بخشنده و مهربان

ماه رمضان که از را ه رسید باشد تا حاصل  آن انسان بودن باشد و به بهترین تبدیل شویم. 

در معامله با خدا نباشیم و چرتکه را بسوزانیم؛  الله الصمد" را فراموش نکنیم و تکرار کنیم خدا بی‌نیاز است و به گرسنگی ما نیاز ندارد،  به نمازمان نیز نیازی ندارد و همه را برای خودمان انجام میدهیم.  

کاش به جای روخوانی قرآن و سوره های آن همین "بسم الله الرحمن و الرحیم را با جانمان درک میکردیم. 

تکرار کنیم به نام خداوند بخشنده و مهربان

بخشنده و مهربان

بخشنده و مهربان 


اگر همین دو واژه را که صفات برتر خداوند هستند و تاکید و تکرار بسیار کرده را سرلوحه قرار دهیم دنیا ی ما و دیگران تغییر خواهد کردو زندگیمان زیر و رو میشود. بخشنده باشیم و مهربان؛  بد نیست یکروز روزه مهربانی  و بخشندگی هم بگیریم.

اگر و اگر و اگر درک درست داشته باشیم نه تقلید باورهای دلالان دین؛  دنیایمان میتواند شکل بهتری بگیرد. 

باورهایمان را بتکانیم و در خلوت از خودش راه مستقیم را بطلبیم. 

بیشتر با خودش خلوت کنیم؛  با خودش تنها باشیم تا نور چراغش را ببینیم. 

هیاهوی اطرافمان ما را نابینا کرده وگرنه چراغ او که همیشه فروزان است. 

امید که  میوه این یک ماه چیزی بیش از گرسنگی و تشنگی و بوی بد دهان و تندخویی باشد.

اگر نمازی خواندیم و روزه ای گرفتیم بر دیگری که نمیتواند خرده نگیریم و خودم برتربین نباشیم. 

یادمان باشد 'انا خیر منه'جمله شیطان است.

دیگران را با پیمانه باورهای خود نسنجیم؛  شاید آن دیگری از ما جلوتر و نزد خدا عزیزتر باشد. 

دیگران را مجبور نکنیم به باور ما تن بدهند؛  این باور ماست و برای ماست.  به ناباوری دیگران احترام بگذاریم؛  قرار نیست دیگران نخورند تا ایمانمان بر باد نرود،  ایمانمان را محکم کنیم که به طره ای و قطره ای و لقمه ای به باد نرود. 

ماه پاکسازی درون و بیرون است. 


خرمشهر محمره نماند

متن کپی است.

میگن  ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﺮﺩ ! ﻧﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ! ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﺗﮑﻪﻫﺎﯼ ﭘﺎﺭﻩﭘﺎﺭﻩ ﺗﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﯽ ﻭ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮﯼ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﻨﺸﺴﺘﻨﺪ ﺳﺮﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﻻﻑ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧﺪ ! ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻻﻑ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﭘﺎﯾﺶ ﮐﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﮐﺸﻮﺭﺷﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ . ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﻪ علی ﮔﻔﺘﻢ علی ﺑﺮﯾﻢ ﺷِﻨـُﻮ؟ ﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺷَـﻂ ... ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﻭُﻟﮏ ﺷَـﻂ ﺧُـﻮُ ﮐﻮﺳﻪ ﻧِـﺪﺍﺭﻩ ... ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ... ﻭﻟﯽ ﺣﯿﻒ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺳﺘﻤﺎﯾﻪ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﭼﻨﺪ ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﺟﻨﮓ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﺗﻮ ﺻﻒ ﺑﻤﺒـُﻮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺏ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻧﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﺗﻮ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﺸﯿﺪﺁﺑﺎﺩ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﻭﻟﯿﺘﺮ ﻧﻔﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ ... ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊﻫﺎ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎﻡ ﻭ ﺟﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ! ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻋﻤﻖ ﻧﻮﺳﺘﺎﻟﻮﮊﯾﻬﺎﯼ ﺩﻫﻪ ﺷﺼﺖ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺷﯿﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﮎ ﻭ ﮐﺎﺭﺕ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ... ﻭ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﺑﺎ ﺁﻩ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﺯﺵ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﮕﻦ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ !

ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﻮﺳﺘﺎﻟﻮﮊﯾﻬﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ! ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ !ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩﯾﻢ ... ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﻮﭖ ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺑﺮﺯﯾﻞ، ﺗﻮﯼ ﻧﺨﻠﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺷﻂ ﻭ ﺑﻮﺍﺭﺩﻩ ﻭ ﺷﻬﺮ ...

ﺧﺮﻣﺸﻬﺮِ ﻫﻤﻮ ﻧِـﻨِـﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ  ﭼﺎﺩﺭ ﻋﺮﺑﯽِ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻦ ﺩﻭﺭِ ﮐِـﻤِـﺮِﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺧـﺮﺍﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﻭ ﺁﺑﻮﺩﺍﻥ ﺧﻤﺴﻪ ﺧﻤﺴﻪ ﻣﯿﺰِﺩﻥ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮏ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﻥ ﺍﺯ ﺑِـﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ...

ﺧﺮﻣﺸﻬﺮِ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ 12 ﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﺑـُﻠﮑُـﻮﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺁﻗﺎﺵ ﺭﻓﺖ ﺟﺒﻬﻪ ! ( ﺑﻬﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪﯼ )

ﺧﺮﻣﺸﻬﺮِ ﻫﻤﻮ ﮐﻮﺭ ﻭ ﭼﭙﻞ ﻫﺎﯾﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺁﺵ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺣﮑﯿﻢ ﺁﺵ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ .

ﺧﺮﻣﺸﻬﺮِ ﺍﻭ ﺁﻣﻮﯾﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺵ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺳﺎﮎ ﺑﺮﺯﻧﺘﯽ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﺷﺪﻧﺪ

ﺗﻮ ﺧـُﻮ ﺑِـﭽِﺘﻪِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺧﺪﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ !

ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﮐﺪﻭﻡ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻫﺎﯼ 70 ﺩﺭﺟﻪ ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ؟ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﺎﮐﺴﺘﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺍﺳﻢ ﻭ ﭘﻼﮎ ﺁﺧﺮ ﻧﺨﻠﺴﺘﻮﻥ؟ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﺏ ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﮐﻪ ﭘﺎ ﻧﺨﻞ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻧﺨﻞ ﺧﺸﮏ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﯾﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻮ؟ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﺷﯽ ﯾﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺗﻮ؟ ﺧﺪﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎﯼ ﺗﻮ؟ ﯾﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺳﯿﺪﻋﺒﺎﺱ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣـُﻮ؟

ﺑﻪ ﻫﻤﻮ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﻫﻤﻮﻧﺎﯾﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺗﻮ " بدترین شرایط زندگی با کارگری و دستفروشی تو این گرما کار میکنند ﮐﻪ فقط ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯿﺮﻧﺪ

ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ شما ها ﭼﺎﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ! ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺯﺑﻮﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ 3 ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﺁﺏ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ...

"خدا بزرگه کاکا"

نیازمندیها

نیازمند شعور سیاسی، شعور فرهنگی،  شعور اجتماعی،  شعور ملی  و شعور مذهبی هستیم  و آنرا با 

شور سیاسی، شور فرهنگی،  شور اجتماعی،  شور ملی و شور مذهبی معاوضه میکنیم. 

لحاف ملا

من رای ندادم چون بین افسد و فاسد فرقی نمیبینم. من رای ندادم چون هنوز به یاد دارم  اعدام کودکان ۱۵-۱۶ ساله را و تیرباران همسایه خوش قدو بالا را. صدای تیر خلاص  در نیمه شبها را فراموش نکردم. به یاد دارم جنگ کذایی را که دسته دسته جوانهای پرشور و میهن پرست و با ایمان پر پر میشدند و پسر آقا در اروپا درس میخواند؛   همان پسری که بر سر جنازه پدرش سلفی میگرفت. همان که جنگ را کش داد و روح الله خمینی در خفا اشک میریخت(به گفته حاج احمد) و او همچنان سود اسلحه به جیبش میریخت. من فراموش نکردم که همدستان دیروز تاریخ مصرف دارند و به سادگی با آفتابه واجبی راهی دیار باقی میشوند. قتلهای زنجیره ای،  کوی دانشگاه،  اسید پاشی زنان،  کهریزک و هزار جنایت ریز و درشت دیگر را فراموش نمیکنم. حالا غارت بیت المال بماند،  پول نفت بماند،  افزایش جنحه و جنایت بماند،  گرسنگی مردم بماند،  بیکاری و بیسوادی با مدرک فوق لیسانس و دکتری بماند. حوادث ناشی از سهل انگاری بماند. حراج دختران ایرانی بماند.  کارنامه همه پر است. 


تاریخ را تحریف نکنید شمایی که ادعا داریدو خودتان را صاحب نظر میدانید و شور حسینی می گیرید و نظر مخالفتان را بد جواب میدهید و یا اگر صرف نکند نخوانده میگذرید و میروید. شما که طرفدار اصلاح طلبها  هستید و از همه متعصب ترید؛ تاریخ ایران از بیست سال پیش آغاز نشده که شما برای اولین بار رای دادید. بخوانید که اسطوره های شما چه بوده اند و چه کرده اند. 

درد ما از بیسوادان کشورمان نیست از تحصیل کرده های بیسواد و فراموشکار است که به اصلح رای ندادند و از روی جبر رای دادند ولی اصرار دارند خیلی حق انتخاب داشتند. (به خودتان نگیرید اگر باسواد و منصف و هوشیارید و تعصبی ندارید)

حرجی به رادیکالها و تندروها نیست چون تعصب کورکورانه و منافع بی پایان دارند. 

 به امید آگاهی بیشتر و سربلندی ایران و ایرانی. 

پ.ن. راستی آخرین شهردار تهران قبل از انقلاب اعدام شد چون معضل ترافیک تهران را مدیریت نکرده بود؛  با توجه به این طرز فکر قوه قضاییه الان مجازات محمد باقر چه میتواند باشد. 


دنیای این روزهای من

تو این مدت کمی مشکلات جسمی داشتم؛  از کمی کمی بیشتر. از کف پا تا فرق سرم دردناک بود و راه رفتم با درد همراه بود. تمام مفاصلم  دردناک بود و حالت سوزش زیر پوستم داشتم. عفونت گلو و گوش هم داشتم و دو شب پیش سنگینی  روی چشم راستم داشتم.  نه پاکسازی کردم نه ورزش؛ خسته شده بودم از درد و بیحوصله هم بودم. کُرسم را نتوانستم شرکت کنم با این حالم و به زمان دیگر  انداختم.  حتی امروز به خدا گفتم حق من این نبود و گریه کردم،  دلم میخواهد جایی بروم که هیچ کاری نداشته باشم،  با هیچ کس حرف نزنم،  هیچ کس منتظرم نباشد. 

وقتی بهم ریخته ام باید گوشه  بگیرم تا خود وا رفته ام را جمع کنم. 

حالا امروز کمی بهترم.برخی روزها به آفیس ایشان میروم و گاهی از خانه کمکشان میکنم.

امشب در هوای بارانی و مه آلود با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی و برای شام قیمه پلو درست کردم.

امروز برای بهبودی حالم همه خانه را از بالا تا پایین سابیدم و داخل کابینتها را هم تمیز کردم و کمی تغییر  دکوراسیون  دادم داخل خانه. با مادر دوستم و دوستم و دوست دیگرم که در ایالت دیگریست حرف زدم،  ۱ ما ه دیگر باید برگردم سر کارم؛  زیاد اشتیاقم  ندارم. 

فردا باید بروم خرید چون  یک چیزهایی کم داریم؛  اینروزها زیاد هم  خرید نمیکنم و بودجه را کنترل میکنم. برای هر هفته یک پلان غذایی بر اساس مواد تازه ای که میخرم درست میکنم این جوری خیلی کم دورریز دارم. غذای خودم که بیشتر سبزیجاته و ایشان پلو طوری میخورد. 

این روزها هر روز یک فیلم میبینم و تی وی هم تماشا میکنم،  کتاب هم میخوانم هر روز حتی چند برگ.

مانند همیشه چهار صبح بیدارم  میکنی و با هم خلوت میکنیم تا ۶. هیچ صدایی جز ثنای پرندگان نیست و دنیا انگار خاموش است،  بی جهت  نبود این زمان را یه نماز اختصاص دادی. ممنون که هوایم را داری  و رهام نمیکنی.