۱۰ تا از داشته هایمان را مینویسیم و اینکه چرا برای هریک سپاسگزار هستیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک با دل و جان سه بار میگوییم سپاسگزارم.
فهرست ده تا از آرزوهای خودمان را مینویسیم ( یا آنکه پیشتر نوشته ایم)، یک به یک میخوانیم و ۱ دقیقه جوری آنرا میبینیم که انگار به آن دست پیدا کرده ایم و برای داشتن هریک تا جایی که میشود شاد و سپاسگزار باشیم.
این فهرست را همراه خود داشته باشید و دست کم دوبار به آن نگاه کنید و از ژرفای دل و تا آنجایی که میتوانید سپاسگزار باشید.
پیش از خواب بهترینِ روزتانرا برگزینید و برایش سپاسگزار باشید.
روز شنبه ایشان خانه بود و صبح پیش از صبحانه رفت دوچرخه سواری. من هم در خانه را باز کردم و چای دم کردم. برنج خیس کردم و صبحانه را آماده کردم.
تادایشان بیاید شیشه های نشیمن را از تو تمیز کردم و صبحانه خوردیم، از آفیس زنگ زدند و ایشان برای چیزی خیلی خشمگین شد. ایشان رفت توی باغ و چمن زد و آلاچیق و جلوی در را تمیز کرد. من هم بالا را تمیز کردم و بالکن را شستم و دوستم زنگ برای پیک نیک برنامه گذاشتیم.
۳ سری ماشین راروشن کردم. شیشه هارا از بیرون هم شستم و کارم زودی به پایان رسید. ایشان رفت خرید برای خانه و من هم به کارهای دیگرم رسیدم و برنج دم کردم و دوش گرفتم.
ایشان ۱ برگشت و آتش را درست کرد و کبابها را درست کرد و من هم سبزی پاک کردم و دوغ درست کردم و ناهارمان را خوردیم و آشپزخانه را سامان دادم و خوابیدیم.
از خواب که بیدار شدم یک بستنی خوردم و ایشان بیدار شد و چای دم کردم و رفتم خرید چون خیارشور و نان نیاز داشتم. از سوپر خیار شور، نان، بستنی، خوراکی برای فرشته کوچولو ، ماست، چیپس خریدم و برگشتم خانه و سیب زمینی وتخم مرغ گذاشتم بپزند و با ایشان رفتیم پیاده روی.
هوا سرد بود!! زمانی که برگشتیم سیبزمینی ها پخته بودند و گذاشتم سرد بشوند و مرغ و نخود فرنگی پختم و تا آنها سرد شود خیارشور خرد کردم و تا ساعت ۱۰ درگیر سالاد الویه بودم. یک کاسه خیلی بزرگ شد و سس زدم و گذاشتم توی یخچال. حالا سینک پر ظرفی داشتم. ظرفهارا شستم و ایشان شام سالاد خورد و من یک دانه خرما. سرگیجه داشتم، فهرست بردنیها را نوشتم و ایشان کلمنها را آورد و گذاشتیم توی آشپزخانه برای فردا.
شب کتاب خواندم و خوابیدم.
خدایا رهایمان کن از بند ستمگرو چپاول گر.
الی هیچگاه در بند ستم و غارت نباشید.