حرف من سر کاررا گرفت و خودش انجام داد. 

از فرشته کوچولو یاد گرفتم،  گله اش را با غرش نشان میدهد و حساب کار دست همه میاید. برگشتیم خانه برای شام سالاد الویه داشتیم. بورک پنیر و اسفناج توی فر گذاشتم با ساسج رول و شاممان را خوردیم. عزیز راه دور ظرفها را توی ماشین گذاشت وخودم قابلمه ها را با دست شستم. 

نشستیم به تی‌وی  تماشا کردن و حرف زدن. امروز من فرشته را نبردم بیرون و ایشان هم به روی خودش نیاورد! 

فردا شب جایی  دعوتیم و عزیز راه دور هم پس از ناهار میرود. برای ناهار برنامه کتلت دارم که سبک است حالا شاید یک چیز آسانتر. 

خانه راهم باید تمیز کنم چون دوشنبه برنامه بیرون رفتن  است. 

چشم به راه هفته آینده  هستم که خانه خواهم بود و برای خودم زندگی خواهم کرد. 


<خواننده عزیز روزت پر انرژی و پرنور باد>

خدایا سپاسگزارم برای تواناییهایم. 


خود دوست داری یا خود بیزاری

دوست گرامی،  گاهی نظام روانی ما به هم میریزد و خشمهای خفته  بیدار میشوند. باید دید از کجا این خشم ریشه گرفته است. 

به نظر من برای خشم ناگهانیت بهتر است با یک روانشناس زبده کار کنی،  من هیچ ایده ای ندارم دراینباره ولی برای بیزاری از خود میتوانم این راهکارها را بدهم( من هم اینها را از دیگران  یاد گرفتم)


۱.از خودت ایراد نگیر و خودت را همینطور که هستی بپذیر و باور داشته باش که میتواتی بهتر بشوی. 

۲. خودترا ببخش برای گذشته ات،  با دانش و آگاهی که داشته ای بهترین کار را انجام داده ای و حالا بسیار پخته تر شدی و بهتر خواهی بود. 

۳. خودت را با افکارت نترسان،  چیزی که به تو آرامش میدهد مانند عکس یا خاطره خوب را به یادبیاور هر زمان که افکارت  نگرانت میکنند و چند نفس عمیق بکش.

۴.با خودت مهربان و آرام  و شکیبا باش،  با خودت  جوری رفتار کن که با یک بچه بسیار عزیز رفتار میکنی. به خودت  سخت نگیر و دعوا نکن با آن کودک بیگناه که چون آنجوری که تو میخواهی نمیتواند گام بردارد. درست مانند کودک نوپایی هستی که میخواهد  راه برود،  زمین هم میخورد. کسی آیا با او دعوا میکند؟؟  

۵.برای هر کار کوچکی که  انجام میدهی به خودت جایزه بده، حتی یک شاخه گل. یک بوسه بر روی دستانت. به خودت بگو تو تواناترینی،  تو بهترینی. 

۶. بیزاری  از خود تنها زاییده بیزاری از افکارت میباشد .با آرامش افکارت را بهتر کن تا از خودت بیزار نباشی. 

۷. از منفی  بافی ذهنت عصبانی و شرمنده نباش،  آنها برای نگهداشتن تو از گزند آسیبها هستند. پس با آرامش به آنها بگو از اینکه به فکرم  هستید سپاسگزارم. با عشق تو را رها میکنم و خودم را آزاد میکنم.

۸.  به دنبال یادگیری بیشتر باشید. گروه هایی هستند که به شما یاد میدهند چگونه کارهایی را انجام بدهید برای آرامش روانتان. کتابها و نوشته ها را پیدا کنید و کارهای گفته شده را انجام بدهید. 

۹. ازبهترین بودن دست بکشید،  با خودتان بگویید من همه تلاشم را کرده  ام و خوشنودم. شما در یک چیز خوبید و من در چیزی دیگر،  زندگی  مسابقه نیست. درسهایتان را یاد بگیرید. 

۱۰. با بدنتان مهربان باشید،  بدن شما یک معبد است. هفته ای یکروز اگر میتوانید  تنها میوه و سبزیجات بخورید. دستهایتان را ماساژ  بدهید،  پاهایتان را ماساژ بدهید. به پوستتان دست بکشید و از تک تک سلولهای بدنتان سپاسگزار باشید. کمی نمک در کاسه ای ریخته با آب  و روی سرتان زیر دوش خالی کنید. میتوانید  توی حمام نمک به دست و پایتان بمالید مانند خمیر و بشویید. 

۱۱. دور از هیاهوی روز و شب زمانی برای خودتان داشته  باشید. جایی آرام بشینید و تنها به دم و بازدمتان فکر کنید. 

۱۲. تی وی،  رادیو، آهنگ،  روزنامه را برای یکروز کنار بگذارید. 

۱۳.از مادرتان بخواهید به اندازه چند دقیقه صدایش را ضبط کند با حرفهای خوب درباره شما مانند تو دختر خوبی  هستی،  تو بیهمتایی،  تو معجزه زندگی  هستی،  در هر کاری بهترینی،  تو سزاوار بهترینهایی،  تو زیبایی،  تو توانایی و....... اگر میتوانید هر زمان که استرس دارید و پیش از خواب آنرا گوش بدهید. (مادر یا هر کس دیگری که دوستتان دارد می‌تواند اینکار را  انجام دهد)

۱۴.آینه آینه و آینه،  تو چشمهای خودت نگاه کن و بگو دوستت دارم،  خیلی دوستت دارم. تو چشمهای خودت  نگاه کن و بگو تو را میبخشم. توی آینه به چشمهای خودت نگاه  کن و با پدرو مادرت حرف بزن و پدرو مادرت را ببخش. هر بار از جلوی آینه رد شدی به خودت نگاه  کن و بگو  را دوستت دارم،  تو چه خوبی. 

۱۵. همین الان خودت را دوست داشته باش،  نه زمانی که کار پیدا کردی یا وزنت را کم کردی،  یا ازدواج کردی. نه! همین الان خودت را دوست داشته باش. 

۱۶. نرمش کن،  پیاده روی برو یا شنا. 

۱۷. مدیتیشن کن،  نماز بخوان،  سجده کن،  پابرهنه روی زمین راه برو،  چشمهات راببند و نفس عمیق بکش. 

۱۸. لبخند بزن. 

۱۹. گفته های تاکیدی را فراموش نکن." همه  چیز روبه راه است و من خوبم" یکی از بهترینهاست.

۲۰. در برابر خواست خدا تسلیم باش. پافشاری برچیزی نکن. سکان دست سکاندار و تواز سفر لذت ببر. 

۲۱. آب زیاد بنوش. 

۲۲. با زمین و زمان و هر ذره مهربان مهربان باش،  زندگی بومرنگ است. 

۲۳. برای دیگران دعا کنید. 

۲۴. شکیبا باش. 

مهربان باشید مهربان باشید مهربان باشید مانند خداوند.


دوست داشتن خود برابر با خودخواهی  و خودپسندی  نیست. دوست داشتن خود برابراست با از خود بیزار نبودن! 

بانو

قلم بینی  ویکس دستمه و چند دقیقه یکبار میگذارمش دم بینیم تا شاید راه بسته شده باز شود. الان برای خودم یک استکان چای ریختم و با نعلبکی گذاشتم جلوی خودم که بفرمایید ایوا خانم. 

میدونستید همیشه پدرم به دنبال نامم خانم یا بانو می‌آورد حتی زمانی که یکساله بودم به گفته مادرم.  منهم زیاد برای دوستان و آشنایان به کار میبرم جوری که یکی چند روز پیش گفت خانمش را بنداز لطفا که گفتم شما از من بزرگترید. 

چکار کنم اینجوری بزرگ شدم. 

کتری قل قل میکند و شمعها رار وشن کردم، ایشان با مادرش حرف زد و گفت که آن داستان به هم خورده به خاطر ایوا و کلی غر زد که چرا از او همچین انتظاری میرود!!

امروز ساعت ۸ بیدار شدم و برای خودم  بیش از یکساعتی مدیتیشن انجام دادم. انجام بدهید به خدا دنیایتان زیرورو میشود،  خوابتان خوب میشود،  آرام میشوید. 

اگر هم دوست ندارید نماز بخوانید،  اگر هم دوست ندارید نماز بخوانید تنها سجده کنید روی زمین وخاک. اگر اینرا هم دوست ندارید پای برهنه تان را روی خاک بگذارید و چشمانتان را ببندید و آرام نفس بکشید. 

زمین گنجینه انرژیست و حال را خوب میکند، خستگیهایتان را میگیرد و به شما انرژی میدهد. 

حالم زیاد خوب نبود،  دوستی برایم پیام داده بود که غذا درست میکند. ایشان چای دم کرد و بیدارم کرد و پرسید که خوبم یا نه. ساعت ۱۰ بود بلند شدم. صبحانه خوردیم و  ایشان به پرنده ها دانه داد و رفت برای من دارو بگیرد. من هم خانه را گردگیری کردم و سرویسها را شستم. به دوستم زنگ زدم که خودم غذا درست میکنم که گفت درست کرده است و میاورد. 

پرتقال و آناناس با یک دانه لیمو ترش با پوست آب گرفتم و توی دوتا شیشه ریختم. دوستم آمد و کمی نشست و رفت. دستش درد نکند برای غذا،  من خانه را جارو کشیدم و دوش گرفتم و ایشان آمد. غذا را گرم کردم و خانه را طی کشیدم. امروز سه سری ماشین را روشن  کردم و هوا هم خوب بود. ناهارمان را خوردیم و شسته ها را بیرون پهن کردم و ایشان ظرفها و آشپزخانه را سامان داد. من هم رفتم توی آلاچیق تشک یکی از صندلی ها را روی زمین انداختم و خوابیدم زیر آفتاب گرم. 

از تشنگی بیدار شدم، سریال دوست داشتنیم را گذاشتم و یک سینی هویج جلویم و پوست گرفتمشان.  ایشان فرشته را برد بیرون و من هویجها را آب گرفتم. فالوده هندوانه و طالبی را هم درست کردم و کتری را پر کردم. برای پرنده ها غذا ریختم. به دوستم زنگ  زدم برای غذای خوشمزه ای که درست کرده و آورده‌  بود.  شسته ها هنوز تر بودند و آوردمشان توی خانه دوباره پهنشان کردم چای دم کردم و کمی ویدیو  آموزشی دیدم. چای با سمنو و خرما خوردم. 

خواهر  ایشان زنگ زد و با هم حرف زدیم. شمعهار اروشن کردم و ایده های کاردستی تماشا کردم و کتاب خواندم. شام هم غذا داشتیم و نیمرو هم درست  کردم و شاممان را خوردیم. با هم فیلم تماشا میکنیم. دوتا آویزدارم که باید در آنها شمعدانی بکارم و پشت پنجره آن یکی آشپزخانه آویزان کنم.

حال گلهایم خوب است،  یاسهایم پرگل اند و من چشم به راه شبهای  تابستان هستم که مستی یاسهایم را در شبهای پر ستاره ببینم. 

من چشم به راه روزهای بهتری هستم برای همه،  برای ایرانم و برای دنیا. 


الهی روزهایتان را برای رسیدن به بهترینهای زندگیتان خط بزنید،  الهی دلتان سبز باشد. 

آسمان سترگ

از پیامهای پر مهرتون سپاسگزارم. من خوبم و بهتر هم خواهم شد. 

شاید دیگر از روزمره هایم ننویسم چون کارهایم زیاد است و زیاد نمیتوانم بنویسم و رشته  از دستم در رفته است. شاید هر از گاهی خطی نوشتم. 

اینرا پریشب نوشتم!!! 

سرما خوردم و گلو  درد دارم، شلغم خوردم و آبجوش و لیمو و عسل. 

 ایشان دیروز  خیلی حالش بد بود و یکجورایی به خودش میپیچید که زائو نمیپیچد. چند بار  گفتم برویم بیمارستان که گفت نه. مهمانی داشتم چند روز که پس از صبحانه رفت. من هم سرم ر ا به کارهایم گرم کردم. چند اپیزود از یک سریالی را تماشا کردم. لباسهای شسته شده را تا کردم. کتاب خواندم. مدیتیشن کردم.چای دم کردم و فرشته را بردم پیادهروی. به مادرم زنگ زدم  که جواب نداد. هوا خیلی سرد بود و حالم خوش نبود. نه شام درست کردم و نه ناهار چون ایشان نمیتوانست چیزی  بخورد. غروب برایش چای نبات درست کردم و به ایشان دادم و خودم هم زعفران و گل محمدی دم کردم و خوردم. نه تی وی روشن بود و نه چیزی صدامیداد. در آرامش بلانکت روی خودم کشیدم و روی کاناپه نشستم و کتاب خواندم و فرشته هم خودش را توی بغلم جا داده بود. سخنرانی گوش دادم. با دوستانم چت کردم. باایشان  رفتیم آفیسش برای کاری و کار را انجام  دادم و برگشتیم خانه. روز و شب آرامی بود برای من. شب ایشان بهتر شد و من چندتا فندق خوردم با بادام برای شامم. رفتم خوابیدم و خودش آمد برای خواب. 


من روزهای سختری را هم دیده ام و اینها در برابرش مانند ترکیدن یک بادکنک است. از همه دعاهای خوبتون سپاسگزارم. 

برایتان از خداوند آرامش میخواهم،  آرامشی به گستره آسمان آبیش. 

مهربان باشیم با هم و دیگران را فدای خواسته  های خودمان نکنیم.