در مسجد

شنبه صبح دوش میگیرم و ساعت ۹۰۵ آرایشگاه هستم. به ابروهای تا به تام نگاه میکنم. موهام را خشک میکند و ازش میپرسم به نظرت یک ابروم پهنتر نیست که میگه کمی. هر زمان دوست داری جایی همه چیز مرتب باشد یک جای کار میلنگد. ازش خواهش میکنم که اگر میتواند دستی به این ابرو ها بکشد. کارش که تمام میشود با بند ابروهای نامرتبم را سامان میدهد. خودم را یه دستش سپردم  و ۵دقیقه بعد دو تا ابرو خوشگل بهم تحویل میدهد. 

۱۰ خانه هستم و آرایش میکنم و کمی روغن به موهام میزنم و لباس می پوشم  و یک ریع به یازده میرویم و چون مسافت دور است ۱ میرسیم. 

نیم راه را من رانندگی میکنم و میرسیم. پس عر مدتهای زیاد به دیدارشان میرویم. به روی خودمان نمی آوریم  که همیشه دروغ می شنویم و پنهانکاری و دشمنی  میبینیم. مانند همه سالهایی که شنیدیم و دم نزدیم! برام جالبه که نقشه هایی که میکشند چه آسان اجرا میشود. دروغها و داستانهایی که سر هم میکنند. باز هم ما به روی خودمان نمی آوریم. غذاهای خوشمزه درست کرده بودند و گفتیم و خندیدیم. 

نزدیک ۵ بیرون آمدیم ؛  من از اینها برای خیانت در امانت و دروغگویی و خباثت بریدم اما ایشان پیوند دیگری دارد که با همه اینها رفت و آمد سالی دوبار دا ریم. 

خانه رسیدیم و تند رفتیم پیاده روی و برگشتیم خانه. 

شام نخوردیم تا دیر وقت که تخم مرغ روی نان سرخ کردم برای ایشان و خوردیم و خوابیدیم. 

امروز هوا عالی بود. 

کارهای که باید انجام میشد و در نوبت بودند را برای هفته های آینده هماهنگ کردم 

-سرویس ماشین رزرو شد

-خانه نویی دوستی 

-بینایی سنجی رزرو شد 

-ناهار و دیدار با همکاران قدیمی 


پ.ن. در مسجد را چه کنیم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد