روزه آب

چه زرنگ دو تا دوتا پست میگذارم! از دو شنبه‌ روزه آب گرفتم و ١٨ ساعت چیزی نمیخورم که. ٧-٨ ساعت خوابم شاید هم ۶ ساعت!از ٩- ١٠ شب ٣ پس از ظهر. آغاز هر کاری سخت است و سه شنبه و چهار شنبه بهتر بود. امروز نتوانستم چون میخواستم با نازنین دوست بروم بیرون. 

ساعت ۶.۵ بیدار میشوم ومدیتیشن میکنم، سه شنبه و چهار شنبه صبحها کلاس  تای چی دارم. امروز یک بخش کتاب خواندم تا ایشان  بیدار شد. روزهای دیگر چیزی می نویسم.

روز سه شنبه به خانه  رسیدم و چهارشنبه به کارهای  خودم و راهش را پیدا کردم، همه فایلها را از آیپد باید بریزم روی لپ تاپ تا فرمتی که  میخواهم  را بتوانم داشته باشم و از آنجا روی برنامه دیگر برای سایز تا آخر دسامبر زمان به خودم دادم.

امروز صبح یک تلفن داشتم از جایی که آرامپز خریده بودم و تفلونش ور اومده  بود که گفت یا نو میدهند یا پولم را پس میدهند و زمان داد که فکر کنم چه کنم. دستشان درد نکند!! یکسری ماشین را روشن کردم با دستمال کاغذی!!دوش گرفتم و موهایم را  درست کردم و امروز رفتیم بیرون و هیچ  کجا باز نبود چون ١٢ شب پنج شنبه گفتند باز میکنند!

نازنین دوست کمی بهتر بود. هندوانه و خیار، توت فرنگی و   تمشک از میوه فروشی گرفتم و چشم بند برای ایشان. بانک رفتم.نان لواش خریدم و پنیر و گردو و گل گاوزبان برای نازنین  دوست چون بیرون فروشگاه ایستاد تا فرشته کوچولو را نگهدارد. آتی زنگ زد و پیام داد ساعت ٣.۵ میا آید یکسر پیشم. 

چند جور شیرینی خریدم و برگشتم خانه و آب طالبی درست کردم و خریدها را سامان دادم و یکسری دیگر ماشین را روشن کردم از بس هوا دل انگیز بود!! 

آمدند و نشستند و برایم نان بربری درست کرده بودند و آوردند و من هم ظرفهایی که پیشم بود را شیرینی و توت فرنگی پر کردم و یک گلدان نهال لیمو شیرین دو سانتی!! بهشون دادم با یک گونی  ۵ کیلو آرد  گفتم حالا شما نان درست می‌کنید به کارتان می آید. 

برای شام سالاد الویه درست کردم و به مادرم زنگ زدم و پرگولا را هم آب گرفتم و پاک کردم. ساعت ۶ با فرشته رفتیم پیاده روی و ٧ بود برگشتم خانه. ایشان توی خانه بود و من توی  ماشینم را جارو کشیدم از بس با فرشته کوچولو چیز میز میخوریم و می‌ریزد توی ماشین. 

حالا جمعه گفتیم برویم شاپینگ سنتر بزرگه دم خانه ما که دیدیم تنها رستورانها و آرایشگاه ها باز  هستند گفتیم برویم آرایشگاه!! 

شام خوردیم و دمنوش و آشپزخانه سامان گرفته و نشستم  پای تی وی که فرشته کوچولو یک چیزی می‌آورد بازی کنیم ما هم بازی می‌کردیم. 

ایشان  روی کاناپه دراز کشیده بود و ناله می کرد. از کار زیاد خسته شده،  از جایی نرفتن و زندگی پر فشارش خوشبختانه از ژانویه به آنور برنامه اش بهتر می‌شود. 

ساعت ١٠.۵ شب آمدیم بخوابیم و من نشستم که بنویسم.

 

الهی زندگیتان لبالب از آرامش درونی باشد چرا که دنیایتان آرام میگردد. 

الهی آمین 


نظرات 2 + ارسال نظر
یک خانم جمعه 3 دی 1400 ساعت 12:07

چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن،گوش به باران دادن، چای درست کردن،و پادشاه وقت خود بودن..
درود بر شما ایوا خانم.
حسابی دلتنگتون هستیم .امیدوارم که حالتان خوب باشد.

خوبم گلم امیدوارم شماها هم خوب باشید

شکوه سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 17:28

سلام ایوا جان لطفا با قلم زیبا و ارامبخشتان برایمان از بهار بنویس

سلام شکوه جانم به روی چشمم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد