بهترینهای خداوند

امروز خانه باید میبودم چون تکنسینی برای درست کردن چیزی زنگ میزد؛  صبح ایشان که رفت من هم دوش میگیرم و آماده میشوم. غذای پرنده ها را میدهم. بقیه بادمجانها  را پوست میگیرم و توی آبنمک میگذارم . دروغ چرا خیلی خسته ام و بر میگردم به تختم. تا ساعت ۱۱.۳۰ ولی هرکاری میکنم خوابم نمیبرد. ۱۱.۳۰ بلند شدم و ملافه و روبالشی تخت را عوض میکنم و رویه های مبل هم عوض میکنم و دوسری ماشین لباسشویی را روشن میکنم . ماشین  ظرفشویی را خالی میکنم. کیت هم میاد برای کارهای فرشته کوچولو. بادمجانها را میریزم توی قابلمه با یک قاشق روغن روی حرارت کم تا بپزند. چند تا هم  جدا سرخ میکنم برای یک خورشت بادمجان. کشوهای یخچال و فریزر را تمیز میکنم،  یک عالمه بستنی دور میریزم.  یک کرفس میشورم تا آب بگیرم و یک کیلو انگور را آب میگیرم بعدش هم کرفس با سیب و توی یخچال میکذارم. 

گرسنه هستم  و با این حالم آب انگور را میخورم! بادمجانها ی سرد شده را در ظرف میگذارم و آماده رفتن به فریزرند. برای شام هم خورشت کرفس درست میکنم  و بعدش میشینم سر کارم و کار میکنم. با دوستی حرف میزنم. دوست دیگرم بعد از ۷-۸ سال به ایران رفته،  چه قدر شادم برای دل مادر و پدرش چون همه  خیلی سختی کشیدند.  یک ازدواج بر پایه دروغ(البته دانسته)، خیانت با یک بیمار روانی  که تا مرز نابودی دوستم را برد. در ازدواج هیچ جای چشم پوشی نیست اگر فرد در جایی لنگ میزند بدانید که چرخ زندگی همیشه لنگ  میزند.

کار کیت تمام میشود. لباسهای خشک  شده را جمع میکنم و با مادر و پدرم حرف میزنم. کمی آبجوش روی زنجبیل و زردچوبه میریزم با خرما و ارده  میخورم. ساعت ۵.۱۵ با فرشته کوچولو بیرون میرویم و هوا خیلی سرد است. خوشحالم کلاه  سرم گذاشتم. کمی میدویم و برمیگردیم خانه،  چای دم  میکنم  و برنج خیس میکنم و ۶.۳۰ دم میکنم و یک سالاد پر پیمان درست میکنم و شاممان را ۷ میخوریم،  خودم بیشتر سالاد میخورم. 

با ایشان توی تی وی روم مینشینیم و ایشان یک ماگ بزرگ آبجوش و برای خودش چای میریزد و خنداننده شو (اکر درست گفته باشم)را نگاه میکنیم و کم کم آماده خواب میشویم. راستی تکنسین هم نیامد و زنگ هم نزد. قبل از خواب روغن به موهایم میزنم و مدیتیشن میکنم و میخوابم.

فردا یک روز پر از خرید دارم؛  دو تا تولد داریم این آخر هفته. 

خداوندا سپاسگزارم برای بودنت و نورت در زندگیم،  برای شناختی  دور از خرافات و جهالت، سپاسگزارم که چشمم را باز کردی. 

.پ.ن. آرزوی بهترینهای خداوند را  برای هر کسی که از اینجا گذر میکند دارم. 

سرما خوردگی

شنبه ایشان رفت آفیسش و  عزیز راه دور هم رفت کارهای ماشینش را انجام بدهد. من هم حالم  اصلا خوب نبود. قرار بود ایشان برای من دارو بخرد. برای ناهار قیمه داشتیم و فقط برنج  دوباره درست کردم و سوپ هم درست کردم. دوسری لباش شستم و بیشترش توی تخت بودم و استراحت کردم. ساعت دو عزیز راه دور آمد و چهار ایشان و دارو هم برای من نخریده بود. بیش از این هم نباید انتظار داشت. ناهار دیر وقتمون را خوردیم و استراحت کردیم. ایشان و عزیز را ه دور و فرشته  کوچولو  رفتند پیادهروی. برای شام پسرها رفتند پیتزا گرفتند و من هم سوپم  را گرم کردم  و خوردم با یکی دو برش پیتزا و دیروقت همه خوابیدیم. از شدت تب خوابم نمیبرد و تب و لرز شدیدی داشتم. یک قرص تب بر خوردم ولی کلا بد خوابیدم. 

یکشنبه صبح بیدار شدم و کمی بهتر بودم. برای ناهار آبگوشت درست کردم و بعد از صبحانه ساعت ۱۱ رفتیم خرید با عزیز راه دور؛  اول نان سنکک گرفتیم و بعد هم من را برد مارکت که موز و نعنا  خریدم. فروشگاه ایرانی هم من را برد که مربای آلبالو،  گوشت خورشتی،  خرما،  شوید،  رب،  برنج و دوتا رانی گرفتم که بخوریم و سر راه از مغازه دیگر تی تاپ و آلبینو یک باکس،  پفک و گندم و شلغم گرفتم. آخر سر هم دارو خریدم و برگشتیم خانه. چه قدر خوبه یکی باشه رانندگی کنه و ببرتت خرید. من با ایشان خیلی کم خرید میکنیم،  قدیمها که اصلا ولی این چند سال اخیر کمی بیشتر. توی ماشین سبزیها را پاک کردم!! خانه رسیدم شستم و ایشان هم همه چیز را آماده کرده بود و  ناهار را خوردیم. کمی بعد گوشتها را شستم و با عزیز راه دور بسته بندی کردیم و آشپزخانه را تمیز کردیم. وسایل عزیز راه دور را توی کیسه گذاشتم که ببرد. زمان خداحافظی  بهش گفتم بوست نمیکنم سرما میخوری، بغلم کرد و گفت خیلی این چند سال برای من زحمت کشیدی و ازت ممنونم. 

بچه ها هیچ وقت محبت را از یاد نمیبرند و با خاطره مهربانیها رشد می کنند. 

بعد از رفتنش خانه را گردکیری کردم و دستشویی ها را شستم و جارو را گذاشتم برای فردا. کمی حالم بهتر شد و برای شام سوپ و ی از آبگوشت خوردیم. 

 دوشنبه بهتر بودم و خوب  خوابیده بودم. چشمهام را که میبندم هزار چهره و صحنه از جلوی چشمام میگذره درست مانند فیلم  تند و جاهایی را میبینم،  آدمهایی را میبینم و ایده هایی سراغم میاد. صبحانه خوردیم و ایشان با فرشته رفت پیاده روی و من هم خانه  را جارو و طی کردم و دوش گرفتم. برای ساعت ۱۲.۳۰ با ایشان رفتیم دو تا بانک و ناهار هم بیرون خوردیم. برای خودم یک لیوان آب آناناس و پرتقال تازه گرفتم. ایشان برگر گرفت من هم دامپلینگ و برگشتیم خانه و استراحت کردم وکمی هم از خانه کار کردم. چند تا لباس اتو کردم و ویدیوهای کُرسم را تماشا کردم البته نه همه را تنها ۳ هفته را. 

شام استامبولی درست کردم با فیله مرغ و گوجه تازه و سالاد شیرازی و ترشی برای ایشان. عاشقانه را تماشا کردیم و دیروقت  خوابیدم. قبل از خواب مدیتیشن هم کردم. 

سه شنبه صبح ۹  بیدار شدیم و  من میوه خوردم فقط. دوش گرفتم ویک میتینگ کاری داشتم که برگزار شدو یک ساعتی هم کار کردم. ایشان هم با فرشته کوچولو رفت پیادهروی. بعد از کار هرچی پرتقال و گریپ فروت بود آب گرفتم و برای ناهار ایشان مایه  جوجه کباب درست کردم  و کمی برنج برای کته. برای خودم هم گوجه  و پیاز گذاشتم که کباب کنم،  همینطور ۳ تا بادمجان بزرگ برای کبابی شدن. ایشان برای ظهر آتش را به پا کرد و من هم چند سری لباسشویی را روشن کردم. یک ظرف بزرگ سالاد برای ناهار هم درست کردم با ماست و آویشن که سسش بود. 

ناهار خوردیم. بادمجانها اصلا کبابی نشدند بنابراین فردا میپزمشون. من توی اتاق آفتابگیرم چرت زدم و مدیتیشنم را انجام دادم. غروب ایشان چای دم کرد و من هم کمی کار کردم. کتاب میخوانم. برای شام ایشان جوجه و برنج  از ظهر دارد و من سالاد میخورم. 

روز و روزگار دنیا خوش باشد خدایا،  هیچ اشکی نباشد جز برای شادی. 

سپاسگزار هزارارن نعمتت هستم که هر روز یه من روانه میکنی. هر نفس سپاسگزارم. 


روحت شاد

این آخر هفته عزیز راه دور میاید،  من سرما خوردم. امروز خانه را تمیز کردم. با دوتا از دوستانم تلفنی  صحبت کردم. نان شیرمال درست کردم و برای شام قیمه پختم. به کیت پیام دادم برای فرشته کوچولو. ریشه موهام را رنگ زدم. دوش گرفتم ،  سوپ خوردم.ساعت ۴ با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی و برگشتیم. تب دارم الان،  کتری قل قل میجوشد و بوی شلغم توی خانه پیچیده و من با یک بلانکت گرم و یک لیوان چای کمرنگ نشسته ام و عطسه میکنم پشت سر هم. 

دختر ک ایمیل من را پاسخ داد ه که باگها و دامی داتا پاک شده و ایمیل من چند هفته پیش براش فرستادم. پروژه دو هفته دیگر به پایان میرسد!! 

همیشه جمعه ها را دوست دارم،  همینطور چهارشنبه ها،  همینطور همه روزهای پر نور هفته را. 

روز و روزگار خوش فقط داغ تازه شده،  داغ رفتن آدمهایی که هست ما هم با آنها رفت  و خم شدیم. 

روحت شاد ای بزرگترین 


تو رفتی

تو رفتی و ستاره های شهر ما خاموش شدند،  تو رفتی و درد بر ما آوار شد.

بیش  بودی برای ظرف کوچک لیاقتمان.  


ننه سرما

چهارشنبه ایشان ۸.۳۰ میرود سر کار و من کمی بیشتر در تخت  میمانم و مدیتیشن میکنم. دیروز فرشته ها و آقای برقکار خانه را کثیف کردند. روکشهای مبلها را که دیشب عوض کردم میشورم و خانه را تمییز میکنم. دوسری هم ماشین روشن میکنم. نزدیک ظهر دوستی پیام میدهد که هستی؛  قبل از دوش جوابش را میدهم و برای ۳ میاید. ظرفهایی که پیشش  داشتم  آورده بود و توی یکی سالاد  الویه،  یکی مافین و یکی دیگه خالی با ظرف فرشته کوچولو برگرداند و زود رفت. نزدیک ساعت ۳ میرویم  پیادهروی و برمیگردیم. خانه،  هوا بی‌اندازه  سرد است.برای شام سوپ جو با کتلت درست میکنم. موهایم رابیگودی میپیچم و مادرم زنگ میزند و از زمین و زمان ناشاد است. هر چه تلاش میکنم آرام شود نمیشود که نمیشود. ایشان میرسد و مادرم همچنان پای تلفن است. کمی بعد دوسه نفر با ایشان سلام میکنند و به خانه میایند. با مادرم خداحافظی میکنم،  یک زن و دو آقا آمدند برای خرید چیزی. تلفن خانه دوبار زنگ میزند،. میدوم و مادر ایشان است. میگویم ایشان کار دارد و ۱ ساعت دیگرزنگ بزند. مادرم  دوباره زنگ میزند و جواب نمیدهم. فرشته کله اش را کرده توی کیف آن خانم و بلبشویی است. همه میروند و خانه به یکباره آرام  میشود. شام  میخوریم. مادر ایشان زنگ می زند،  به مادرم  پیام میدهم و لیست خریدم را  مینویسم برای فردا. 

شهرزاد تماشا  میکنیم. سیزن ۱ بهتر بود تا دو،  دکور و گفتمان برخی هنرپیشه ها امروزی است. نصرت و بلقیس،  پدر فرهاد و اکرم هستند که آدم را به فضای دور میبرند، بقیه حتی صدایشان امروزیست!دکور هم که انگار  سمساری! 

پ.ن. روزهای شلوغیست خدایا  شکرت 

پ.ن. ننه سرما بقچه اش را پهن کرده