۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۶

مانند روزهای پیشین ۱۰ تا موهبتی که خداوند به ما داده است را مینویسیم  و یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم.

سه باری را به یاد بیاورید که از شادی کامیابیهایتان انگار بر اریکه هستی سوار بودید و روی پا بند نبوده اید و برای آنها سپاسگزاری کنید. (شادی یادآوری آنها باید زیر پوستتان بدود)

برای پنج تا از ارگانهای بدنتان که تندرست هستند سپاسگزار باشید. 

به یکی از ارگانهای بدنتان یا جایی از بدنتان که نیاز  به بهبود دارد بیاندیشید و آنرا به دور از بیماری ببینید و سپاسگزار باشید برای بهبودش. ( من یک گوی نورانی نقره فام میبینم که مغز و نخاعم را نورانی و درخشان میکند) 

سنگتا ن و بهترین پیشامد روزتان را فراموش نکنید پیش از خواب. 

امروز یک ربع به نه بیدار شدم،  من جوری میخوابم که شب است و فردا صبح شد. یکسره میخوابم یا بهتر بگویم میمیرم و بیدار میشوم. دست و رویم را شستم و کتری را پر کردم و دوبسته گوشت بیرون گذاشتم و یک پیاز ریز کردم و قابلمه مسی را روی گاز گذاشتم و آشپزخانه جان  گرفت. صبحانه راآماده کردم و ظرفهای فرشته کوچولو را شستم و پر کردم برایش. 

تا ایشان دوش بگیرد من قرمه سبزیم را بار گذاشتم؛  برنج هم خیس کردم و کارهایم را کردم. صبحانه خوردیم و ساعت ۱۰.۵ بود که دوش گرفتم و آماده شدم. ایشان برای پنده ها غذا ریخت و رفت دوچرخه سواری و من یکسری لباس توی ماشین ریختم و روشن کردم برای خودم !! ساعت ۱۱.۱۵ آمد و من هم برنج را دم کردم و روی شعله پخش کن هر دو را گذاشتم و فرشته را برداشتیم و رفتیم بیرون. از جلوی دریاچه که رد شدیم گریه میکرد که بایستیم و برود بگردد. رفتیم برای خرید هرچند یکدور با فرشته زدیم  و گذاشتیمش توی ماشین و رفتیم خرید. دنبال پیاز لی لی بودم برای جلو خانه که نگرفتم. خیار کوچولو هم بوته اش بود نگرفتم. ایشان  چیزهایی که نیاز داشت را برداشت. من دوتا سوسیس گرفتم و خوردیم و رفتیم آفیس ایشان و نابسامانی  ها را سامان دادیم. یک کیسه رسید دارم که باید  فایل کنم برای ایشان. ساعت ۱.۵ برگشتیم، سرراه بانک رفتیم و نزدیک ۲ خانه بودیم. 

دیدم یادم رفتت ماشین راروشن کنم که چه بهتر چند تکه لباس برای دیگر انداختم توی ماشین و روشنش کردم. دوسری  ماشین را زدم. ماست و خیار درست کردم و ناهارمان را خوردیم. من هیپنوتیزم کردم و خوابیدم نیم ساعت،  پادکست گوش دادم و به خودم استراحت دادم. برای پرندها غذا ریختم.

هندوانه برش زدم و گذاشتم روی میز، میوه شستم و دل درد داشتم. زیر دلم درد میکند و پریود هم نمیشوم! دلم حلوای تند میخواست! 

کمی میوه خوردم و رفتیم ۵۰ دقیقه پیاده  روی، پیش از پیاده روی گندم برای پرندهایم ریختم. ایشان گلهایم را آب داد و من برای خودم یک لیوان  بزرگ چای کمرنگ ریختم و کمی نوشتم. شسته ها را آوردم تو و چندتایی  نم داشتند را و ی خانه‌  پهن کردم. چایم را خوردم و تا کردم خشک شده ها را. گرسنه  بودم و نان جو رژیمی و کره خوردم!! 

به مادرو پدرم زنگ زدم که پاسخی ندادند،  به خواهر جانان زنگ زدم که در سفر بود.

ایشان هم دوتا تلفن کاری داشت،  مادر و خواهر  و شوهر خواهرش هم پشت خط بودند. مادرم زنگ زد و کوتاه حرف زدیم،  درراه شمال بودند. مادر ایشان زنگ زد و باهم حرف زدند. یک ایمیل کاری زدم و درباره کارم نوشتم. 

کلاس یوگای این هفته را رزرو کردم،  شاید کلاس بوکسینگ هم رفتم. این هفته نمیدانم میتوانم استخر بروم یانه! شب همان قرمه‌سبزی را گرم کردم و خوردیم و  خودم نان و کره و پنیر خوردم. ایشان ظرفها را شست و توی ماشین جاداد. من کتاب خواندم و خودم  را در رویاهایم شناور کردم.


چشمانت  را ببند و هر آنچه آرزو داری در دستانت ببین،  شورش را ببین ،  شوقش را ببین و سپاسگزارش باش.



آسمانت  فیروزه ای  و پر نور تا ابد  ایران من. 




۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۵

خدارا هزار بار سپاس برای دوستی که با سپاسگزاری به آرزویش رسیده؛  الهی همه به آرزوهای خوبتون برسید. 

روز من که ساخته شد با این خبر خوبت.

برای امروز ۱۰ تا از داشته هایمان را می‌نویسیم ؛  و برای هر یک می‌نویسیم  که چرا سپاسگزاریم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک ۳ بار میگوییم سپاسگزارم. 

گام دو،  میخواهیم روی یک دوستی یا پیوندی که گسسته شده یا سست شده است یا سخت است کار کنیم. ده تا چیز که برای آنها از دوست یا همدم یا همسر و یا هرکس دیگری سپاسگزار هستیم را مینویسیم. (نامش--------) من از تو برای (هر آنچه که سپاسگزارید---------) سپاسگزارم. 

پیش از خواب سپاسگزاری برای بهترین چیزی  که در روزتان دیده اید فراموش نشود. 

امروز شنبه بود و ساعت ۸ بیدار شدم،  برای ایشان یک لیوان آب پرتقال تازه دادم که ببرد و یک کراسان شکلاتی و دو برش پیتزا! 

کمی نان برای پرنده ها خرد کردم و خودم پیتزا خوردم کمی. تا ساعت ۱۱ گردگیری،  سرویسها،  آشپزخانه و یخچال  را تمیز کردم. گلهایم  را آب دادم. ۴ سری ماشین را روشن کردم و توی آفتاب پهن کردم. ماسک صورت درست کردم و زدم و تا ماسکم خشک بشود مدیتیشن کردم. 

ساعت ۱۱ دوش گرفتم و رفتم آرایشگاه و تا ۱۱.۴۵ نشستم تا نوبتم شد.ابروهایم پاکسازی شدند،  موهایم نیاز به کوتاه شدن داشت که خانم آرایشگر گفت دوشنبه. ۱۲ و خرده ای برگشتم خانه. میرزا قاسمی درست کردم و خانه را جارو و طی کشیدم. مربای توت فرنگی درست کردم. امروز پادکستها استر هیکس را گوش میدادم. 

کمی روی تخت دراز کشیدم تا خستگیم در برود. 

خمیر نان داشتیم و چند تا نان نازک درست کردم. چند تا؟  ۱۰-۱۲ تایی! همزمان پادکست گوش میدادم و ایشان آمد و ناهار خوردیم با نان تازه و ماست و میرزا قاسمی. زودی چیدم تو ماشین و رفتم توی اتاقم وهیپنوتیزم کردم وخوابیدم. درست پایان هیپنوتیزم بیدار میشوم! یک بستنی برای خودم ریختم و خوردم. چندین  لیوان آب و کمی اینستا گردی. 

ایشان بیدار شده  بود و سر درد داشت و دنبال قرص بود. کتری را پر کردم،  مادر دوست فرشته کوچولو پیام داده بود  که اگر هستم بیاید که پس از پیادهروی پاسخش را دادم. خانمی هم که برای کارهای فرشته کوچولو میاید پیام داد و زمان داد برای پیش از کریسمس. 

میوه شستم  و کمی خوردیم. برای پرندها گندم ریختم. با ایشان رفتیم بیرون که راه برویم،  ایشان سرخوش بود. موبایل‌ها را نبرده  بودیم، راستی امروز عزیز راه دور زنگ  زد و من نفهمیدم. حالا باید فردا زنگ  بزنم. 

یک ایمیل کاری هم باید بزنم پیش از دوشنبه! برگشتیم خانه و یکساعت  راه رفتیم،  ایشان چای ریخت و خوردیم. من چندتا خرما خوردم و باز گرسنه بودم.

شمعها را روشن کردم و خانه ام پرنورتر شد. 

فرشته کوچولو کمی میمون بازی درآورد و ما را شادتر کرد.

شاممان را خوردیم که همان میرزا قاسمی بودو چند تا نان دیگر درست کردم. 

 تونر را درست کردم و مانده ماسکم را توی ظرف گذاشتم برای روز دیگر. کتاب خواندم، 

شب آرام بود و من خوشبخترین و آرامترین و شاکرترین زن نیمکره در شنبه ساعت ۱۰.۱۰ دقیقه  شب بودم. 

آرامشم با هیچ چیز برابری نمیکند. آرامش از دلیست لبالب ایمان تو ای مهربان، آرامشی از پرتوی تو. 


اگر ایمانتان   را مذهبیون به یغما بردند بدانید شما به آدمها باور داشتید نه به خدا؛  از او بخواهید و آرام وشکیبا بنشینید و ببینید که ایمان به خدا تا کجا پر پرواز به شما میدهد.  

از خدا میخواهم آنچه من امشب دیدم شما هم ببینید. 



۲۸ روز سپاسگزاری- روز ۱۴

یک روز خوب دیگر از زندگیمان آغاز شد. 

چند بار در روز گفته های مثبت را  در دل یا زیر لب میگویید. گفتگوی درونی شما چگونه است؟  

با خودتان مهربان باشید. 

روز ۱۴ رسید  و نیمی از دوره را پشت سر گذاشتیم؛  امروز دوباره ده تا از داشته هایمان را مینویسیم و چرایی سپاسگزاری آنها را. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

برنامه های سرتا سر روزتان  از صبح تا شب و تا هنگام خواب در یاد بیاورید و برای هریک سپاسگزار باشید پنداری پایان روز است و همه برنامه ها به خوبی و خوشی انجام شده‌اند.

پس‌از  آنکه سپاسگزاری برای برنامه هایتان به پایان رسید بگویید" برای اخبار خوبی که امروز به من خواهد رسید سپاسگزارم"

سنگتان را پیش‌از خواب در دست بگیرید و برای بهترین چیزی که در روزتان رخ داده سپاسگزاری کنید. 


امروز ۷ بیدار شدم و پست دیروز را نوشتم و پست کردم،  کامنتها و پیامهاتون را خواندم. 

سپاس از مهر تون که زمان میگذارید و مینویسید از خودتون. 

ساعت۸.۱۰ دقیقه  بلند شدم و برای ایشان ناهارش را گذاشتم با نان شیرمال و آب پرتقال و رفت به امان خدا. من هم برگشتم توی تخت و تا ساعت۹.۱۵ داشتم ویدیو تماشا میکردم.یک لیوان  آب پرتقال خوردم و یک لیوان آب.  ۹.۱۵ ظرفهای فرشته را شستم و غذایش را دادم،  آماده  شدم و رفتم یوگا. هوا ابری بود و کمی پس‌از  آن خورشید تابید بر تن سردمان. 

این ۴۵ دقیقه هم یوگاست و هم خنده و هم هوای آزاد و موزیک؛  ۱۰.۵ برگشتم خانه و نان شیرمال خوردم با کره و مربای آلبالو و رفتم توی تخت و مدیتیشن و هیپنوتیزم کردم. فرشته کوچولو هم توی بغلم خوابیده بود. تن کوچولویش را به خودم چسباندم و هزار بار خدا را برای داشتنش سپاس گفتم. با خودش برکت،  آرامش،  مهر و  همه خوبیهای دنیا و کائنات  را آورد.

دوست داشتم دنیا همانجا بایستد  ساعت ۱۱.۵ روز جمعه بهاری؛ من و فرشته ای در آغوشم. دنیا برای من همینجا تا ابد بایست! 

دوستم زنگ زد و گفت هفته  آینده  چهارشنبه هم را ببینیم.

