سرما خوردگی

شنبه ایشان رفت آفیسش و  عزیز راه دور هم رفت کارهای ماشینش را انجام بدهد. من هم حالم  اصلا خوب نبود. قرار بود ایشان برای من دارو بخرد. برای ناهار قیمه داشتیم و فقط برنج  دوباره درست کردم و سوپ هم درست کردم. دوسری لباش شستم و بیشترش توی تخت بودم و استراحت کردم. ساعت دو عزیز راه دور آمد و چهار ایشان و دارو هم برای من نخریده بود. بیش از این هم نباید انتظار داشت. ناهار دیر وقتمون را خوردیم و استراحت کردیم. ایشان و عزیز را ه دور و فرشته  کوچولو  رفتند پیادهروی. برای شام پسرها رفتند پیتزا گرفتند و من هم سوپم  را گرم کردم  و خوردم با یکی دو برش پیتزا و دیروقت همه خوابیدیم. از شدت تب خوابم نمیبرد و تب و لرز شدیدی داشتم. یک قرص تب بر خوردم ولی کلا بد خوابیدم. 

یکشنبه صبح بیدار شدم و کمی بهتر بودم. برای ناهار آبگوشت درست کردم و بعد از صبحانه ساعت ۱۱ رفتیم خرید با عزیز راه دور؛  اول نان سنکک گرفتیم و بعد هم من را برد مارکت که موز و نعنا  خریدم. فروشگاه ایرانی هم من را برد که مربای آلبالو،  گوشت خورشتی،  خرما،  شوید،  رب،  برنج و دوتا رانی گرفتم که بخوریم و سر راه از مغازه دیگر تی تاپ و آلبینو یک باکس،  پفک و گندم و شلغم گرفتم. آخر سر هم دارو خریدم و برگشتیم خانه. چه قدر خوبه یکی باشه رانندگی کنه و ببرتت خرید. من با ایشان خیلی کم خرید میکنیم،  قدیمها که اصلا ولی این چند سال اخیر کمی بیشتر. توی ماشین سبزیها را پاک کردم!! خانه رسیدم شستم و ایشان هم همه چیز را آماده کرده بود و  ناهار را خوردیم. کمی بعد گوشتها را شستم و با عزیز راه دور بسته بندی کردیم و آشپزخانه را تمیز کردیم. وسایل عزیز راه دور را توی کیسه گذاشتم که ببرد. زمان خداحافظی  بهش گفتم بوست نمیکنم سرما میخوری، بغلم کرد و گفت خیلی این چند سال برای من زحمت کشیدی و ازت ممنونم. 

بچه ها هیچ وقت محبت را از یاد نمیبرند و با خاطره مهربانیها رشد می کنند. 

بعد از رفتنش خانه را گردکیری کردم و دستشویی ها را شستم و جارو را گذاشتم برای فردا. کمی حالم بهتر شد و برای شام سوپ و ی از آبگوشت خوردیم. 

 دوشنبه بهتر بودم و خوب  خوابیده بودم. چشمهام را که میبندم هزار چهره و صحنه از جلوی چشمام میگذره درست مانند فیلم  تند و جاهایی را میبینم،  آدمهایی را میبینم و ایده هایی سراغم میاد. صبحانه خوردیم و ایشان با فرشته رفت پیاده روی و من هم خانه  را جارو و طی کردم و دوش گرفتم. برای ساعت ۱۲.۳۰ با ایشان رفتیم دو تا بانک و ناهار هم بیرون خوردیم. برای خودم یک لیوان آب آناناس و پرتقال تازه گرفتم. ایشان برگر گرفت من هم دامپلینگ و برگشتیم خانه و استراحت کردم وکمی هم از خانه کار کردم. چند تا لباس اتو کردم و ویدیوهای کُرسم را تماشا کردم البته نه همه را تنها ۳ هفته را. 

شام استامبولی درست کردم با فیله مرغ و گوجه تازه و سالاد شیرازی و ترشی برای ایشان. عاشقانه را تماشا کردیم و دیروقت  خوابیدم. قبل از خواب مدیتیشن هم کردم. 

سه شنبه صبح ۹  بیدار شدیم و  من میوه خوردم فقط. دوش گرفتم ویک میتینگ کاری داشتم که برگزار شدو یک ساعتی هم کار کردم. ایشان هم با فرشته کوچولو رفت پیادهروی. بعد از کار هرچی پرتقال و گریپ فروت بود آب گرفتم و برای ناهار ایشان مایه  جوجه کباب درست کردم  و کمی برنج برای کته. برای خودم هم گوجه  و پیاز گذاشتم که کباب کنم،  همینطور ۳ تا بادمجان بزرگ برای کبابی شدن. ایشان برای ظهر آتش را به پا کرد و من هم چند سری لباسشویی را روشن کردم. یک ظرف بزرگ سالاد برای ناهار هم درست کردم با ماست و آویشن که سسش بود. 

ناهار خوردیم. بادمجانها اصلا کبابی نشدند بنابراین فردا میپزمشون. من توی اتاق آفتابگیرم چرت زدم و مدیتیشنم را انجام دادم. غروب ایشان چای دم کرد و من هم کمی کار کردم. کتاب میخوانم. برای شام ایشان جوجه و برنج  از ظهر دارد و من سالاد میخورم. 

روز و روزگار دنیا خوش باشد خدایا،  هیچ اشکی نباشد جز برای شادی. 

سپاسگزار هزارارن نعمتت هستم که هر روز یه من روانه میکنی. هر نفس سپاسگزارم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد