۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۸


امروز روز نهایی این دوره است.

نخست داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. 

موهبتهای  دیروز را به یاد میاوریم.  برای هر یک میگوییم سپاسگزارم . در دیروزمان کند و کاو  میکنیم و هر موهبتی که به یادمان آمد به سادگی  میگوییم سپاسگزارم.

از این پس هرروز به بازبینی روز پیشتان بپردازید و موهبتهای آنرا فهرست کنید.  سپاسگزارش باشد. 

در پایان  روزتان  پیش از خواب برای بهترین چیزی که درروز پیشامده سپاسگزار باشید. 

۲۸ روز به پایان رسید دوستان،  اگر میتوانید زیر این پست بنویسید که چگونه بوده است چون دیگران را کمک میکنید که آنها هم آغاز کنند. 

این فشرده کتاب و دوره بود،  اگر دوست داشتید کتابش را بخوانید چون خیلی چیزها از لابه لای پاراگرافها میتوانید یاد بگیرید.

جمعه ایشان ساعت ۶.۵ بیدار شد و من هم  بیدار شدم. برایش شیر گرم کردم که ببرد توی راه. حالش خوب نبود ایشان.

من هم تا۸ توی تخت کتاب خواندم و  مدیتیشن کردم  و ۸ بلند شدم و آب و لیمو را خوردم و تا ۹ خانه را گردگیری کردم وسرویسها را شستم و نشستم به پوست گرفتن هویج تا ساعت ۹.۲۰ دقیقه. کارم را نیمه  کاره گذاشتم و رفتم یوگا تا ۱۰.۵. دوستی که دیروز دیده بودم زنگ زد و تنها دو دقیقه با هم حرف زدیم چون کلاس یوگام تنها دو دقیقه از خانه ام دور است. هواسرد سرد بود بارانی! 

ریچل یک زن زیبا و پرانرژی است که بسیار خوب آموزش میدهد،  امروز فهمیدم یکی از بچه هایش اوتیسم دارد و خیلی گرفتار هست با این همه از هر یاخته اش انرژی مثبت تراوش میکند. 

نازنین دوست هم پیام داده بود که بهش زنگ زدم و گفت اگر خرید میروم بیاید هم را ببینیم. حالا دیروزهم را کوتاه دیده بودیم که گفتم خبر میدهم. برگشتم خانه و  هویجها را سامان دادم و توی سبد ریختم. خانه را جارو کشیدم  و یخچال را تمیز کردم و دوش گرفتم و لیست کارهایم را نوشتم و ساعت ۱۲.۴۵ رفتم بیرون،  ۱.۱۵ دوستم را دیدم و چای خوردیم ورفتیم  دنبال خریدهامون. سیب زمینی،  تمشک،  توت‌فرنگی،  بلوبری،  هویج،  پیاز،  گوجه فرنگی،  خیار، قارچ،   چیپس،  موز و نان لواش خریدم و بانک رفتم و برای ایشان دارو گرفتم و ۴ بود که برگشتم خانه. برای شام خورشت بامیه و برنج داشتم و همینطور سوپ. به مادرو پدرم  زنگ زدم و خواهر جانان با شیرین عسلش رفته بودند پیششان برای چند روزی که سرکار نمیرود خواهر جانانم. 

خریدها را جا به جا کردم  و خانه را طی کشیدم و به پرنده ها غذا دادم. یک سالاد شیرازی هم درست کردم و چای دم کردم  که ایشان هم رسید خانه. کمی خوابید چون زیاد  خوب نبود حالش. فرشته را بیرون نبردم چون باران زیادی میبارید. 

با ایشان ساعت ۷.۵ شام خوردیم و کمی تی وی تماشا کردیم. من چند لیوان  آبجوش خوردم. چایی نمیتوانم بخورم! 

لیست کارهای فردایم را نوشتم. از کارم زنگ زدند که دوباره با آنها همکاری کنم که گفتم ببینم! 

ویویان هم پیام داده بود که چند روز بیشتر آن  استدیو نیست  و من یک کلاس یوگا دارم هنوز که گفتم دوشنبه میایم. 

ایشان  شب زودخوابید چون هم زود باید میرفت و هم زیاد خوب نبود. روزها بلند شده اند و شمعها شب خانه را پرنور میکنند.


خدایا سپاسگزارم که همیشه راهی هست برای بهتر شدن در زندگی. 

تویی که از اینجا  میگذری،  همه چیز را به خدا بسپار. 


۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۷

نخستین گام سپاسگزاری مانند ۲۶ روز  گذشته  است. ۱۰ موهبتی که داریم را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. 

هر بار که نگاهمان   به خودمان  توی آینه  افتاد از خود سپاسگزاری میکنیم. اکرمیتوانید سه چیزدر خود بیابید که برای آنها سپاسگزار هستید از خودتان. (خودشیفتگی نیست ). از ته دل سپاسگزار باشید. 

پیش از خواب یادمان باشد برای بهترین پیشامد روز سپاسگزار باشیم.

پنجشنبه خانه یکی از دوستانم  مهمان بودم. ایشان رفت و برای ناهارش میوه گذاشتم و یک کراسان و شیرموز برای صبحانه اش. کمی توی تخت ماندم و ساعت ۹.۵ بلند شدم دوش گرفتم. هوا سرد و بارانی بود و کادو هارا کادو  کردم و آرایش کردم و رفتم ساعت ۱۰ دقیقه به یازده. ساعت ۱۱.۲۵ رسیدم خانه دوستم و دوتا از دوستان دیگرم زودتر رسیده بودند،خانم نازنین برادرش هم بود. یک دخترک  یکساله شیرین داشت. دوست دیگرم هم آمد و خانمی که ما نمیشناختیم.ناهار خورش بامیه و بادمجان قلیه ماهی بودو سالاد الویه و همه هم خوشمزه بودند. ازآنجا به دیدن دوستی رفتیم.  من سر چهارراهی  فلش دوربینی را دیدم. کمی بالاتر بود سرعتم و حالا به خودم دلداری میدادم که رعد و برق بوده!  

از خانه دوست دیگر ساعت ۴.۵ برگشتم به سوی خانه  که ترافیک زیاد بود و رفتم از جاده توی جنکل که آنجا هم بدجوری ترافیک بود. سرراه آب پرتقال و تخم مرغ و نان و داروخریدم برای ایشان. ساعت ۶.۴۵ دقیقه رسیدم خانه و تند سوپ درست کردم و مایه همبرگر و چای ایشان هم  رسید. کارم تا

 ۷.۱۵به پایان رسید و فرشته را بردم بیرون و به پرندهها غذا دادم. نیمساعتی راه رفتیم. زمانی که برگشتیم همبرگرها را درست کردم و سیبزمینی  هم همینطور و شام را خوردیم.همه آشپزخانه چرب شده بود و تند پاک کردم و ملافه تمیز روی تخت کشیدم. کمی از کارهای پاک کاری فردام سبک شد. 

خانه را ازدوشنبه دست نزده بودم. شب خیلی خسته بودم  و کمی پیش از خواب خواندم و خوابیدم. 

همه شب باران آمد. 


من بااین دوستانم همان سالهای نخستین در اینجا دوست شدم و تا حال دوست مانده ایم. زیاد آمدند و رفتند ولی اینها ماندنی بودند. از هر بوته ای با روسفیدی  در دوستی گذر کردیم و دوست ماندیم. 

الهی همیشه دوربرتان را آدمهای خوب بگیرند و حال دلتان با آنها خوب باشد. ‌

خدایا سپاسگزارم که هر جا میروم  با خوبان دمخورم. 

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۶

مانند هرروز ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک از آنها مینویسیم که چرا برای  آنها سپاسگزاریم. 

یکی از کارهای نادرست یا یک لغزشی که در زندگی داشته ایم را برگزینید و ۱۰ موهبتی را که در پی آن داشته اید بنویسید. بنویسید که چه آموختید و  این آموزه های به شما چه کرده اند. چه چیز خوبی  به زندگیتان آورده اند. دستاورد های آن چه بوده  است. 

فراموش نکنیم پیش از خواب سپاسگزاری برای بهترین چیزی که امروز پیش  رویمان گذاشته شده است. 


درباره بستن هاله پرسیده بودید در ادامه مینویسم چون میتواند پرسش دیگران هم باشد که رویشان نمیشود رخ بنمایند! 

دیشب رعد و برق زد و نشان به آن نشان من تا ساعت ۳.۵ بیدار بودم و دنبال مغازه،  دفتر  و یک جایی میگشتم!! 

ایشان باید صبح زود  میرفت و ۷ بیدار شد،  برایش کوکو  سبزی و خیارشور و گوجه گذاشتم و اسموتی و کراسان هم دادم  بهش. ایشان رفت و من برگشتم توی تخت. مدیتیشن کردم  و خواندم و تماشا کردم. ساعت ۹.۱۰ بلند شدم و غذای فرشته را دادم و یک لیوان آب پرتقال خوردم  و رفتم یوگاتا ۱۰.۵ که برگشتم خانه. یک کاسه بزرگ هندوانه خوردم و کمی تی وی دیدم. ساعت ۱۱ آمدم بروم دوش بگیرم که دوستم( مانیک ) زنگ زد که اگر  هستم برویم بیرون که گفتم جایی باید بروم.دوش گرفتم و رفتم  کیکی خریدم و رفتم خانه خانم. ساعت ۱۲ و پنج دقیقه رسیدم تا ۱.۴۵ دقیقه بودم و با خانم حرف زدیم. خانه اش مانند دسته گل و پذیرایی گرمی  کرد از من.خدایا سپاسگزارم  برای آدمهای خوبی که سرراهم میگذاری. دست آخر یک ظرف زولبیای تازه برایم گذاشت. 

رفتم شاپینگ سنتر و دارویم  را گرفتم،  همینطور دوتا لیوان شیشه ای نی دار برای خودم و  ایشان. شیر و شیشه پاکن خریدم،  برای خودم یک لیوان آبمیوه تازه خریدم. سه تا شیشه هم خریدم برای چیزهایی مانند جو نیمکوب و گندم و اینها. ساعت ۴ خانه رسیدم و برای شام زرشک پلو با مرغ میخواستم درست کنم که کردم با یک سالاد بزرگ. 

ماشین ظرفشویی راروشن کردم و زولبیا خوردم. ساعت ۵.۵ فرشته را بردم بیرون پس از چند روز و نیم ساعتی راه رفتیم. چای دم کردم و برنج هم دم کردم و میوه روی میز گذاشتم. مرغها را سرخ کردم و سسش را درست کردم. ایشان سرماخورده آمد خانه و چای گرم خورد. سیبزمینی توی فر گذاشتم و زرشک را هم تفتی داد.

یک گل خریده بودم دیروز با گلدان آویزی که  کاشتمش برای پشت پنجره آن یکی آشپزخانه.خزه پای ارکیدهای ریختم و آبشان دادم. هوا خیس باران و آفتابی و خنک بود. 

۷.۵ شام خوردیم. خودم بیشتر سالاد خوردم و چندتا چیپس و یک قاشق برنج. 

فیلم دارکو ب را  تماشا کردیم. چقدر دلم سوخت برای آن زن،  برای همه زنهای  آن خانه، برای همه آدمهای گرفتار و بی خانه که در کپر زندگی  میکردند و برای همه بچههایی که در این زندگی ها میلولیدند. 

چه اندازه من خوشبخت بوده ام برای زندگیم،  جایی که به دنیا آمدم،  جایی که بزرگ شدم،  جایی که درس خوانده ام،  جایی که زندگی کرده ام،  جایی که دوست داشته شدم،  جایی که پشتیبان و پشت داشته ام،  جایی که حالا زندگی  میکنم و جوری که زندگی کرده ام و جوری که یاد گرفتم زندگی کنم. 

خدایا هزار بار سپاس برای تک تک ثانیه های زندگیم. برای زندگی  که به من دادی. 

موهبتهامون زیادند سپاسگزار باشیم. 

بلند شدم و سینک را تمیز کردم و ظرفها را توی ماشین گذاشتم. آبجوشی ریختم برای خودم و کمی با ایشان حرف زدیم. باران می‌ باریدو ناودانها پر سرو صدا شده بودند.

 ساعت ۱۱ خسته بودیم و خوابیدیم. 


روان آشام ها در جاهایی بدون آنکه بخواهند از انرژی دیگران بهره میگیرند و برخی می‌دانند و دام پهن می‌کنند برای دیگران. 

دور بدن فیزیکی ما  از ۷ هاله رنگارنگ پوشیده شده است   که روی هم  یک هاله را پدیدار میکنند. همان ۷ رنگ چاکراها ست  که همان رنگهای  رنگین  کمان هستند. بنفش،  نیلی، آبی،  سبز،  زرد،  نارنجی،  قرمز هستند. خدایا مهربان ما تو بی‌همتایی. 

توی نقاشی های قدیمی از قدیسها و پیامبران دیدیم که دور بدنشان یک هاله نورانیست این همان هاله  بدن است و همه دارای  آن هستند.هرچند برای همه پرنور و  درخشان نیست و برای بیشتر مردم شکسته و آسیب دیده است. بیماریهای،  افسردگی ها,،  روابط ناسالم، تغذیه بد،  بد کردن  به دیگران،  منفی بودن،  نگرانی،  ترس،  در فاز غم و غصه بودن،  وسایل الکترونیکی  مانند تی وی و کامپیوتر،  کار بیش از اندازه،  دوری از نیایش و دعا،  سرویس دادن بیش از اندازه به دیگران،  خود را دوست نداشتن،  انتقاد،  زیاده فکر کردن،  خشم،  دروغگویی،  با بدان نشستن،  جاهای پر رفت و آمد و توکل نداشتن، سرو کار داشتن  به آدمهای بیمار و افسرده و.......ها له بدن  را  شکننده تر می‌کنند. 

شما زمانی که با کسی به همدردی مینشینید و غصه بیش ازاندازه میخوریدو برای هزار سال پیش اشک میریزد یک ریسمان نامریی بین شماپدیدار میشود و آن فرد از شما به آسانی  انرژی میگیرد و شما به آسانی از دست می‌دهید و به آسانی انرژی مسموم دریافت میکنید. 

من خودم سالها پیش نمیدانستم و زمانی که به جاهای شلوغ میرفتم بیحال میشدم که دریافتم برخی بدون اینکه   بخواهند یا بدانند چون نیاز دارند از دیگران انرژی میگیرند حتی با گذر کردن از کنار دیگران. درست مانند جارو برقی انرژی را می‌کشند  و میروند. 

دسته دیگر هم هستند که با دیگران بازی میکنند،  در کنار شما مینشینند و بازی را جوری انجام میدهند که شما احساس گناه میکنید و همین سبب میشود انرژی شما  رابه راحتی بدزدند و انرژی آلوده خود را به شما بدهند.

 برخی هم با شما جوری رفتار میکنند که احساس ترحم برای آنها داشته‌باشید با گفتن و دوره کردن بدبختیهایشان یک به یک و بارها و بارها،  این هم راهیست برای روان آشامها.

پس از دیدار  یا گفتگو با این دسته آدمها شما دچار بیحالی،  سرگیجه،  دل به هم خوردگی،  بالا آوردن، خستگی و بی‌جانی میشوید. 

حالا می‌شود زیاد نوشت دراین باره،  سخن کوتاه اینکه چه باید کرد در برابر آنها. 

۱. دوری و مرز گذاشتن،  جایی که بازی آغاز شد دوری کنید.

۲. دم و نگهداشتن و بازدم ۴-۲-۶ 

۳. بستن هاله،  انگار دورتا دور بدنتان را یک نور نقره ای فرا گرفته است یا یک تخم مرغ بزرگ در پیش چشمتان  نمایان میشود و شما توی آن میروید.

۴. گاهی کنار گذاشتن آنها بهترین راه است.

دور داستان بدبختی مردم  نگردید، یکی بود میگفت سالها  پی وبلاگ زن دوم خواندن و حال و حس  زنان اول بود و همان به سرش آمد. 

همین دوست مانیک من برای یوگا  به او  دو سه بار گفتم که گفت  نه. کتاب و فیلم لویز را برایش فرستادم که هیچ نگفت دیده یا خوانده. من گامهایم را برداشتم و او دستم را نگرفت. زمانش نرسیده  پس تنها برایش دعا میکنم.

برای دوستان گرفتار دعا کنید،  دستی دراز کنید برای کمک تا خودشان را  پیدا کنند. اگر نکردند یا دستتان را نگرفتند هنوز زمان نجاتشان نشده و باید بیشتر بیاموزند از اینجا   تنها برایشان دعا کنید. 

نمی‌گویم از گرفتاری  مردم دوری کنید؛  تنها فراموش نکنید که هر کس به خودش باید کمک کند وشما تنها میتوانید آموزگار باشید و راهی نشان بدهید نه یک قهرمان و سوپر من.شما باید زیر پرو بال را بگیرید ولی نمیتوانید به جایشان  پرواز کنید. 

اگر با ۵ تا آدم  ورشکسته هرروز بنشینیدبه گپ و گفتگو؛ نفر ورشکسته ششمی خودتان هستید. 

<<هر چیز که در جستن آنی آنی>>

بدبختانه بیشتر مردم ما همیشه در پی بدبختی و گرفتاری هستند،  توی همین وبلاگ نویسی هر که از بدبختی مینویسد با او همفازی بیشتری دارند. گمان خودشان همدردیست ولی بیشتر در پی  اندازه گیری خوشبختیشان با پیمانه بدبختی دیگرانند. جایی که کسی از خوبیهای زندگیش بنویسد یا آنرا نشان  بدهد احساس غریبی میکنند و چون خودشان ندارند آنرا دروغ میدانند.


زندگی آدمهای توانا را بخوانید،  فردای روزی که دکتر به من گفت ام اس دارم نشستم و داستان آدمهایی  را که بهبود پیدا کرده بودند میخواندم. 

اگر همسرتان خیانت کرده خدای نکرده،  بگردید و زنان و مردانی که پس از این ماجرا در زندگیشان  درخشیدند پیدا کنید. 

اگر سرمایه ندارید،  اگر کار ندارید و پیدا نمیکنید بگردید داستان زندگی انسانهایی را بخوانید که درها برویشان بسته بود و در کاخی به رویشان باز شد و دارای کمپانی های بزرگ  شده اند. 

بگردید دور آدمهایی که در لنجزار روییدند و در زندگی خوش درخشیدند؛  فرصت طلب نباشید که پی آدمهای موفق بگردید  بلکه دانش آموز باشید و بیاموزید. 


خدایا سپاسگزارم  برای بودنت. 

الهی هیچگاه  پشتت خالی نباشد خواننده عزیز.

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۵

به پایان نزدیکیم.

امروز ده تا از داشته‌ هایمان را مینویسیم و اینکه به چه سبب بردی هریک سپاسگزار هستیم. از شماره ۱ میخوانیم و در پایان سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز آگاه و هوشیار باشید که در پیرامونتان چه میگذرد و هر یک را نشانه ای بدانید برای سپاسگزاری. دست کم ۷ نشانه را ببینید و سپاسکزار باشید. اگر 

کودکی را دیدید سپاسگزار باشید برای داشتن نوزادتان( شاید نداشته باشید)،  اگر کسی را با وزن دلخواهتان دیدید  سپاسگزار وزن دلخواه خود باشید. 

اگر یک بانک را دیدید سپاسگزار دارایی هایتان باشید. اگر مهربانی دیدید  سپاسگزار دوست داشته شدنتان باشید و....شاید اکنون اینها را نداشته  باشید،  اینها نشانه هستند و ما پیش پیش سپاسگزاری میکنیم انگار که آنها را داریم. یادتان باشد شاید شما اینها را نداشته  باشید و پیش پیش سپاسگزار داشتنشان باشید. 

شب هنگام  یادمان  باشد برای بهترین پیشامد روزمان سپاسگزاری کنیم. 


امروز مانند هرروز ایشان دوش گرفت  و برایش  میوه و اسموتی برای صبحانه اش و سالاد الویه برای ناهارش گذاشتم. ایشان رفت و من هم  برگشتم توی تخت تا جان بگیرم. خستگی تا امروز همراهم بود.  مدیتیشن کردم و فرشته را بغل کردم و خوابیدیم کنار هم. ساعت ۱۰.۱۵ بلند شدم و یکسری ماشین راروشن کردم و  کمی میوه برداشتم با آب پرتقال و رفتم استخر تا ۱۱.۵. از آنجا  رفتم  مبل فروشی به دنبال میز که چنگی به دل نمیزدند. رفتم  پت شاپ حیوانها را تماشا کردم و یک گل خریدم برای پشت پنجره آن یکی آشپزخانه و کمی خزه برای ارکیدهایم. رفتم شاپینگ سنتر و یک کاسه کریستال برای دوستم خریدم و از طرف نازنین دوست هم یک قوری و فنجان و جای چای خریدم. از سوپر نان ساندویچی و کراسان،  چیپس،  سه تا ظرف بزرگ  دردار خریدم و یک آب پرتقال تازه هم شد ناهارم. یک گلدان آویز هم خریدم برای کلی که خریده  بودم. 

کیسه و پارچه طی هم خریدم و ساعت ۴ برگشتم  خانه. برای پرند ها دانه ریختم  چون زیر باران نشسته بودند. 

راستی خانم صبح زنگ زد که خواب بودم  و ظهر خودم زنگ  زدم و فردا میروم یکسر دیدنش. گفت از هفته آینده میاید برای کار.

هوا بسیار بارانی و طوفانی بود. برگشتم خانه و خریدها را جا به جا کردم و برای شام سبزی پلو با ماهی و کوکو درست کردم. میخواستم با فرشته کوچولو برویم پیاده روی که باراو زمین  و زمان را به هم دوخت. شیشه ها بود که تمیز کردیم،  دیدن دارند!!برای پرنده ها غذا ریختم  و خودم یک لقمه کره و مربای آلبالو خوردم و مربای آلبالو دیگر نداریم. برای خودم چای سبز درست کردم و  خوردم.شمع بزرگ روی میزم را روشن کردم. 

به پدرو مادرم  زنگ زدم و حرف زدیم.برنج و چای را دم کردم  و ایشان ۶.۴۵ دقیقه رسید،  ماهی و کوکو را درست کردم و ساعت ۷.۵ شام خوردیم. خودم بیشتر سالادخوردن. تا ۸.۱۵ همه چیز سرجایش بود و سریال ممنوعه را تماشا کردیم. کمی آبجوش خوردم و کمی در دنیا ی آنلاین پرسه زدم. با ایشان حرف زدیم و ایسان به همه گرقتاری و خستگی بسیار خوب و مهربان بود. 

قوری چای روی وامر  و شعله  شمع  میرقصید. خانه هنوز بوی کوکو سبزی میداد و آرام بود. فرشته کوچولو در کنارم آرام نفس میکشید.

انگار  در خانه ام نور نقره ای جریان دارد. 

حال دلم خوب است،  حال تنم خوب است. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

الهی حال دلتان و تنتان خوب باشد همیشه. 


ما خوابیده بودیم و آنچنان رعد و برقی زد که فرشته از خواب پرید و هراسان دور خانه میدوید. ما هم که خواب از سرمان پرید. خدایا سپاسگزارم برای سقفی که دارم،  برای خانه خوبی که دارم.خدایا سپاسگزارم برای جایی که در آن زندگی میکنم. 


پ.ن. برای رمز سپاسگزارم 

پ.ن۲ فرانک جان  کجایی




۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۴

۱۰ تا از موهبتهای زندگیمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک میگوییم سپاسگزارم  سپاسگزارم سپاسگزارم.

از بین کسانی که در زندگی ما هستند ۳ نفر را گلچین میکنیم  چرا که به گونه ای میخواهیم به آنها کمک کنیم را. اگر از آنها  عکسی داشته باشیم آن عکس را در دست میگیریم و چشمانمان را میبندیم. برای یک دقیقه میپنداریم که تندرستی،  دارایی،  کامیابی را به آنها بازگشته‌ است و به ما اینرا می‌گویند. 

چشمان را باز میکنیم  و به عکس نگاه میکنیم. و میگوییم برای تندرستی،  کامیاب،  شادی (آن فرد) سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. برای تک تک آنها همین کاررا میکنیم. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزمان را به یاد بیاوریم و برای آن سپاسگزار باشیم.

 ساعت  ۸.۴۵ دقیقه بیدار شدم و رفتم توی آشپزخانه! همه چیزدر هم و برهم  بود. دیروز پیش از رفتن ماشین رار وشن کردم و دیشب ظرفهای پیک‌نیک  را به دست شستم چون حال نداشتم ماشین  راخالی کنم و دوتا لیوان بود و چند تا قاشق و چنگال. 

من دیروز خیلی خسته شدم و بی انرژی؛  چه درست گفته اند افسرده دل افسرده کند جمعیتی را. 

دوستم (که رفتیم با هم برای ناخن) مانیک دپرشن دارد انرژی بسیار زیادی از دیگران میگیرد. فرازوفرود بسیار دارد،  در آنی میرقصد و یک آن زار زار گریه میکند. بسیار پرحرف و متکلم وحده است و دیگران را کلافه میکند. به ظاهرش هم هیچ اهمیتی نمیدهد و بهداشت را رعایت نمیکند برای همین همسرش هرگز نمیگذارد آشپزی کند.

دیروز داشتیم را ه میرفتیم و دوستم داشت میخندید و یک مگس رفت نشست روی دندانش. خوب دوستانی که در این سرزمین زندگی می کنند داستان سمجی مگسهای اینجا را میدانند. باید با دست بگیریشون و هدایتشان  کنی به بیرون و دوستم انگار نه انگار! 

سرخود داروهایش را قطع میکند و به هم میریزد. امیدوارم هرکه حال روحیش بد است  به خودش کمک کند تا خوب شود. درگیریهای روحی از بیماریهای جسمی خیلی خیلی بدترند. من در کنارش خیلی انرژی از دست میدهم و خودش میگوید که در کنار من خوب میشود. می‌دانید که برخی روان آشامند و از دیگران  انرژی میگیرند.

هربار یادم میرودکه هاله ام را ببندم و از این پس تلاش میکنم کمتر دمخور شوم با دوستم چون تا چند روز حال خودم بد است. 

چای برای ایشان دم کردم  و پیاز سرخ کردم  و گوشت را تفت دادم با رب و رفت که بشود پایه خورشت بادمجان و یک مرغ درسته هم سرخ کردم.  

یک ظرف میوه برای خودم روی کابینت  گذاشتم و میخوردم به جای صبحانه. یک لیوان آب پرتقال هم خوردم. 

ایشان رفت سلمانی و من هم خانه را تمیز کردم.۳ سری ماشین راروشن کردم.

نزدیک به یک ساعت توی آشپزخانه کار داشتم. بادمجانها  را پوست گرفتم و توی آب نمک گذاشتم و سرخشان کردم.

شما هم بادمجان سرخ شده با سبزی خوردن دوست دارید؟  

 مرغ سرخ شده را توی پیرکس با سیبزمینی و پیاز و کدو حلوایی گذاشتم تا شب تو توی فر بگذارم.دوستی زنگ زد و کمی حرف زدیم که ایشان  هم رسید. میخواستم برای دو هفته دیگر مهمانشان کنم که گفت باید برنامه اش را ببینید. 

خانه را جارو کردم و طی کشیدم. ایشان یک میتینگ آنلاین داشت و برای ناهار کمی سالاد الویه خورد و من دوشم را گرفتم. ایشان همه ظرفها را شسته بود. مدیتیشن کردم و خوابیدم کمی.

ساعت ۵ بلند شدم و میوه شستم  و سالاد درست کردم. مرغ را توی فر گذاشتم و کمی هندوانه و طالبی هم گذاشتم و ظرفهای آجیل را پر کردم. این کارهای ریز ریز خیلی زمان‌بر  هستند! 

بادمجانها را توی تابه بزرگی گذاشتم و گوجه گیلاسی در کنارش و خورشت را ریختم میانه تابه و غوره هم زدم و روی دمای کم گذاشتم.  چای و برنج را هم دم کردم و ساعت  ۶ شده بود که آرایش کردم و لباس خنک و راحتی پوشیدم و ساعت ۶.۵ مهمانها آمدند. هوا گرم بود وایشان اسپلیت را روشن کرد. 

شام مرغ برشته بود و خورشت بادمجان و سالاد الویه،  سالاد کاهو و ماست و خیار و کیل. خودم سالاد  خوردم با دوتا بادمجان و کمی ماست و خیار و خیلی کم سالاد الویه و کمی از دورچین مرغ. ایشان ظرفها را پاک کرد و توی ماشین گذاشت. کمی پس از شام هم بستنی برای دسر آوردم. 

مهمانها ۹.۴۵ دقیقه رفتند و تا ۱۰ آشپزخانه را سامان  دادم و نشستم! خیلی خسته بودم. ایشان هم به کارهایش رسید و همه چیز آرام بود. این مهمانها تا چند ماه پیش خانواده  بودند و حالا این خانواده از هم پاشیده است. من برای هر دو دعا میکنم  که آرامش داشته  باشند. بزرگترها پیوند را  میبرند و بچه‌ها این میان  هراسان و سرگردانند. 

میان همه دعواها هم میگویند اگر "این" نبود ما اینکار را میکردیم. "این" را خودتان به دنیا آوردید، "این" که خودش نخواست بیاید. 

و "اینها" این میان گیرمیکنند و خودشان را گناهکار میبینند.

بزرگترهای خودخواه نخست با گرفتاریهای کودکی  و بزرگسالی  و زندگیتان کنار بیایید سپس یک فرشته پاک را به دنیا بیاورید. 

شسته ها را تا کردم و میوه ها را توی یخچال گذاشتم.  این هفته خرید میوه نمیروم چون تا هفته آینده  دارم. 

فردا باید بروم  استخرو چهارشنبه یوگا و پنج شنبه خانه دوستم و جمعه یوگا.

یک کادو برای دوستم باید بخرم و شاپینگ سنتر هم باید بروم که کمی  خرید دارم. 


 تا چند روز تنهایی و آرامش میخواهم.

 خدایا هر کس که بیمی دارد  آرامش کن،  هر کس که اندوهی دارد آنرا پاک کن.

خدایا با امید تو میشود پادشاهی کرد، دلشان را آرام و نورانی کن. 


خدایا بفهمانم که بی تو چه می‌شود،  اما نشانم نده . 

خدایا بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهد شد.