اولین

شنبه با ایشان ماندیم خانه و ایشان به باغ رسید و منم خانه را کمی مرتب کردم. ایشان برای ظهر میخواست برود خرید که گفتم با هم فردا برویم و قبول کرد. برای ناهار از روز قبل غذا مانده بود و خوردیم و استراحت کردیم. غروب رفتیم پیاده روی و تی وی و شام خوردیم و دیر وقت خوابیدیم. 

یکشنبه صبحانه خوردیم و آماده شدیم و با ایشان رفتیم بیرون. برای باغ و گلهامون خاک خریدیم  و ایشان  هم کارهایی انجام داد.  خریدهاش را انجام داد. منم همراهش بودم. سر راهبرگشت رفتیم سوپر و خریدهامون را کردیم. آفیس رفتیم و آنجا را هم مرتب کردیم و ناهار هم رفتیم بیرون که ایشان برگر مرغ خورد و منم وجترین برگر. برگشتیم خانه و خریدها را جابه جا کردیم  و استراحت کردیم.  ساعت ۴ با دوستم و مادرش و ایشان فرشته ها  رفتیم پارک جنگلی و تا تاریکی هوا راه رفتیم. شب با ایشان همفکری کردیم که تغیراتی در باغ بدهیم. شاید استخر را پر کنیم  یا شاید اوون پیتزا بگذاریم. به هر  حال گفتیم  کاری کنیم که کارمان کمتر بشود. ایشان با چند نفر تماس گرفت برای انجام کار و منتظر جواب آنها شد. آخر شب تصمیم گرفتیم آلاچیق را زیر ورو کنیم. بنابراین ایشان دوباره باید برود خرید فردا همانجایی که صبح رفته بودیم. 

شب حاضری خوردیم و خوابیدیم دیروقت دوباره. 

دوشنبه ایشان رفت برای ابزارآلات و منم برای ناهار قیمه درست کردم و کمک ایشان کردم در کارهای باغ. روز پرکاری بود برامون و ایشان خیلی خسته شد. آلاچیق را زیر و رو کردیم. شب من تنها با فرشته کوچولو رفتم خانه دوستم و زود برگشتیم. کارهای فردا را انجام دادم برای ایشان و خوابیدیم. 

سه شنبه ۷ بیدار شدم و کارهام را  انجام دادم ; برای ناهارش ساندویچ سوسیس درست کردم با شیر موز و کراسان هم برای صبحانه اش و رفت. توی تخت ماندم تا ۱۰ چون نمیتونستم حرکت کنم حالم که خوب شد بلند شدم و دوش گرفتم و خانه را تمییز کردم . بانک و خرید باید میرفتم ولی گفتم چهارشنبه میروم؛ دوستم هم زنگ  زد و ازم خواست برای کار اداری بروم همراهش که گفتم باشه فردا اول وقت. با مادر و  و پدرم حرف زدم. غروب با فرشته کوچولو  رفتم پیاده روی تنهایی و ایشان ماند خانه.نعناع و  ریحان پاک کردم و شستم،  برای شام کباب تابه ای درست کردم باسیب زمینی و گوجه فرنگی  و کمی قیمه هم مانده بود گرم کردم و خوردیم.  مادر ایشان هم زنگ زد و کلی ایوا را دعا کرد که خیلی بهش خوش گذشته،  خدا را شکر!

چهارشنبه برای ایشان ساندویچ همبرگر درست کردم و راهیش کردم و رفت. خودم دوش گرفتم و لحافها را شستم و کلی لباس تا از گرمای خورشید پاییزی نهایت استفاده را کرده باشم. ساعت ۹۰۳۰ از خانه رفتم بیرون و کمتر از سه دقیقه سر قرار با دوستم بودم. آمد و نزدیک به یکساعت کارش طول کشید و من رفتم خرید و شیر،  قارچ،  پودر نان،  شوینده،  پنیر پیتزا،  تشک و بلاک یوگا خریدم از همانجا و راهی شاپینگ سنتر بزرگ شدم تا بانک بروم و چند تا چیز پس دادنی هم داشتم. کار بانکی ایشان را انجام دادم و پس دادنی را پس دادم و یک بسته جوراب برای  خودم خریدم با یک بسته صابون برای خانه. دو تا باکس هم برای آفیس ایشان خریدم که گفت به دردش نمیخورد. 

 همینطور کرفس و کراسان و سالاد گینوا خریدم  با نان ساندویچی و نارنگی و شیرینی. برای خودم یک لیوان آب سبزیجات خریدم  که صبحانه ام شد و ناهار سوشی خوردم با دامپلینگ. سر راه رفتم آفیس ایشان و بعد هم داروخانه تا داروم را بگیرم و صابون صورت. ۲.۳۰ خانه بودم و خریدها را جا به جا کردم و شام را آماده کردم که لازانیا ی سبزیجات بود و سالاد پاستا پستو!