ساعت ۱۲ بلند شدم و فرشته رابردم حمام و شستمش. خودم دوش گرفتم و ساعت ۱ و خرده ای بود که  رفتم بیرون. برای پرند ها غذا ریختم. رفتم پست و کار ایشان انجام شد. چند تا پیراهن دیدم؛  از فروشگاه دو تا ماسک مو،  دو تا ماسک صورت،  کاغذ یادداشت،  جوراب برای خودم،  سنگ پا، چشم بند برای ایشان خریدم و شد ۲۴  دلار. یک سمبوسه خریدم و خوردم. 

رفتم ماساژ کمر و گردن و شانه؛  چهره ام از توی آن سوراخ تخت ماساژ دیدن داشت. 

از آنجا رفتم ماساژ سر هندی که خوب  بود هرچند که آنجوری نبود که شنیده  بودم و نیم ساعت هم آنجا بودم. یک کش  خال خالی صورتی خریدم  و موهای شناور در هوا را بستم. 

یک پیراهن خال خالی  سبز و سفید خریدم؛  از سوپر آرد و دوجور شیرینی خریدم و از میوه  فروشی کمی گیلاس، آب پرتقال تازه و پاپایا خریدم و  شد ۲۰ دلار. یک پرتزل فلفلی و سه تا سوشی خریدم و ساعت ۵.۱۵ برگشتم خانه.به آرایشگرم زنگ زدم برای ابرو بروم که گفت  پیام میدهد.  

من میخوابم چون بسیار خسته ام. 

دنباله این پست را امروز مینویسم. 

خریدها را گذاشتم تو و برای پرندهاکمی دانه ریختم. فرشته کوچولو ازتوی خریدها بسته سوشی را برداشت و فرار کرد. نشستیم با هم سوشی خوردیم که ماهی هایش به او رسید و من برنجش را خوردم. پرتزلم را هم خوردم! پیتزا را درست کردم و گذاشتم کنار و کتری را هم پر کردم،  میوه  روی میز گذاشتم و چای دم کردم  و ساعت ۶.۵ رفتم بیرون و برای پرندها غذا ریختم، توی راه با خواهر ایشان حرف زدم و ۷.۵ برگشتم خانه؛  ایشان  زودتر  از ما آمد و داشت با خواهر دیگرش حرف میزد، از زمانی که به خواسته اش نه گفتم با من سرسنگین است هرچند  همیشه بوده. تنها زمانی که کاری دارد من را میشناسد. 

من ام اس را مدیون همین خواهر ایشان هستم! 

پیتزا را توی فر گذاشتم  و یک نان سیر درست کردم با سالاد  و ۹ شام خوردیم.

کمی فیلم تماشا کردیم و حرف زدیم. شب بسیار خسته بودم و ساعت ۱۲ توی تخت  بودم. 

سنگ دلربایم توی مشتم بود و فکر میکردم بهترین رویداد روزم چه بوده! هر آن آن یک هدیه از خدا  بود. خدایا برای همه روزم سپاسگزارم.


خدایا زمان برای سپاس کم آورده ام؛  سپاس از فراوانیت. 

الهی هرروزتان پر باشد از هدیه های خداو شکر ما زمان برای سپاسگزاری کم بیاورید.


۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۳

امروز را با شمردن موهبت هایمان آغاز میکنیم،  ۱۰ موهبت را می‌نویسیم،  یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز ۱۰ تا از آرزوهایمان را مینویسیم و هر یک را با نوشتن سه بار واژه سپاسگزارم آغاز میکنیم. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم  برای.....

جوری سپاسگزاری میکنیم که انگار همین حالا به آرزویمان رسیده ایم. 

چشمانمان را می بندیم  و به این پرسشها پاسخ میدهیم. 

۱. زمانی که به  خواسته ات رسیدی چه حسی داشتی؟  

۲.زمانی که به خواست ات رسیدی نخست به چه کسی گفتی؟  

۳.زمانی که به خواسته ات رسیدی نخستین کاری که انجام دادی چه چیز بوده  است. 

ریز ریز این پرسشها را در یاد زنده میکنیم جوری که انگار  همین حالا پیش آمده اند. 


فراموش نشود یاد آوری بهترین رویداد روز پیش‌از  خواب شیرین شب.

۵ شنبه ایشان رفت و برایش شیرموز و انبه درست کردم و ناهار دیروزش را برد چون دست نزده بود.

یکسری ماشین راروشن کردم و به دوستم ساعت ۹ زنگ زدم که توی  سوپر بود داشت خرید میکردبرای آبگوشت. پرسیدم ایکیا میایی که گفت بله بله. بین ۱۰.۱۵ تا ۱۰.۵ گفتم میایم. دوش گرفتم و یک اسموتی انبه برای خودم درست کردم و یک لیوان  آب پرتقال تازه خوردم. شسته ها را بیرون پهن کردم و کمی دانه برای پرنده ها ریختم و رفتم به دنبال دوستم. رفتم پست و بصتهدایشان را پست کردم. 

از ایکیا یک  کاسه سالاد و ۴ تا کاسه  کوچک ماست خوری،  گیره سالاد، شمع،  چوب رختی،  هاون مادرن برای پوره سیب زمینی خریدم شد ۳۰ دلار  و نهار خوردیم و یک و نیم رفتیم نان سنگ و لواش،  خمیر نان برای پیتزا،  گندم برای هلیم،  خرما،  بادام شور،  کشک،  برگ مو،  اسفناج،  گردو،  کلوچه نادری و هلو خریدم  که شد۵۰ دلار.


توی راه برگشت بودیم که از آفیس ایشان زنگ زدند که یک بسته دیگر برای پست هست که گفتم اگر بتوانم میایم و در آخر نرفتم  و ماند برای فردا.

ساعت ۳.۱۵ دوستم را رساندم و خودم برگشتم و خریدها را جا دادم و برای شام چند تا سیب زمینی پختم که کتلت درست کنم. دو تا کرفس شستم برای آبگیری که دیدم سیب ندارم. کمی سبزی شستم و کاسه ها را شستم با دست چون اتیکت خریدش به سختی جدا میشوند. میوه شستم،  طالبی و پاپایا برش زدم و یک کاسه توت فرنگی روی میز گذاشتم. یک لیوان زعفران دم کردم برای خودم. مایه کتلت  را درست کردم و  ساعت ۵ و نیم کتری را پر کردم و شسته ها را آوردم تو  و برای پرند ها غذا ریختم و با فرشته رفتیم بیرون. مادرم زنگ زد و حرف زدیم. دوستم و فرشته اش را دیدم و فرشته ها با هم بازی کردند. ساعت یک ربع به هشت برگشتم خانه و کتلتها را سرخ کردم و چای دم کردم. نانها را  برش زدم و ایشان هم آمد و برای خودش چای ریخت. من هم دوباره زعفرانم را خوردم چون دیگر به چای سیاه کششی ندارم. تنها آبجوش و دمنوش. ساعت ۸.۲۰ دقیقه شام خوردیم و تا پاکسازی کردم 

ساعت ۹.۱۰ دقیقه بود. کارایشان جایی گیر  کرده بود و شاکی از دنیا بود و خودش را بدبختترین آدم دنیا میدانست! 

برایش دعا میکنم که فردا این گره توی کارش نباشد چون حق دارد ناراحت باشد. 

ایشان یک سریال ایرانی تماشا میکند که من نیمی از هنرپیشه ها را گم میکنم و نامش را نمیدانم و تی وی روشن است و ازتوی گوشیش برنامه آقای فردوسی پور را تماشا میکنو و من هم این میان کتاب میخوانم! 

کمی نشستم و کتاب خواندم و شسته ها را تا کردم دسته دسته  جا دادم. شیفته اینکارم که بوی نرم کننده و پاکی میدهند و توی کشوها میگذارم.

باز دوباره لک دیدم!!! داستانی شده این پریود ما!! 

صورتم را شستم باید یک تونر برای خودم درست کنم برای پاکسازی پوستم در کنار چندین کاری که پشت گوش میاندازم  مانند اکتیو کردن یک سیم کارت،  پاک کردن مموری گوشی،  چند تا پست و...


خدایا برای فراوانی و توانایی و مهربانی جاریدر زندگیم سپاسگزارم. 

از خدا میخواهم در زندگیت تندرستی و فراوانی و مهربانی جریان داشته باشد تا همیشه. 

۲۸ روزسپاسگزاری- روز ۱۲

 شیرین چو شکر باش شاکر 

شاکر همه دم شکر ستاند 

در یک جای آرام مینشینیم و دفترمان را باز میکنیم. 

روز ۱۲ شده و مانند هرروز ۱۰ موهبتی را که داریم و اینکه چرا برای آن سپاسگزاریم را  مینویسیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک میگوییم سپاسگزارم. 

نام سه کس را که سبب زیرو رو شدن زندگی ما شدند را مینویسیم و اینکه چه  کردند برای ما و ما برای تک تک آن کارها از آنها سپاسگزاریم. آنجه نوشته ایم میخوانیم بلند و سپاسگزاریمان  را بیان میکنیم. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزت را به یاد بیاوریم و سپاسگزار باشیم برایش.


ساعت ۷.۵ بیدار شدم و خیلی خسته بودم! چون شب پیش ساعت ۲ خوابیده بودم. برای ایشان یک  نان شیرمال کره و عسلی گذاشتم همرا ه آب سیب و ناهارش. تندی پایین را گردگیری کردم و سرویسها را شستم. دوسری ماشین را روشن کردم و بیرون  پهن کردم. دوستم ساعت ۸.۵ زنگ زد و تا ۹.۱۵ حرف زد. این بین آبگرم و لیموم را میخوردم. ۹.۱۵ خداحافظی کردم و آماده  شدم و رفتم یوگا که خیلی خوب بود. تو راه برگشت بودم که دوستم که پیش ایشان کار میکنه زنگ زد که اگر بیرون میری با هم بریم. گفتم باشه ۱ ساعت دیگر. رسیدم خانه و یکسری دیگر لباس ریختم تو ماشین و فرشته را بردم بیرون. 


برای پرنده ها غذا ریختم. به دوستم که پیش خودم  کارمیکرد زنگ زدم که اگردوست دارد بیاید کلاس یوگا گفت نه چیه! آدم عرق نمیکنه و کالری نمیسوزه. من دوست دارم برم زومبا و گفت اگرمیرویم بیرون  به او هم بگوییم.

ساعت ۱۲ دوستم آمددنبالم و رفتیم شاپینگ سنتر و آن یکی دوستمون هم آمد. از سوپر خیار،  شیر،  خامه و ماست ارگانیک،  کره، سرکه سفید،  تخم مرغ،  پاستا تازه،  شوینده ماشین ظرفشویی،  قارچ خریدم  به ارزش ۴۷ دلار. از میوه فروشی انگور،  گوجه سبز،  هل. و شلیل گرفتم و شد ۲۱ دلار. 

یک برس توالت  هم برای آفیس ایشان خریدم،  چندتا چیز دیگر میخواستم که گفتم زمانی که خودم  باشم میخرم. ساعت۱.۵ بود که دوستم رفت و ما دوتا رفتیم ناهار خوردیم و کمی چرخیدیم و ساعت ۴ بود که دوستم من را رساند خانه و رفت. 

خریدها را جا به جا کردم و خانه را جارو زدم. برای شام سس آلفردو درست کردم  و فیله مرغ سرخ کردم و پیاز و سیر و قارچ تفت دادم و با هم یکجا کردم و سس رار یختم روی آن. این کارها تا ساعت ۶ زمان برد. سالاد درست کردم و چای دم کردم. خانه را طی کشیدم و ساعت ۷ رفتیم پیاده روی ، پرند ها گوش تا گوش نشسته بودند و سهمشان را گرفتند. ۲۰ دقیقه بیشتر راه نرفتیم. 

آب جوش آوردم و پاستا را توی آن ریختم و ساعت ۸ شاممان را خوردیم و خیلی زیاد شد و خوشمزه و ما هم زیاد خوردیم!!!

ساعت ۹ کار آشپزخانه را انجام دادم  که مادرم زنگ زد و تا ۹.۵ حرف زدیم. کارهایم را انجام دادم  و کمی خواندم و ساعت ۱۲ خوابیدم. 

سنگم پیش از خواب توی دستمه و صبح زیر کمرم! 


خدایا سپاسگزارم که همه چیز دست تو میسپارم ای کاردان. سپاسگزارم برای ایمانی که به من نشانیش را دادی. 

گره هایتان را به خدا بسوارید،  چرا که دانای تواناست.