آفتاب مهربانی

۵ شنبه برای ناهار قرار است با همکاران قدیم که با هم الان دوست هستیم ناهار برویم بیرون. 

من دوش میگیرم و آب هندوانه میخورم و ۱۱ میروم بیرون؛  هوا دلپذیر است و من زود میرسم. برای خودم  سبزیجات و کرفس و هویج و نخود فرتگی میخرم تا غذاهای رنگی رنگی درست کنم برای خودم. 

دوستانم دیر میرسند و من زمان  دارم  که کمی خرید دیگر بکنم. ماشینم را توی پارکینگ میگذارم و پیاده به رستوران کوچک که بیشتر شبیه رستورانهای میان راهیست میروم. میدانم که در آشپزخانه چند زن محلی کار میکنند. همهمه ظرفها و حرفهایشان به بیرون نشت میکند. 

ما تنها مشتری آنجا هستیم؛  همسر دوستم را برای اولین بار میبینم؛  پسرکی خوشرو که برای رسیدن به عشقش مسلمان شده وخانواده اش. هیچ مشکلی نداشتند. نمی دانم درجه عشق دوستم چه قدر بوده که حاضر به قبول او با دینش نشده! 

هر چیز که جلوی چشمشان هست سفارش میدهندو پر خوری میکنیم. قرار بعدی را میخواهیم برویم گیلاس و توت چینی و من فکر میکنم خانه ما باشد بهتر است هر چند که حال مهمان داری ندارم،  

دوست داشتم همه روز را با آنها بشینم و حرف بزنم و بخندم؛  امادوستم میخواهد برای یک دوستش کادوی تولد بگیرد و وان برای حمامش! 

خوب من سرکار نرفتم که با آنها باشم و رفتیم درست محل کار من برای خرید کادو و دوباره برگشتیم برای خرید وان که این قسمت زیاد دلچسب نبود. تازه ماشین هم باید میگرفت تا وان را ببرد. 

ساعت ۴ شده و ازشون جدا میشوم سر راه کمی ماهیچه و کالباس و غذای حیوانات میگیرم و میرسم خانه؛  ابتدا جعفری ها را پاک میکنم و به دوستی  که با هم قرار داشتیم زنگ میزنم. چای دم میکنم و کمی میوه میشورم و راهی خانه دوستم برای صرف چای میشوم. باسلیقه برایم چای هندی میآورد با سمبوسه و کیک و پسته و بادام هندی. 

از کنار هم بودن لذت میبریم و پیا ده بر میگردم خانه و شام هم که کاری ندارد و میخوریم با ایشان. گوشتها رابسته بندی میکنم و آشپزخانه را تمیز. 

شب خانمی از ایران با من چت میکند برای کمکی که به کسی کرده بودم  و داستانی را میگوید که دوستی چندین ساله ام زیر سوال رفته. باید دوستم  مریم برایم روشن کند چند چیز را اما خودم نمیپرسم.

پ.ن. به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را 


سر آشپز ایشان

یکشنبه زود بیدار شدم و صبحانه را آماده میکنم و سیب زمینی و تخم مرغ و مرغ میپزم برای سالاد الویه ناهارمان.

تند خانه را گردگیری میکنم و دستشویی ها را تمیز میکنم و دوشی میگیرم و ساعت ۱۰ با دو ماشین جدا میرویم بیرون چون میدونم اداهای ایشان را. 

پشت چراغ قرمز در کنار هم ایستادیم. ایشان شیشه را پایین میدهد و میپرسم آن کیسه را دم در بود برداشتی کجا گذاشتی؟  میپرسد کدام کیسه؟! خوب تازه یک چیزهایی که برای تست لازم دارد هم نیاورده؛  برمیگردم خانه نه چندان خوشحال و اسباب جا گذاشته ایشان خودخواه را میبرم، خودم را میرسانم برای تست خودم باید فرم پر کنم و کارهان را انجام میدهم. ایشان ببخشید هم بلد نیست! 

عینک جدید سفارش میدهیم هر دو و ایشان به من میگوید تو برو خریدهاتو بکن و من میروم خانه. کمی جرو بحث میکنم و گوش میدهد. 

میروم و خریدها را انجام میدهم و به سوپری دیگر میروم و میبینم ایشان هنوز دارد برای فریم عینکشبالا و پایین میکند. به سوپر دوم میروم و بهش زنگ میزنم که بیا خریدها را ببر خانه و ناهار را هم درست کن. 

از پشت کسی سیخونکی میزند و جا می خورم. ایشان بی نمک شوخیش گرفته. سرد نگاهش میکنم و همراهم برای خرید می آید. سوشی میخریم و می خوریم. چیزی برای دوستمان پیدا نمیکنیم و ایشان خانه میرود و من هم کمی خرید دارم. نان سفارش دادم صبح و میروم و نانها را میگیرم. 

یک خرده خریدی هم هست که انجام میدهم و بنزین هم میزنم و بر میگردم خانه. ایشان به رنده مشغول است و یک آشپزخانه ریخت و پاش دارم حالا! 

خریدها را همانطور روی بنچ تاپ رها کرده. تند جا به جا میکنم و ایشان هم سرش گرم سالاد الویه است. ظرفها را میشورد و من هم جارو سر دستی میکشم و ایشان نانها را میبرد و بسته بندی میکند. نزدیک ۳.۵ ناهار میخوریم  و پس از اآن استراحت میکنیم. غروب فیلمی میگذارم  وکلی لباس اتو میکنم. 

فرشته کوچولو میاد بالا و دنبالم میگردد و با هام بازی میکند و خستگیم در میرود. 

شام هم سالاد الویه میخورد و من هم کمی. 

پ.ن. هوا سرد و بارانیست. 

در مسجد

شنبه صبح دوش میگیرم و ساعت ۹۰۵ آرایشگاه هستم. به ابروهای تا به تام نگاه میکنم. موهام را خشک میکند و ازش میپرسم به نظرت یک ابروم پهنتر نیست که میگه کمی. هر زمان دوست داری جایی همه چیز مرتب باشد یک جای کار میلنگد. ازش خواهش میکنم که اگر میتواند دستی به این ابرو ها بکشد. کارش که تمام میشود با بند ابروهای نامرتبم را سامان میدهد. خودم را یه دستش سپردم  و ۵دقیقه بعد دو تا ابرو خوشگل بهم تحویل میدهد. 

۱۰ خانه هستم و آرایش میکنم و کمی روغن به موهام میزنم و لباس می پوشم  و یک ریع به یازده میرویم و چون مسافت دور است ۱ میرسیم. 

نیم راه را من رانندگی میکنم و میرسیم. پس عر مدتهای زیاد به دیدارشان میرویم. به روی خودمان نمی آوریم  که همیشه دروغ می شنویم و پنهانکاری و دشمنی  میبینیم. مانند همه سالهایی که شنیدیم و دم نزدیم! برام جالبه که نقشه هایی که میکشند چه آسان اجرا میشود. دروغها و داستانهایی که سر هم میکنند. باز هم ما به روی خودمان نمی آوریم. غذاهای خوشمزه درست کرده بودند و گفتیم و خندیدیم. 

نزدیک ۵ بیرون آمدیم ؛  من از اینها برای خیانت در امانت و دروغگویی و خباثت بریدم اما ایشان پیوند دیگری دارد که با همه اینها رفت و آمد سالی دوبار دا ریم. 

خانه رسیدیم و تند رفتیم پیاده روی و برگشتیم خانه. 

شام نخوردیم تا دیر وقت که تخم مرغ روی نان سرخ کردم برای ایشان و خوردیم و خوابیدیم. 

امروز هوا عالی بود. 

کارهای که باید انجام میشد و در نوبت بودند را برای هفته های آینده هماهنگ کردم 

-سرویس ماشین رزرو شد

-خانه نویی دوستی 

-بینایی سنجی رزرو شد 

-ناهار و دیدار با همکاران قدیمی 


پ.ن. در مسجد را چه کنیم. 

نوبرانه

دوشنبه رفتم سر کار هیچ کسی نبود جز خودم در قسمت خودم! کارم را شروع کردم و شادان تنهایی کار میکردم. یک آوای آرام بخش با صدای کم هم گذاشتم تا محیط را آرام کند. کارهام خوب که نه عالی پیش رفت. برای ناهار چند تا تکه پیتزا داشتم ولی رفتم بیرون و راه رفتم  و سوشی هم خریدم برای خودم. یک کرم پیلینگ بادام ژاپنی و یک ظرف کوچک دردار برای زعفران خریدم. ازسوپر هم یک بسته چای سبز دیتاکس خریدم  با یک بسته شیرینی برای عصرمان. کارم که  تمام  شد به خانه برگشتم و چند تا سیب زمینی را گذاشتم بپزد و یک بسته گوشت بیرون گذاشتم. 

رفتم پیاده روی و برگشتم و مایه کتلت را آماده کردم و سرخ کردم. یک چای دم کردم با شیرینی و کمی  میوه هم گذاشتم. ایشان رسید و من کتلتها را سرخ کردم با ترشی و سبزی خوردن و گوجه فرنگی  آماده کردم. کمی دراز کشیدم  و شام خوردیم و بفرمایید شام رندام نگاه کردیم. 

سه شنبه کلی برنامه داشتم که صبح ایشان نرفت سر کار و ماند خانه، قورمه سبزی درست کردم و   صبحانه و اسموتی توت فرنگی را هم درست کردم ودوش گرفتم و فرشته را بردم برای انجام کارهاش جایی و خودم رفتم به دنبال خریدهام. 

روغن چراغ گرفتم برای گردسوزها!

 از میوه فروشی یک هندوانه. باقالی. نعناع.  گرفتم و شیر و بیسکوییت هم برای  آفیس ایشان. دنبال رویه  میز اتو بودم که پیدا نکردم!  و یک لباس خوشگل برای خودم میخواستم که آنهم نبود. سم زنگ زد که کارش تمامه و فرشته را باید میرفتم و بر میداشتم.  همه کارهام با عجله بود و برگشتم خانه و برنج را گذاشتم  و ناهارهم جا افتاده بود. ایشان رفته بود دکتر و کمی بعد ما رسید. ناهار خوردیم و من دوباره خودم را شستم  که بوی قورمه سبزی ندهم! و رفتم سر کار تا شب! 

شب ایشان قورمه سبزی خورد و من نان و پنیر. 

چهارشنبه صبح دوش میگیرم و همکارام میان دنبالم و میریم سایت کاری. من امروز رانندگی نمی کنم. سر راه اونها سوشی و کافی میگیرند و منم آبمیوه تازه. 

کارمان به خوبی و خوشی تمام شد و رفتیم یک کافه فرنچ و ناهار خوردیم. رول پنیر و اسفناج با چای  لاته که خیلی شیرین بود و کمیش ماند. جای خیلی خوبی بود ولی سرویس نه چندان خوب،  بعد هم من را رساندند و من بعد از ظهر خانه بودم. برای شام مایه اسپاگتی درست کردم که ایشان 

رسید خانه و گفت هوس مرغ بریان کرده و من هم پیتزا سبزیجات سفارش دادم و رفتیم گرفتیم و آمدیم خانه و خوردیم. 

شبها آرامه خانه ما؛  هر کس به کار خودش سرگرمه! 

پنج شنبه خانه را میریزم به هم و همه جا را را تمیز میکنم حتی زیر مبلها و کرکره اتاقها را!حمام مهمان را هم تمیز و اسبابها  را مرتب کردم . تنها بالکن ماند که گفتم یکروز دیگر. شام هم مواد اسپاگتی آماده داشتم. کارم تمام شد و دوش گرفتم و ماشین آمد دنبالم که بروم و ماشینی که برام گرفته بودند برای سفرم بگیرم. ماشین را گرفتم و رفتم شاپینگ سنتر. بانک باید میرفتم  که بانک ناپدید شده بود. رفتم و ناخنهام را درست کردم.  خدا راشکر کردم که ناخنهای زیبایی بهم داده که مجبور به جایگزینی با مصنوعیش نیستم. 

کمی گوجه سبز و چاغاله بادام و هلو خریدم و از سوپر شامپو برای ایشان هم خریدم و خانه برگشتم باز سر راه یک بانک ایستادم که بسته بود. 

خانه رسیدم و چای دم کردم با  میوههای نو برانه روی میز گذاشتم و اسپاکتی با ته دیگ سیب زمینی  و یک ظرف سالاد بزرگ درست کردم با مادرم حرف زدم و به پدرم زنگ زدم که جواب نداد. همه شمعهام را روشن کردم و  اسباب سفرم را بستم و جلو در گذاشتم. شام خوردیم و موهام را درست کردم  و کمی مدیتیشن کردم  و فیلم تماشا کردم و کمی خواندم و خوابیدم  البته دیر. 

جمعه ساعت ۵.۴۵ صبح بیدار شدم و کارهام را انجام دادم و یک بطری آب و یک کراسان و موز برداشتم و ۶.۱۵ رفتم بیرون. ۱ ساعت رانندگی  کرذم در طلوع آفتاب  و به شهرکوچک قدیمی همکارم رسیدم  و از اونجا اون رانندگی کرد تا مقصد. بانوی خوش صحبتیه،  ۸.۳۰ رسیدیم مقصد و ۳-۴ ساعتی کار کردیم و یک ربع برک داشتیم که من یک چای سبز و موز خوردم  و کارمان که به پایان رسید  پرسان پرسان یک کافه کوچک پیدا کردیم و نشستیم یک چیزدر هم بر هم در یک کافه با دکوراسین نوستالژیک که به نظر من بیشتر شبیه سمساری بود خوردیم،  چندان جالب نبود ولی زیاد بود. به آرایشگرم پیام دادم که اگر هست برای کوتاه کردن بروم که وقت نداشت. 

را ه بر گشت  همیشه کوتاهتره،  همکارم را رساندم و سر راه بانک رفتم و ماشین رابنزین زدم و برگرداندم. یک ماشین گرفتم و برگشتم خانه با وجود اینکه خرید داشتم دیدم بر میگردم خانه و به خودم میرسم. اول از همه رفتم پیاده روی و آرایشگرم  را دیدم و گفتم برای فرداصبح برم موهام را درست کنه برام. برگشتم چای دم کردم  و ایشان هم رسید و من دوش هم گرفتم و لباس راحت پوشیدم. ابروهام راتمیز کردم.بفرمایید شام نگاه کردیم و شام نان و پنیر خوردیم. من روی کاناپه خوابم برد. بعد رفتم توی تخت و خوابیدم  که ایشان بی ملاحظه برنامه ای را نبسته بود و ساعت ۱  نیمه شب  گوینده آن برنامه شروع به حرف زدن کرد! ازخواب پریدم. 

پ.ن.فرشته کوچک دیگری به کوچه ما آمده. نعمت و برکت خوش آمدی.

پ.ن. من جوانه میزنم هر روز؛ تو بهار منی خدا 


مهربانی را زندگی کن

پنج شنبه آفتابی خوبیست. خانه را تمییز میکنم و کلی شستشو. لحافها و ملافه و بالش و روتختی و رویه تشک و جلو دری حمام و توالت و کلی لباس با رومبلی ها را میریزم داخل ماشین چندین بار و همه را بیرون پهن می کنم  در باد و آفتاب و شام هم آماده میکنم و میروم به سوی کارم تا شب کار میکنم. شام یادم نیست که چی درست کردم!

برای  جمعه گفتم نمی آیم سر کار تا استراحت کنم کمی. جمعه کار چندانی ندارم و خانه میمانم. شسته ها را جمع میکنم و جا میدهم.  رویه تخت را میکشم. حمام اتاق مهمان نیاز به مرتب کردن دارد ولی حس آن نیست. اسباب دوستمان که جا مانده را دسته بندی میکنم  که بریزم دور و یا برایش نگه دارم.  پیاده روی میروم و برای ناهار خورشت بامیه با مرغ و سیب زمینی سرخ کرده میپزم و ایشان میرسد و جلسه دارد ساعت ۶. از ۱ سر کار ایشان  میشینم تا آماده باشد و فایلشرا کامل میکنم .  ناهار میخوریم و کمی درازمیکشیم. هوا گرفته و ابریست،  لباس شستم امروزو داخل خانه پهن کردم. ایشان ۵ میرود و من کارم  را ادامه میدهم و برایش ایمیل میکنم. کار چندانی ندارم. شام که درست نمیکنم. 

ایشان که آمد چایخورد و من چای سبز؛  بفرمایید شام نگاه کردیم  و شام نان و پنیر باسبزی و خیار خوردیم. 

 شنبه باید سر کار بروم و کارهامو تحویل بدهم.  کار میکنم و برای ناهارم سوشی میخرم. 

در بین کاریک خرید هم  میروم و قارچ و موز و شیر و کمی خرده ریز میخرم و زیر میزم میگذارم . سر راه برنج و پنیر با خمیر میخرم تا پیتزا درست کنم.  داروم را میگیرم و یک بسته از آگوست جا مانده بود که آنهم بهم دادند. 

نزدیک ساعت۶ میرسم خانه و ایشان ناهار همان پلو با  خورشت بامیه خورده  بود. چای هم دم کرده برایم! لباسمرا عوض میکنم  و کمی استراحت میکنم. چای میخورم و ایشان حرف میزنیم ایمیلم را چک می کنم و میبینم اشتباه همکارم را که دوشنبه دردسرخواهد شد .

 خمیر را روی سینی فرپهن میکنم. قارچها را میشورم  و پیازخردمی کنم. 

۳/۴ پیتزا را با گوشت مرغ و سوسیس و قارچ و پیاز و یک چهارم با قارچ و پیاز و زیتون و چیلی و  آناناس؛  پیتزا را داخل فر میگذارم و سه تکه نان سیر هم در کنارش،  

در آخر پخت پنیرمیریزم و ایشان را صدا می کنم. شام را میخوریم و من شبی آرام  برای خودم تدارک میبینم. 

یکشنبه مانده که مینویسم. 

یکشنبه کمی دست به خانه کشیدم و سامان دادم؛  ایشان رفت بیرون پیاده روی و من کارهام را کردم. برای ناهار لوبیا پلو پختم با سبزی خوردن و ماست و خیار! برای دوشنبه برنامه کارم را هم سامان دادم  و خیالم راحت شد و کارهام را انجام دادم و آماده برای دوشنبه. 


پ.ن.بادنیا مهربانم و دنیا با من مهربان است. 

پ، ن.  خدایا سپاسگزارم.