حالم اصلا خوب نبود،  چندین لیوان آب خوردم،  شسته ها را از بیرون جمع کردم و توی خانه پهن زدم تا خنکیشون بره. رفتم  زیر دوش آب داغ و حالم دگرگون شد . فرشته را برداشتم و رفتیم پیاده روی یکراست میره در خانه دوستم. یک چای خوردم باهاشون و برگشتیم خانه. چای دم کردم و لازانیا زا توی فر گذاشتم. ایشان رسید و زود شام خوردیم. شب زود خوابیدیم و من بیهوش شدم تا خود صبح. 

پنج شنبه صبح به خودم استراحت دادم و کمی توی تخت ماندم. ایشان برای ناهار لازانیا برد و سالاد و صبحانه اسموتی و کراسان برد. بلند شدم و چند تا لیوان آب ولرم خوردم یا لیمو ترش تازه. به سختی و با درد را ه میرفتم. لباسها را جمع کردم و یخچال را خالی کردم. آب کرفس و هویج و سیب جدا جدا گرفتم و توی شیشه ریختم  و گذاشتم یخچال. تاریخ گذشته ها را ریختم دور و کمی مرتب کردم. کم کم آن یکی یخچال را خالی میکنم که خاموشش کنم. کمتر از قبل خرید میکنم. کلی باکس ریختم دور و آشپزخانه را تمیز کردم. ناهار کمی لازانیا خوردم و صبحانه آب میوه. با دوست نازنینم حرف زدم. برای شام مرغ درست کردم با بامیه و سیب زمینی. سطلها را بیرون گذاشتم و رفتم پیاده روی و سر از خانه دوستم  در آوردیم ولی زود برگشتم و برنج دم کردم و چای دم کردم و ایشان زود تر از همیشه رسید. سالاد درست کردم و شام زود خوردیم. مادرم زنگ زد و کمی حرف زدیم. کمی تی وی دیدیم و نزدیک ۱۱ بود که خوابیدیم. ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدم و خوابم نبرد تا صبح. کمی مدیتیشن کردم ولی نمیدونم چرا زورم آمد نمازم را بخوانم. دوستی شب قبل پیام داده بود که اگر فردا هستم یک فرشته کوچولو بی پناه را بیاره تا نصف روز پیشم باشه. همان زمان جوابش را دادم. قرار شد ۹.۳۰ بیاد. از ۸ تا ۹.۲۰ از بالا تا پایین را تمیز کردم و فقط مونده بود جارو طبقه اول که دوستم آمد و یک موجود بی پناه در پارچه پیچیده  بود و آورد. هوا بارانی بود و بردمش توی گاراژ  و موهاشو شونه کردم. کلی خار لای موهاش بود که قیچی کردم و فرشته هیچی نمیکفت. تازه صورتم را میبوسید. بعد بردمش حمام و شستمش و خشکش کردم. یک سوییت شرت فرشته خودم را تنش کردم و ادکلن زدم براش و گلی شد. کمی با هم بازی کردند و منم جارو کردم و رفتم حمام. خانه را طی کشیدم. برای کار باغ و تغییرات ۳ نفر زنک زدند و قرار گذاشنند.   خیلی خسته بودم و ساعت ۲ تا ۳ خوابیدم. خوابیده بود روی زمین و بغلش کردم و خوابوندمش روی پام،  فرشته خودمم کنارم خوابیده بود و بهترین و آرامترین  خواب ۳ نفره بود. خدا را هزار بار شکر کردم که خدمتش را کردم.  مانند کودک بی سرپرست بود. داشتن حیوان هنر نیست نگه داریش هنره که بعضی  ندارند. آمدند دنبالش و خواب آراممون را به هم زدند. عسلک  رفت. ایشان ۴ آمد و سالاد خورد با همبرگرو منم سالاد خوردم. خوابید و منم سر و صدا نکردم. غروب یکی برای  درست کردن آلاچیق آمد. چای دم کردم و شمعها را روشن کردمو نشستم. با مادر و خواهر جانان  چت کردم. 

شام ایشان هوس ساسج رول خانگی کرده بود که درست کردم با نان سیر و خوردیم همرا سالاد. پیاده روی نرفتم چون هوا بارانی بود. کمی شب تی وی دیدیم و کمی حرف زدیم با ایشان. 

ایشان  اعتراف کرد که اولین زندگیش بودم تو همه چیز! باورش میکنم چون دروغگو نیست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد