ننه سرما

چهارشنبه ایشان ۸.۳۰ میرود سر کار و من کمی بیشتر در تخت  میمانم و مدیتیشن میکنم. دیروز فرشته ها و آقای برقکار خانه را کثیف کردند. روکشهای مبلها را که دیشب عوض کردم میشورم و خانه را تمییز میکنم. دوسری هم ماشین روشن میکنم. نزدیک ظهر دوستی پیام میدهد که هستی؛  قبل از دوش جوابش را میدهم و برای ۳ میاید. ظرفهایی که پیشش  داشتم  آورده بود و توی یکی سالاد  الویه،  یکی مافین و یکی دیگه خالی با ظرف فرشته کوچولو برگرداند و زود رفت. نزدیک ساعت ۳ میرویم  پیادهروی و برمیگردیم. خانه،  هوا بی‌اندازه  سرد است.برای شام سوپ جو با کتلت درست میکنم. موهایم رابیگودی میپیچم و مادرم زنگ میزند و از زمین و زمان ناشاد است. هر چه تلاش میکنم آرام شود نمیشود که نمیشود. ایشان میرسد و مادرم همچنان پای تلفن است. کمی بعد دوسه نفر با ایشان سلام میکنند و به خانه میایند. با مادرم خداحافظی میکنم،  یک زن و دو آقا آمدند برای خرید چیزی. تلفن خانه دوبار زنگ میزند،. میدوم و مادر ایشان است. میگویم ایشان کار دارد و ۱ ساعت دیگرزنگ بزند. مادرم  دوباره زنگ میزند و جواب نمیدهم. فرشته کله اش را کرده توی کیف آن خانم و بلبشویی است. همه میروند و خانه به یکباره آرام  میشود. شام  میخوریم. مادر ایشان زنگ می زند،  به مادرم  پیام میدهم و لیست خریدم را  مینویسم برای فردا. 

شهرزاد تماشا  میکنیم. سیزن ۱ بهتر بود تا دو،  دکور و گفتمان برخی هنرپیشه ها امروزی است. نصرت و بلقیس،  پدر فرهاد و اکرم هستند که آدم را به فضای دور میبرند، بقیه حتی صدایشان امروزیست!دکور هم که انگار  سمساری! 

پ.ن. روزهای شلوغیست خدایا  شکرت 

پ.ن. ننه سرما بقچه اش را پهن کرده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد