۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۵

به پایان نزدیکیم.

امروز ده تا از داشته‌ هایمان را مینویسیم و اینکه به چه سبب بردی هریک سپاسگزار هستیم. از شماره ۱ میخوانیم و در پایان سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز آگاه و هوشیار باشید که در پیرامونتان چه میگذرد و هر یک را نشانه ای بدانید برای سپاسگزاری. دست کم ۷ نشانه را ببینید و سپاسکزار باشید. اگر 

کودکی را دیدید سپاسگزار باشید برای داشتن نوزادتان( شاید نداشته باشید)،  اگر کسی را با وزن دلخواهتان دیدید  سپاسگزار وزن دلخواه خود باشید. 

اگر یک بانک را دیدید سپاسگزار دارایی هایتان باشید. اگر مهربانی دیدید  سپاسگزار دوست داشته شدنتان باشید و....شاید اکنون اینها را نداشته  باشید،  اینها نشانه هستند و ما پیش پیش سپاسگزاری میکنیم انگار که آنها را داریم. یادتان باشد شاید شما اینها را نداشته  باشید و پیش پیش سپاسگزار داشتنشان باشید. 

شب هنگام  یادمان  باشد برای بهترین پیشامد روزمان سپاسگزاری کنیم. 


امروز مانند هرروز ایشان دوش گرفت  و برایش  میوه و اسموتی برای صبحانه اش و سالاد الویه برای ناهارش گذاشتم. ایشان رفت و من هم  برگشتم توی تخت تا جان بگیرم. خستگی تا امروز همراهم بود.  مدیتیشن کردم و فرشته را بغل کردم و خوابیدیم کنار هم. ساعت ۱۰.۱۵ بلند شدم و یکسری ماشین راروشن کردم و  کمی میوه برداشتم با آب پرتقال و رفتم استخر تا ۱۱.۵. از آنجا  رفتم  مبل فروشی به دنبال میز که چنگی به دل نمیزدند. رفتم  پت شاپ حیوانها را تماشا کردم و یک گل خریدم برای پشت پنجره آن یکی آشپزخانه و کمی خزه برای ارکیدهایم. رفتم شاپینگ سنتر و یک کاسه کریستال برای دوستم خریدم و از طرف نازنین دوست هم یک قوری و فنجان و جای چای خریدم. از سوپر نان ساندویچی و کراسان،  چیپس،  سه تا ظرف بزرگ  دردار خریدم و یک آب پرتقال تازه هم شد ناهارم. یک گلدان آویز هم خریدم برای کلی که خریده  بودم. 

کیسه و پارچه طی هم خریدم و ساعت ۴ برگشتم  خانه. برای پرند ها دانه ریختم  چون زیر باران نشسته بودند. 

راستی خانم صبح زنگ زد که خواب بودم  و ظهر خودم زنگ  زدم و فردا میروم یکسر دیدنش. گفت از هفته آینده میاید برای کار.

هوا بسیار بارانی و طوفانی بود. برگشتم خانه و خریدها را جا به جا کردم و برای شام سبزی پلو با ماهی و کوکو درست کردم. میخواستم با فرشته کوچولو برویم پیاده روی که باراو زمین  و زمان را به هم دوخت. شیشه ها بود که تمیز کردیم،  دیدن دارند!!برای پرنده ها غذا ریختم  و خودم یک لقمه کره و مربای آلبالو خوردم و مربای آلبالو دیگر نداریم. برای خودم چای سبز درست کردم و  خوردم.شمع بزرگ روی میزم را روشن کردم. 

به پدرو مادرم  زنگ زدم و حرف زدیم.برنج و چای را دم کردم  و ایشان ۶.۴۵ دقیقه رسید،  ماهی و کوکو را درست کردم و ساعت ۷.۵ شام خوردیم. خودم بیشتر سالادخوردن. تا ۸.۱۵ همه چیز سرجایش بود و سریال ممنوعه را تماشا کردیم. کمی آبجوش خوردم و کمی در دنیا ی آنلاین پرسه زدم. با ایشان حرف زدیم و ایسان به همه گرقتاری و خستگی بسیار خوب و مهربان بود. 

قوری چای روی وامر  و شعله  شمع  میرقصید. خانه هنوز بوی کوکو سبزی میداد و آرام بود. فرشته کوچولو در کنارم آرام نفس میکشید.

انگار  در خانه ام نور نقره ای جریان دارد. 

حال دلم خوب است،  حال تنم خوب است. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

الهی حال دلتان و تنتان خوب باشد همیشه. 


ما خوابیده بودیم و آنچنان رعد و برقی زد که فرشته از خواب پرید و هراسان دور خانه میدوید. ما هم که خواب از سرمان پرید. خدایا سپاسگزارم برای سقفی که دارم،  برای خانه خوبی که دارم.خدایا سپاسگزارم برای جایی که در آن زندگی میکنم. 


پ.ن. برای رمز سپاسگزارم 

پ.ن۲ فرانک جان  کجایی




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد