جریمه

فکر کنم دارم سرما میخورم چون گوش درد دارم و تن درد! 

امروز برای ایشان شیر انبه درست کردم با چند تا دانه ساسج  رول  و رفت سر کار. مدیتیشن کردم و ۹.۱۵از تخت اومدم بیرون. خودم چندین لیوان آبگرم خوردم با لیمو و ظرفهایماشین را خالی کردم. یک روزدر میان ماشین را روشن میکنم و خیلی ظرف توش بود. خورشت کرفس درست کردم و گذاشتم جا بیافته.لباسها و پتوها ی فرشته   را شستم  و همینطوریک سری سفید ریختم توی ماشین. یک لیوان آبمیوه تازه خوردم  و دوش گرفتم. به پرندهها غذا دادم .دوستی دیشب زنگ زده بودو جواب نداده  بودم؛ امروز زنگ زدم. چه خوب بود قدیم یکجا می نشستیم و گپ میزدیم؛ حالا یک دست به گوشیو یک دست به هزارکار دیگر.   یک لیوان چای سبز درست کردم و رفتم بالا و نشستم  به نقاشی کردن و گوش دادن به موسیقی آرام و بیکلام. هزاران  بار خدا را شاکرم. 

۱بود داشتم برنج را دم میکردم که ایشان ایشان آمد و رفت سراغ مرتب  کردن باغ و من هم سالاد شیرازی درست کردم با ترشی و میز راچیدم. ساعت دو ناهار خوردیم و عاشقانه هم تماشا کردیم. یک ربع به ۳ هدفونم را گذاشتم تا چیزی گوش بدهم که خوابم برد تا یک ربع به چهار. ازخواب بیدار شدم و هوس حلوا داشتم. این ۳ روز حسابی پرخوری کردم.مادرم همیشه میگفت هر وقت هوس حلوا کردید زود درست کنید که مبادا  هوس شما به خوردن حلوای کسی ختم شود. ما میخندیم ولی حالا میفهمم این  تعریف مادرم  از قانون جذب بوده. بنابراین  زود و تند یک حلوا درست کردم و لباسها  را جمع کردم.  هوا توی هم بود. فرشته کوچولو را بردم برای پیاده روی که توی راه جنگلی بودیم باران شدیدی گرفت و ما دوان دوان به خانه بر گشتیم. خودمان را خشک  کردیم؛  یک لیوان بزرگ چای با حلوا خوردم و کراکر رزماری با یک خرمالو و جند تا مویز. یک کاسه چیپس هم آوردم ولی خودم نخوردم. تی وی دیدیم با ایشان و برنامه ای بود  که کارکنان چطور از بیزینس دزدی میکنندو ایشان سرش را تکان  میداد. 

برای مادر دوستم یک بلوزو یک گردن بند خریدم  که ببرم ولی باران  اجازه نداد؛   فردا صبح میبرم. شام ایشان پلو و  خورشت خورد و من نان و پنیر و گردو. با تمام  پرخوریها باز هم گرسنه  بودم. 

یک فیلم ایرانی هم دیدیم. مادر ایشان زنگ زد و  حرف زدیم. گوش درد بدی دارم و فردا فکر کنم باید دکتربروم. 

کرم صورتم را میزنم و پاهام را میشورم چون بی جوراب راه رفتم و کرم میزنم. مسواک میزنم؛ کرم دورچشم و  دست میزنم و آماده خوابم. 

دیشب خواب دیدم ماشینم را جایی  پارک کردم  و یادم رفته و بدون ماشین رفتم شاپینک سنتر و تازه یادم اومده که ماشین داشتم. هراسان و نالان ازشاپینگ سنتری در نیمکره جنوبی خودم را رساندم سر خیابان دولت!!! ماشینم توی ۵ دقیقه پارک بود با چهار تا برگ جریمه؛  ۲۷۰،  ۱۹۱، ۶۷ و ۹۱ دلار!! خیلی ناراحت  شدم نه واسه فراموشیم که برای این  همه پول!! از خواب بیدار شدم و گفتم خدایا شکرت اگر نمیدادم میرفتم دادگاه!! 

پ.ن تلاش میکنم که در لحظه زندگی کنم؛  در آن و دردم.

اولین

شنبه با ایشان ماندیم خانه و ایشان به باغ رسید و منم خانه را کمی مرتب کردم. ایشان برای ظهر میخواست برود خرید که گفتم با هم فردا برویم و قبول کرد. برای ناهار از روز قبل غذا مانده بود و خوردیم و استراحت کردیم. غروب رفتیم پیاده روی و تی وی و شام خوردیم و دیر وقت خوابیدیم. 

یکشنبه صبحانه خوردیم و آماده شدیم و با ایشان رفتیم بیرون. برای باغ و گلهامون خاک خریدیم  و ایشان  هم کارهایی انجام داد.  خریدهاش را انجام داد. منم همراهش بودم. سر راهبرگشت رفتیم سوپر و خریدهامون را کردیم. آفیس رفتیم و آنجا را هم مرتب کردیم و ناهار هم رفتیم بیرون که ایشان برگر مرغ خورد و منم وجترین برگر. برگشتیم خانه و خریدها را جابه جا کردیم  و استراحت کردیم.  ساعت ۴ با دوستم و مادرش و ایشان فرشته ها  رفتیم پارک جنگلی و تا تاریکی هوا راه رفتیم. شب با ایشان همفکری کردیم که تغیراتی در باغ بدهیم. شاید استخر را پر کنیم  یا شاید اوون پیتزا بگذاریم. به هر  حال گفتیم  کاری کنیم که کارمان کمتر بشود. ایشان با چند نفر تماس گرفت برای انجام کار و منتظر جواب آنها شد. آخر شب تصمیم گرفتیم آلاچیق را زیر ورو کنیم. بنابراین ایشان دوباره باید برود خرید فردا همانجایی که صبح رفته بودیم. 

شب حاضری خوردیم و خوابیدیم دیروقت دوباره. 

دوشنبه ایشان رفت برای ابزارآلات و منم برای ناهار قیمه درست کردم و کمک ایشان کردم در کارهای باغ. روز پرکاری بود برامون و ایشان خیلی خسته شد. آلاچیق را زیر و رو کردیم. شب من تنها با فرشته کوچولو رفتم خانه دوستم و زود برگشتیم. کارهای فردا را انجام دادم برای ایشان و خوابیدیم. 

سه شنبه ۷ بیدار شدم و کارهام را  انجام دادم ; برای ناهارش ساندویچ سوسیس درست کردم با شیر موز و کراسان هم برای صبحانه اش و رفت. توی تخت ماندم تا ۱۰ چون نمیتونستم حرکت کنم حالم که خوب شد بلند شدم و دوش گرفتم و خانه را تمییز کردم . بانک و خرید باید میرفتم ولی گفتم چهارشنبه میروم؛ دوستم هم زنگ  زد و ازم خواست برای کار اداری بروم همراهش که گفتم باشه فردا اول وقت. با مادر و  و پدرم حرف زدم. غروب با فرشته کوچولو  رفتم پیاده روی تنهایی و ایشان ماند خانه.نعناع و  ریحان پاک کردم و شستم،  برای شام کباب تابه ای درست کردم باسیب زمینی و گوجه فرنگی  و کمی قیمه هم مانده بود گرم کردم و خوردیم.  مادر ایشان هم زنگ زد و کلی ایوا را دعا کرد که خیلی بهش خوش گذشته،  خدا را شکر!

چهارشنبه برای ایشان ساندویچ همبرگر درست کردم و راهیش کردم و رفت. خودم دوش گرفتم و لحافها را شستم و کلی لباس تا از گرمای خورشید پاییزی نهایت استفاده را کرده باشم. ساعت ۹۰۳۰ از خانه رفتم بیرون و کمتر از سه دقیقه سر قرار با دوستم بودم. آمد و نزدیک به یکساعت کارش طول کشید و من رفتم خرید و شیر،  قارچ،  پودر نان،  شوینده،  پنیر پیتزا،  تشک و بلاک یوگا خریدم از همانجا و راهی شاپینگ سنتر بزرگ شدم تا بانک بروم و چند تا چیز پس دادنی هم داشتم. کار بانکی ایشان را انجام دادم و پس دادنی را پس دادم و یک بسته جوراب برای  خودم خریدم با یک بسته صابون برای خانه. دو تا باکس هم برای آفیس ایشان خریدم که گفت به دردش نمیخورد. 

 همینطور کرفس و کراسان و سالاد گینوا خریدم  با نان ساندویچی و نارنگی و شیرینی. برای خودم یک لیوان آب سبزیجات خریدم  که صبحانه ام شد و ناهار سوشی خوردم با دامپلینگ. سر راه رفتم آفیس ایشان و بعد هم داروخانه تا داروم را بگیرم و صابون صورت. ۲.۳۰ خانه بودم و خریدها را جا به جا کردم و شام را آماده کردم که لازانیا ی سبزیجات بود و سالاد پاستا پستو!

حالم اصلا خوب نبود،  چندین لیوان آب خوردم،  شسته ها را از بیرون جمع کردم و توی خانه پهن زدم تا خنکیشون بره. رفتم  زیر دوش آب داغ و حالم دگرگون شد . فرشته را برداشتم و رفتیم پیاده روی یکراست میره در خانه دوستم. یک چای خوردم باهاشون و برگشتیم خانه. چای دم کردم و لازانیا زا توی فر گذاشتم. ایشان رسید و زود شام خوردیم. شب زود خوابیدیم و من بیهوش شدم تا خود صبح. 

پنج شنبه صبح به خودم استراحت دادم و کمی توی تخت ماندم. ایشان برای ناهار لازانیا برد و سالاد و صبحانه اسموتی و کراسان برد. بلند شدم و چند تا لیوان آب ولرم خوردم یا لیمو ترش تازه. به سختی و با درد را ه میرفتم. لباسها را جمع کردم و یخچال را خالی کردم. آب کرفس و هویج و سیب جدا جدا گرفتم و توی شیشه ریختم  و گذاشتم یخچال. تاریخ گذشته ها را ریختم دور و کمی مرتب کردم. کم کم آن یکی یخچال را خالی میکنم که خاموشش کنم. کمتر از قبل خرید میکنم. کلی باکس ریختم دور و آشپزخانه را تمیز کردم. ناهار کمی لازانیا خوردم و صبحانه آب میوه. با دوست نازنینم حرف زدم. برای شام مرغ درست کردم با بامیه و سیب زمینی. سطلها را بیرون گذاشتم و رفتم پیاده روی و سر از خانه دوستم  در آوردیم ولی زود برگشتم و برنج دم کردم و چای دم کردم و ایشان زود تر از همیشه رسید. سالاد درست کردم و شام زود خوردیم. مادرم زنگ زد و کمی حرف زدیم. کمی تی وی دیدیم و نزدیک ۱۱ بود که خوابیدیم. ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدم و خوابم نبرد تا صبح. کمی مدیتیشن کردم ولی نمیدونم چرا زورم آمد نمازم را بخوانم. دوستی شب قبل پیام داده بود که اگر فردا هستم یک فرشته کوچولو بی پناه را بیاره تا نصف روز پیشم باشه. همان زمان جوابش را دادم. قرار شد ۹.۳۰ بیاد. از ۸ تا ۹.۲۰ از بالا تا پایین را تمیز کردم و فقط مونده بود جارو طبقه اول که دوستم آمد و یک موجود بی پناه در پارچه پیچیده  بود و آورد. هوا بارانی بود و بردمش توی گاراژ  و موهاشو شونه کردم. کلی خار لای موهاش بود که قیچی کردم و فرشته هیچی نمیکفت. تازه صورتم را میبوسید. بعد بردمش حمام و شستمش و خشکش کردم. یک سوییت شرت فرشته خودم را تنش کردم و ادکلن زدم براش و گلی شد. کمی با هم بازی کردند و منم جارو کردم و رفتم حمام. خانه را طی کشیدم. برای کار باغ و تغییرات ۳ نفر زنک زدند و قرار گذاشنند.   خیلی خسته بودم و ساعت ۲ تا ۳ خوابیدم. خوابیده بود روی زمین و بغلش کردم و خوابوندمش روی پام،  فرشته خودمم کنارم خوابیده بود و بهترین و آرامترین  خواب ۳ نفره بود. خدا را هزار بار شکر کردم که خدمتش را کردم.  مانند کودک بی سرپرست بود. داشتن حیوان هنر نیست نگه داریش هنره که بعضی  ندارند. آمدند دنبالش و خواب آراممون را به هم زدند. عسلک  رفت. ایشان ۴ آمد و سالاد خورد با همبرگرو منم سالاد خوردم. خوابید و منم سر و صدا نکردم. غروب یکی برای  درست کردن آلاچیق آمد. چای دم کردم و شمعها را روشن کردمو نشستم. با مادر و خواهر جانان  چت کردم. 

شام ایشان هوس ساسج رول خانگی کرده بود که درست کردم با نان سیر و خوردیم همرا سالاد. پیاده روی نرفتم چون هوا بارانی بود. کمی شب تی وی دیدیم و کمی حرف زدیم با ایشان. 

ایشان  اعتراف کرد که اولین زندگیش بودم تو همه چیز! باورش میکنم چون دروغگو نیست. 

بی تو هیچم

صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم؛  هی خواب میدیدم  میروم دستشویی ولی هنوز دستشویی دارم! بیدار شدم دیدیم همش خواب بوده؛  الهی قربون مثانه ام برم که زبان نداره حرف بزنه ولی به مغزم سیگنال میده اونم برام خواب نمایش میدهد که پاشو پاشووووو. 

پرنده ها را دان دادم؛  هوا مه آلود بود و خنک. کتری را پر کردم و قورمه سبزی را رو به راه کردم،  مرغها را گذاشتم تا یخش باز شود،  برنج خیساندم. میوه ها را چیدیم. ظرف شیرینی  را پر کردم با یک ظرف گز.یک ظرف پسته هم گذاشتم و روی خوراکیها را با پارچه تمیز پوشاندم. کاهو و گل کلم  و بروکلی با اسفناج شستم برای سالاد و همینطور زرشک شستم چندین بار! ۸.۱۵ برگشتم توی تخت تا مدیتیشن کنم که ایشان بیدار شد و منم بلند شدم تا صبحانه را آماده کنم. صبحانه خوردیم  و جمع کردیم و مرغها را سرخ کردم و زرشک را آماده کردم. مرغهای سرخ شده را توی تابه چیدم و زعفران و پیاز و آبلیموی تازه و کره  زدم تا پختش کامل شود و سس با رب گوجه و زعفران دم کرده و کمی لواشک درست کردم که آخر سر بریزم.سالاد را درست کردم  و  ۱۱.۱۵ کارم تمام شد و دوش گرفتم. ۱۲.۱۵ کارم تمام شد و آرایش کرده و آماده برگشتم به آشپزخانه و آب برنج را گذاشتم. مهمانها ۱۲.۳۰رسیدند و ایشان چای دم کرد و منم برنجم را دم کردم و نشستم. خیلی خندیدیم و خوش گذشت. مهمانهای بدون زحمت و سبکی بودند. ۲ غذا خوردیم و دسرر ا توی فر گذاشتم تا آماده شود. 

دوباره به پرنده ها غذا دادم. 

کلا روز پرخنده ای بود و هوا بارانی و ابری بود و نشد که بیرون بشینیم. چای عصررا خوردیم با شیرینی و آجیل و نزدیک های  ۵ رفتنی شدند. 

غروب با ایشان پیاده روی رفتیم  نیم ساعتی. برگشتیم من یک کرسی درست کردم و پتوم را کشیدم روم و هدفون در گوشم خوابیدم نزدیک به ۴۰ دقیقه و جان گرفتم. 

با خواهر جانانم حرف زدم؛  دعا میکنم براش تا آنچه خیره براش پیش بیاد. خدایا به همه کمک کن چون ما بدون تو هیچیم.

لانتوری را تماشا کردیم؛  چه عشقیه این دیوانگی ها!!! 

من چند لیوان آب خوردم با یک ظرف میوه و ایشان سالاد؛ من تمام مدت نشسته بودم در کنار کرسی گرمم تا ۱۱.۳۰ که بلند شدم و طی آشپزخانه را کشیدم و مسواک زدم و صورتم را شستم. ایشان زود تر خوابید. 

فردا ایشان خانه است و شاید بیرون برویم. 

خدایا سپاسگزارم که روز خوب دیگری را برایم فراهم کردی.


خوشبختم

پنج شنبه ساعت ۸ از خواب بلند شدم و رفتم  و غذای پرنده ها را ریختم. یکسری لباس توی ماشین ریختم.  ایشان راراهی کردم و رفت سر کار. 

روزی بود که باید خانه را تمیز میکردم. خرابکاری های فرشته کوچولو را از توی حیاط جمع  کردم و شیشه ها را شستم از بیرون. کیت برای کارش اومد و در گاراژ را باز کردم؛  دیدم حالا که فرشته کوچولو نیست بهتره آلاچیق را تمیز کنم و گلدانها را مرتب کنم چون اگر باشه همه چیز را به هم میریزد. بعد هم اومدم خانه را کردگیری کردم و دستشویی ها را شستم،  آشپزخانه را تمیز کردم با یخچال و دوش گرفتم. کمی فیلم دیدم تا کار کیت تمام شد و نزدیک ظهر بود که خانه را جارو کردم و دو سری لباس دیگر توی ماشین ریختم. کف خانه را کشیدم و چند تا سیب زمینی آبپز کردم برای شام؛  گشنیز شستم و وسائل شام را آماده کردم. با مادرم و با دوستی حرف زدم امروز؛  همینطور با خواهر جانان. 

برای پرنده ها غذا میریزم.

غروب به مادر دوستم زنگ زدم و زیاد رو به راه نبود؛  دوستم رفته بود دکتر برای جوابش. میدونم خیلی سخته؛  من همه اینها را گذروندم فقط براش دعا میکنم که آنچه مشکوکند نباشه. خدایا کمکش کن. 

با فرشته کوچولو رفتیم غروب بیرون پیاده روی؛  دوستم هم با فرشته کوچولوش توی را ه بودند و خیلی هر دو خوشحال شدیم. فردا هر دو مهمان داریم؛  می خندیم و میگیم هر آخر هفته مهمان داریم هر دو. هوا تاریک تاریکه و از راه جنکلی به خانه بر میگردیم؛  بوی چوب و خیسی برگها و تکانهای پرندگان خفته به یادم میآورد که چه خوشبختم. 

سطلها را بیرون میگذارم؛  ایشان امشب دیر میآید،  

سمبوسه ها را میپیچم و سرخ میکنم؛ تند و آتشین نشده ولی دلپذیره. از زمانی که مادرم آمد با حوصله بیشتری آشپزی میکنم. زیاد سر غذا می ایستم و دورش میپلکم و خوشمزه تر میشود. 

خدایا  ممنونم برای همه چیز؛  برای همه داده ها  و نداده ها که خیر دیدی و ندادی. 

من خوشبختم. 

دوستان

دوشنبه آخر شب به مامان دوستم پیام میدهم که با هم برویم مارکت و خرید گوشت چون من آخر هفته مهمان دارم که قبول میکنه و میاد. 

ایشان ۷.۳۰ میره و من هم کارهام را انجام میدهم و ساعت ۹.۳۰ میروم دنبالش. همه راه از شوهر  دوستم و اذیتهایی که میکنه برام میگه. تنها توی دلم برای  دوستم دعا میکنم  چون کمی مشکل جسمی دارد. سر راه از فروشگاهی نان و پنیر و زیتون و رب میخرم و به سوی فروشگاه بعدی میریم چون اینجا گوشت نداشت! از اونجا هم گوشت خورشتی میخرم با آلو و فلفل سیاه،  نعنا خشک و سوسیس میریم شاپینگ سنتر چون مامان دوستم خرید داشت. جلودری برای دوستم میخره و منم کمی میگردم همراهش. از فروشگاه ژاپنی ظرفها دردار میخرم برای بیسکوییت یا آجیل روی میز. تمام شاپینک سنتر را میرویم و مامان دوستم آنچه که میخواهد پیدا نمیکند. ناهار میخوریم که اینقدر تند بود جا زدیم. 

یا هم به مارکت میرویم و من خمیر پیتزا و انگور و گوجه،  کاهو و نعنا تازه و اسنو پیز میخرم برای سالاد و گندم برای پرنده ها،  پنکیک هلندی میخوریم و بر میگردیم. دوستم برای دکتر شوهرش رفته و پسرش را سر راه  از آفیس ایشان برمیداریم و میریم خانه. آنها را میرسانم و ساعت ۴ شده و من کارهام را انجام میدهم ولی گوشتها را نمیشورم. همه جیز را جا به جا میکنم. پیتزا را درست میکنم و چون خمیرش زیاد بود ۶ تا نان هات داگ هم از توش در میاد. چای دم میکنم. ایشان میرسد و من و فرشته کوچولو به خانه دوستم میرویم برای یک چای  و پسر دوستم هم با فرشته کوچولو بازی میکند. چای میخورم و بر میگردم. قرار شد فردا با دوستم و مامانش برویم بیرون برای خودمون و خرید خانه هم نکنیم تا ببینیم. 

شام پیتزا خوردیم و برای فردای ایشان ماند با سالاد و نان تازه که روش روغن زیتون ریختم. یادم آمد مرغ نخریدم! 

با پدر و مادرم حرف زدم. ایشان هم با آنها حرف زد. شب زود خوابیدیم. 

امروز ۸ بیدار شدم و دان پرندهها را ریختم. علفهای هرز را کندم. پنجرهای داخل را گرد گیری کردم و چای دم کردم و صبحانه را آماده کردم. ایشان  ساعت ۹ رفت سر کار. با هم صبحانه خوردیم  و با هم از در رفتیم بیرون. من رفتم پیاده روی دنبال دوستم و مامانش و با هم رفتیم. خیلی کوتاه بود و برگشتیم خانه اونها کمی نشستم و برگشتم خانه تا دوش بگیرم و برویم بیرون. دوسری لباس توی ماشین ریختم و ظرفها را توی ماشین گذاشتم. برای دوستم سبد حصیری گذاشتم چون لازم داشت و منم زیاد دارم با شمعدانهای کوچولو. 

از صبح وسط سرم گز گزمیکند!! 

۱۱.۴۵ بود رفتیم بیرون؛  قرار بود برای خودمان باشیم. رفتیم سوپر خرید برای دوست مشترکمان که از ایران سفارش داده بود تا مامان دوستم ببرد. دارو خریدند و من هم برای  ایشان پماد خریدم از داروخانه. سوپر هم خرید داشتند و منم پیاز  و خیارو پنیر و کره و کنسرو  لوبیا با انگور خریدم. ما همیشه کمبود انگور داریم! 

رفتیم  ناهار خوردیم کلی خاطره تعریف کردیم و خندیدیم و نچ نچ سر تکان دادیم به روزهای رفته و آنچه بر سرمان رفته. 

من جوراب اسپرت نداشتم و رفتم که بخرم. جلوی فروشگاه خانمی به دختر بچه ۳-۴ ساله ای که نزدیک بود  پخش زمین بشود کمک کرد و خانم دخترک را نگه داشت . مادر دختر با تندی به آن خانم پرید که به بچه من دست نزن.  

خوب از این پس اگر کودکی افتاد  یادمان باشد بگذاریم پهن زمین بماند  تا مادرش ناراحت نشود.  این هم درس امروز که کمک به برخی نیامده. پسر دوستم هر چی میبیند میخواهد  و مادرش هم دست به عصا خرج میکند چون درآمدی ندارند. کاش زودتر برقرار شوند.

من رفتم آرایشگاه برای ابروهام و آنها هم که عشق خرید و رفتند  تا مادر دوستم بقیه خریدهایش را انجام بدهد.  کارم تمام شد و رفتم دنبالشان و هنوز مادر دوستم در حال خرید بود. من هم  یک برس سر خریدم برای زلفها ی افشانم  که بین بلندی و کوتاهی مانده. 

من خاک میخواستم که فراموش کردم و سر راه مرغ هم خریدم  و همگی  خسته به خانه برگشتیم. 

گوشت (یادم رفته بود)و مرغها را شستم و خریدها را جا به جا کردم و چای دم کردم. لباسها را جمع کردم  و با فرشته کوچولو رفتیم پیاده  روی. 

هوا تاریک شده بود و ماه  توی آسمان بود. برگشتیم خانه،  سبزی پلو درست کردم  با تن ماهی و برای فرشته  هم  دو تا ران مرغ با سبزیجات پختم. گوشت و مرغ را بسته  بندی کردم. ایشان رسید و چای خوردیم و کمی تی وی دیدم،  لباسها را تا کردم و شام کمی خوردم و ایشان بیشتر خورد. زیتون و ترشی هم کذاشتم با سبزی خوردن. 

یادم باشد فردا ویتامین هام را بخورم. مادر ایشان هم زنگ زد و با ایشان حرف زد.

فردا باید خانه را تمییز کنم؛  همینطور آلاچیق را ایشان باید تمیز کند. جلوی در خانه هم که گل گرفته  باید تمیز شود.  


یکسری وسایل دارم که باید بدهم به کسی.