۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۶

مانند هرروز ۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک از آنها مینویسیم که چرا برای  آنها سپاسگزاریم. 

یکی از کارهای نادرست یا یک لغزشی که در زندگی داشته ایم را برگزینید و ۱۰ موهبتی را که در پی آن داشته اید بنویسید. بنویسید که چه آموختید و  این آموزه های به شما چه کرده اند. چه چیز خوبی  به زندگیتان آورده اند. دستاورد های آن چه بوده  است. 

فراموش نکنیم پیش از خواب سپاسگزاری برای بهترین چیزی که امروز پیش  رویمان گذاشته شده است. 


درباره بستن هاله پرسیده بودید در ادامه مینویسم چون میتواند پرسش دیگران هم باشد که رویشان نمیشود رخ بنمایند! 

دیشب رعد و برق زد و نشان به آن نشان من تا ساعت ۳.۵ بیدار بودم و دنبال مغازه،  دفتر  و یک جایی میگشتم!! 

ایشان باید صبح زود  میرفت و ۷ بیدار شد،  برایش کوکو  سبزی و خیارشور و گوجه گذاشتم و اسموتی و کراسان هم دادم  بهش. ایشان رفت و من برگشتم توی تخت. مدیتیشن کردم  و خواندم و تماشا کردم. ساعت ۹.۱۰ بلند شدم و غذای فرشته را دادم و یک لیوان آب پرتقال خوردم  و رفتم یوگاتا ۱۰.۵ که برگشتم خانه. یک کاسه بزرگ هندوانه خوردم و کمی تی وی دیدم. ساعت ۱۱ آمدم بروم دوش بگیرم که دوستم( مانیک ) زنگ زد که اگر  هستم برویم بیرون که گفتم جایی باید بروم.دوش گرفتم و رفتم  کیکی خریدم و رفتم خانه خانم. ساعت ۱۲ و پنج دقیقه رسیدم تا ۱.۴۵ دقیقه بودم و با خانم حرف زدیم. خانه اش مانند دسته گل و پذیرایی گرمی  کرد از من.خدایا سپاسگزارم  برای آدمهای خوبی که سرراهم میگذاری. دست آخر یک ظرف زولبیای تازه برایم گذاشت. 

رفتم شاپینگ سنتر و دارویم  را گرفتم،  همینطور دوتا لیوان شیشه ای نی دار برای خودم و  ایشان. شیر و شیشه پاکن خریدم،  برای خودم یک لیوان آبمیوه تازه خریدم. سه تا شیشه هم خریدم برای چیزهایی مانند جو نیمکوب و گندم و اینها. ساعت ۴ خانه رسیدم و برای شام زرشک پلو با مرغ میخواستم درست کنم که کردم با یک سالاد بزرگ. 

ماشین ظرفشویی راروشن کردم و زولبیا خوردم. ساعت ۵.۵ فرشته را بردم بیرون پس از چند روز و نیم ساعتی راه رفتیم. چای دم کردم و برنج هم دم کردم و میوه روی میز گذاشتم. مرغها را سرخ کردم و سسش را درست کردم. ایشان سرماخورده آمد خانه و چای گرم خورد. سیبزمینی توی فر گذاشتم و زرشک را هم تفتی داد.

یک گل خریده بودم دیروز با گلدان آویزی که  کاشتمش برای پشت پنجره آن یکی آشپزخانه.خزه پای ارکیدهای ریختم و آبشان دادم. هوا خیس باران و آفتابی و خنک بود. 

۷.۵ شام خوردیم. خودم بیشتر سالاد خوردم و چندتا چیپس و یک قاشق برنج. 

فیلم دارکو ب را  تماشا کردیم. چقدر دلم سوخت برای آن زن،  برای همه زنهای  آن خانه، برای همه آدمهای گرفتار و بی خانه که در کپر زندگی  میکردند و برای همه بچههایی که در این زندگی ها میلولیدند. 

چه اندازه من خوشبخت بوده ام برای زندگیم،  جایی که به دنیا آمدم،  جایی که بزرگ شدم،  جایی که درس خوانده ام،  جایی که زندگی کرده ام،  جایی که دوست داشته شدم،  جایی که پشتیبان و پشت داشته ام،  جایی که حالا زندگی  میکنم و جوری که زندگی کرده ام و جوری که یاد گرفتم زندگی کنم. 

خدایا هزار بار سپاس برای تک تک ثانیه های زندگیم. برای زندگی  که به من دادی. 

موهبتهامون زیادند سپاسگزار باشیم. 

بلند شدم و سینک را تمیز کردم و ظرفها را توی ماشین گذاشتم. آبجوشی ریختم برای خودم و کمی با ایشان حرف زدیم. باران می‌ باریدو ناودانها پر سرو صدا شده بودند.

 ساعت ۱۱ خسته بودیم و خوابیدیم. 


روان آشام ها در جاهایی بدون آنکه بخواهند از انرژی دیگران بهره میگیرند و برخی می‌دانند و دام پهن می‌کنند برای دیگران. 

دور بدن فیزیکی ما  از ۷ هاله رنگارنگ پوشیده شده است   که روی هم  یک هاله را پدیدار میکنند. همان ۷ رنگ چاکراها ست  که همان رنگهای  رنگین  کمان هستند. بنفش،  نیلی، آبی،  سبز،  زرد،  نارنجی،  قرمز هستند. خدایا مهربان ما تو بی‌همتایی. 

توی نقاشی های قدیمی از قدیسها و پیامبران دیدیم که دور بدنشان یک هاله نورانیست این همان هاله  بدن است و همه دارای  آن هستند.هرچند برای همه پرنور و  درخشان نیست و برای بیشتر مردم شکسته و آسیب دیده است. بیماریهای،  افسردگی ها,،  روابط ناسالم، تغذیه بد،  بد کردن  به دیگران،  منفی بودن،  نگرانی،  ترس،  در فاز غم و غصه بودن،  وسایل الکترونیکی  مانند تی وی و کامپیوتر،  کار بیش از اندازه،  دوری از نیایش و دعا،  سرویس دادن بیش از اندازه به دیگران،  خود را دوست نداشتن،  انتقاد،  زیاده فکر کردن،  خشم،  دروغگویی،  با بدان نشستن،  جاهای پر رفت و آمد و توکل نداشتن، سرو کار داشتن  به آدمهای بیمار و افسرده و.......ها له بدن  را  شکننده تر می‌کنند. 

شما زمانی که با کسی به همدردی مینشینید و غصه بیش ازاندازه میخوریدو برای هزار سال پیش اشک میریزد یک ریسمان نامریی بین شماپدیدار میشود و آن فرد از شما به آسانی  انرژی میگیرد و شما به آسانی از دست می‌دهید و به آسانی انرژی مسموم دریافت میکنید. 

من خودم سالها پیش نمیدانستم و زمانی که به جاهای شلوغ میرفتم بیحال میشدم که دریافتم برخی بدون اینکه   بخواهند یا بدانند چون نیاز دارند از دیگران انرژی میگیرند حتی با گذر کردن از کنار دیگران. درست مانند جارو برقی انرژی را می‌کشند  و میروند. 

دسته دیگر هم هستند که با دیگران بازی میکنند،  در کنار شما مینشینند و بازی را جوری انجام میدهند که شما احساس گناه میکنید و همین سبب میشود انرژی شما  رابه راحتی بدزدند و انرژی آلوده خود را به شما بدهند.

 برخی هم با شما جوری رفتار میکنند که احساس ترحم برای آنها داشته‌باشید با گفتن و دوره کردن بدبختیهایشان یک به یک و بارها و بارها،  این هم راهیست برای روان آشامها.

پس از دیدار  یا گفتگو با این دسته آدمها شما دچار بیحالی،  سرگیجه،  دل به هم خوردگی،  بالا آوردن، خستگی و بی‌جانی میشوید. 

حالا می‌شود زیاد نوشت دراین باره،  سخن کوتاه اینکه چه باید کرد در برابر آنها. 

۱. دوری و مرز گذاشتن،  جایی که بازی آغاز شد دوری کنید.

۲. دم و نگهداشتن و بازدم ۴-۲-۶ 

۳. بستن هاله،  انگار دورتا دور بدنتان را یک نور نقره ای فرا گرفته است یا یک تخم مرغ بزرگ در پیش چشمتان  نمایان میشود و شما توی آن میروید.

۴. گاهی کنار گذاشتن آنها بهترین راه است.

دور داستان بدبختی مردم  نگردید، یکی بود میگفت سالها  پی وبلاگ زن دوم خواندن و حال و حس  زنان اول بود و همان به سرش آمد. 

همین دوست مانیک من برای یوگا  به او  دو سه بار گفتم که گفت  نه. کتاب و فیلم لویز را برایش فرستادم که هیچ نگفت دیده یا خوانده. من گامهایم را برداشتم و او دستم را نگرفت. زمانش نرسیده  پس تنها برایش دعا میکنم.

برای دوستان گرفتار دعا کنید،  دستی دراز کنید برای کمک تا خودشان را  پیدا کنند. اگر نکردند یا دستتان را نگرفتند هنوز زمان نجاتشان نشده و باید بیشتر بیاموزند از اینجا   تنها برایشان دعا کنید. 

نمی‌گویم از گرفتاری  مردم دوری کنید؛  تنها فراموش نکنید که هر کس به خودش باید کمک کند وشما تنها میتوانید آموزگار باشید و راهی نشان بدهید نه یک قهرمان و سوپر من.شما باید زیر پرو بال را بگیرید ولی نمیتوانید به جایشان  پرواز کنید. 

اگر با ۵ تا آدم  ورشکسته هرروز بنشینیدبه گپ و گفتگو؛ نفر ورشکسته ششمی خودتان هستید. 

<<هر چیز که در جستن آنی آنی>>

بدبختانه بیشتر مردم ما همیشه در پی بدبختی و گرفتاری هستند،  توی همین وبلاگ نویسی هر که از بدبختی مینویسد با او همفازی بیشتری دارند. گمان خودشان همدردیست ولی بیشتر در پی  اندازه گیری خوشبختیشان با پیمانه بدبختی دیگرانند. جایی که کسی از خوبیهای زندگیش بنویسد یا آنرا نشان  بدهد احساس غریبی میکنند و چون خودشان ندارند آنرا دروغ میدانند.


زندگی آدمهای توانا را بخوانید،  فردای روزی که دکتر به من گفت ام اس دارم نشستم و داستان آدمهایی  را که بهبود پیدا کرده بودند میخواندم. 

اگر همسرتان خیانت کرده خدای نکرده،  بگردید و زنان و مردانی که پس از این ماجرا در زندگیشان  درخشیدند پیدا کنید. 

اگر سرمایه ندارید،  اگر کار ندارید و پیدا نمیکنید بگردید داستان زندگی انسانهایی را بخوانید که درها برویشان بسته بود و در کاخی به رویشان باز شد و دارای کمپانی های بزرگ  شده اند. 

بگردید دور آدمهایی که در لنجزار روییدند و در زندگی خوش درخشیدند؛  فرصت طلب نباشید که پی آدمهای موفق بگردید  بلکه دانش آموز باشید و بیاموزید. 


خدایا سپاسگزارم  برای بودنت. 

الهی هیچگاه  پشتت خالی نباشد خواننده عزیز.

نظرات 3 + ارسال نظر
فرانک یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 02:59

سلام عزیزم ، من تو وبلاگم فقط یک کامنت ازت دریافت کرده بودم که دوخط بود و گفته بودی بقیه اش رو در صفحه بعد....
فکر کنم کامنتت برام نیومده

سلام فرانک جان، هیچ نشانی از خودت نگذاشتی برایم! نه اینستا نه تلگرامت

مری شنبه 3 آذر 1397 ساعت 02:13

سلام ایوا جان
پیرو مطالب عالی ومفید شما من یکسری مطالب در مورد ارتعاش پایین وبالا و هاله وجودی خوندم البته از اینترنت..
خودم خبلی دوست دارم با افراد شاد وپویا باشم ولی متاسفانه افراد دور وبرم اگر چه واقعا در زندگی خودشان موفق اند ولی یک مشکلی باهاشون دارم ..اگر حرف خوبی وخوشی بزنم می گویند خوشبحالت واز صد تا خوشی شون دوتا مشکلشونو دوساعت میگند..اگر بگم من سرم درد میکنه که دیگه هیچی چهارساعت واکسن بچش رو میگه.. باید چکار کرد... .شاید روحیه همدردیم باعث میشه شاید ارتعاش کمم..سعی میکنم بیشتر مطالعه کنم .شما هم از مسیری که رفتید به ما کمک کنید عزیز..ببخشید وقتتونو گرفتم

سلام مری جان، هر چه بیشتر گله کنیم بیشتر در موقعیت گله گذاری خواهیم بود. پس بهتره خودت هم گله از رفتارشان نکنی و ازشون کمی دوری کنی. زمانی که خواست آغاز کند حرف را جای دیگر ببر و جای دیگر بشین. نشستن با این آدمهاست که ارتعاشاتت را پایین میاورد.
بهتر است کمی دوری کنی از این دسته آدمها و جوری بفهمند کارشان درست نیست.
برای لی لا هم نوشتم تنهایی بهتر از همنشینی با آدمهاییست که بار منفی دارند. توی تنهایی میتوانیم کتاب بخوانیم چیزهای بیشتری یاد بگیریم تا جایی برویم که هر آنچه یاد گرفتیم هم دود بشود برود هوا.
برای آدمهای گرفتار و اینچنینی دعا کن و رهایشان کن و از ذهنت بیرونشان کن. من کارهایی که خودم میکنم را مینویسم و امیدوارم به کارتان بیاید.

نیلپر پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 22:31

سلام ممنون از نوشته های مفید و با ارزش شما برایتان آرزوی سلامتی دارم

سلام نیلپر جان، خواهش میکنم عزیزم. امیدوارم به کارتون بیاید.
شما هم همیشه ماند باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد