یکشنبه زود بیدار شدم و صبحانه را آماده میکنم و سیب زمینی و تخم مرغ و مرغ میپزم برای سالاد الویه ناهارمان.
تند خانه را گردگیری میکنم و دستشویی ها را تمیز میکنم و دوشی میگیرم و ساعت ۱۰ با دو ماشین جدا میرویم بیرون چون میدونم اداهای ایشان را.
پشت چراغ قرمز در کنار هم ایستادیم. ایشان شیشه را پایین میدهد و میپرسم آن کیسه را دم در بود برداشتی کجا گذاشتی؟ میپرسد کدام کیسه؟! خوب تازه یک چیزهایی که برای تست لازم دارد هم نیاورده؛ برمیگردم خانه نه چندان خوشحال و اسباب جا گذاشته ایشان خودخواه را میبرم، خودم را میرسانم برای تست خودم باید فرم پر کنم و کارهان را انجام میدهم. ایشان ببخشید هم بلد نیست!
عینک جدید سفارش میدهیم هر دو و ایشان به من میگوید تو برو خریدهاتو بکن و من میروم خانه. کمی جرو بحث میکنم و گوش میدهد.
میروم و خریدها را انجام میدهم و به سوپری دیگر میروم و میبینم ایشان هنوز دارد برای فریم عینکشبالا و پایین میکند. به سوپر دوم میروم و بهش زنگ میزنم که بیا خریدها را ببر خانه و ناهار را هم درست کن.
از پشت کسی سیخونکی میزند و جا می خورم. ایشان بی نمک شوخیش گرفته. سرد نگاهش میکنم و همراهم برای خرید می آید. سوشی میخریم و می خوریم. چیزی برای دوستمان پیدا نمیکنیم و ایشان خانه میرود و من هم کمی خرید دارم. نان سفارش دادم صبح و میروم و نانها را میگیرم.
یک خرده خریدی هم هست که انجام میدهم و بنزین هم میزنم و بر میگردم خانه. ایشان به رنده مشغول است و یک آشپزخانه ریخت و پاش دارم حالا!
خریدها را همانطور روی بنچ تاپ رها کرده. تند جا به جا میکنم و ایشان هم سرش گرم سالاد الویه است. ظرفها را میشورد و من هم جارو سر دستی میکشم و ایشان نانها را میبرد و بسته بندی میکند. نزدیک ۳.۵ ناهار میخوریم و پس از اآن استراحت میکنیم. غروب فیلمی میگذارم وکلی لباس اتو میکنم.
فرشته کوچولو میاد بالا و دنبالم میگردد و با هام بازی میکند و خستگیم در میرود.
شام هم سالاد الویه میخورد و من هم کمی.
پ.ن. هوا سرد و بارانیست.