عشق بده


امروز نیم ساعت زود رسیدم سر کار!از عجایب بود, در نتیجه کآرم را نیم ساعت زودتر تمام کردم. که به عبارتی میکنه ۱ ساعت زودتر از بقیه همکارها چون زمان ناهار را هم زدم پای این و زودتر آمدم بیرون. تمام کار ما شده مراقبت از کلاینت ها که دزدیده نشوند این روزها. همکارم امروز همه وسایلش را جمع کرد. گفتم میدونم دیگه نمیای! خدا کند تصمیمش تغیر کند. مانند همیشه کنار ماشین سرنگ بود و پنبه! پنبه چی میگه!
کیف و لپتاپم را گذاشتم توی صندوق چرا که بسیار خرید داشتم. رفتم اول نان سنگک خریدم و بعد شاپینگ سنتر که باز عجیب بود جای پارک پیدا کردن در این زمان.
اول رفتم سوپر و گیلاس و انگور, ۲ مدل نان, غذای حیوانات, شیر, خامه, دستمال کاغذی, قارچ, تن ماهی, سس مایونز خریدم. بعد دوان دوان رفتم دو تا کت نازک آستین بلند تابستانه خریدم سفید و مشکی, اگر بشود اسمش را کت گذاشت.
بعد میوه فروشی که هندوانه و بروکلی و توت فرنگی خریدم برای این چند روز تعطیلی.
آمدم خانه و کمی از خریدها را جا به جا کردم و دستمال به دست رفتم سراغ گردگیری. از اتاق خواب خودم آغاز کردم. ملافه تخت را جمع کردم و انداختم برای شستن. تمام اتاق را گرد گیری کردم و آمدم سراغ مهمانخانه(این قدر این واژه را دوست دارم). کادو های کریسمس   روی بوفهرا  جمع کردم و داخل سبدی گذاشتم. پاکتهای هدیه و کارتها را گذاشتم ببرم بالا جا بدهم. چای دم کردم, میوه چیدم روی میز.
بعد نشیمن خودمان همه روکش مبلها را عوض کردم و دوباره سری جدید کشیدم. شستنی ها را جمع کردم برای فردا که از خجالت ماشین در بیام.بعد تیتر روم و بعد هم بالا. همه گردگیری شد و دستشویی ها تمیز شدند. یک ملافه تمیز روی تخت کشیدم. فقط مانده یک جاروی حسابی و طی برای فردا! البته تمیز کردن گاز و یخچال و جیم چون که میخواهم این مدت ورزش کنم حسابی.یک قیمه هم گذاشتم برای ایشان با برنج و دوغ.
رفتم دوش گرفتم و غذا را کشیدم. کمی خودم خوردم و بلند شدم.ایشان کمک رساند در جمع کردن.
کمی انار خوردم با گیلاس و هندوانه و طالبی!یک فیلم کوتاه دیدم که بسیار جالب بود. این بود که شما از قلبتان عشق صادر کنید درست مانند فرستادن نور از جناق سینه به بیرون و این چنین با انسانها ارتباط بر قرار کنید. این کار شما یک هارمونی در بدن و محیط اطراف و طبیعت و دیگران ایجاد میکند که به آرامش همه کمک میکند و توازن در مراکز انرژی زمین بر قرارمیشود. ۱۴ نقطه در زمین مرکز انرژی هستند که یکی از آنها مکه بود! این کار به سلامت خود شما هم کمک میکند.
حالا اگر شما در یک گروه باشد با یک روش فکری مشترک این نیرو چندین برابر خواهد شد و به هر آنچه در اطراف شماست انرژ ی میبخشد.
کارهای دسته جمعی را همراه با عشق انجام دهید حتا سبزی پاک کردن.
من خودم همیشه به این معتقد بودم بنابراین پیش پیش عشق منتشر میکردم و میکنم. برای همه خوب بخواهید, تردید نکنید باز میگردد.

پ.ن. عشقت را عشق است


پرنده رفت


ساعت ۶.۱۰ صبح بیدار شدم. ۶.۳۰ بلند شدم تا آماده بشوم برای کار.
کمی آرایش و پیرایش موها و تغییر لباس و بدون نهار و با یک بطری آب و کمی میوه راه افتادم. صبحانه کمی کورن فلکس خوردم. سر راه رفتم یک بطری کوچک شیر خریدم و رفتم سر کار. در مسیر یک بخش کتاب خواندم, کمی مدیتیشن در راه و سپاس گزاری از داده ها.
خبر چندانی نبود. عکسهای مهمانی شب قبل را آپلود کردم برای همکارها.
ما از چند فرهنگ مختلفیم که با هم کار می کنیم و تفاوتها جالب است. برای پرندهای طبقه بالا دانه میریزم همیشه, امروز که رفتم دیدم یکی از آنها مرده و ناراحت شدم.
به خواهرم زنگ زدم. دوستی پیام داد که فردا هم را ببینیم و خانمی که برای کمک می آید پیام داد که این هفته برنامه دیگری دارد. فردا آخرین روز کاریست.
زمان بازگشت به ایشان زنگ زدم تا برنج بگذارد برای سبزی پلو. درترن دو پسر ایرانی وقیح بودند که حرفهای بیربط میزدند به تصور اینکه کسی زبان آنها را نمیفهمد.
جالب بود در آخر کار یکی از بسیجی بودن و مسجد رفتنش در ایران حرف میزد و حالا دنبال مدل شدن بود.
برگشتم خانه. یک جاروی سر دستی کشیدم الکی. دوش گرفتم و شام درست کردم با ماست موسیر.

یک چای پرتقال و دارچین درست کردم و در ماگ محبوبم خوردم.دراز کشیدم و کمی تی وی دیدم.
حالا وقت خواب است. ساعت ۱۱ شب, فردا روز خوب دیگریست

شب یلدا خجسته


 وقتی کارمان تمام شدبا همکارها شام رفتیم بیرون,.
یک کارت پیداکردم که باید پست کنم به کمپانی تا برسد به دست صاحبش. امروز برای ناهار یک موز خوردم و کمی میوه, ۳ لیوان بزرگ چای سبز! به جاش برای شام از نان و کره آغاز کردم و سب زمینی تنوری شاید هم سرخ کرده که هر آنچه بود بسیار دلپذیر بود با  توپکهای پنیر و کدو حلوایی و در آخر شام ماهی سلمون سفارش دادم. برای دسر هم من چای بابونه گرفتم و با همکارم پودینگ خرما خوردیم شریکی که نصفش ماند. خندیدم از دست مسخره بازیهای همکارها و هدیه ها را رد و بدل کردیم .یکی از همکارها رارسآندم دم ایستگاه و با انرژی بازگشتم خانه. توی راه با مادرم حرف زدم و با خوبی!
ترافیک نبود و رسیدم. ایشان خانه بود. رسیدم دوش گرفتم و لباسی را که عزیزی برایم خریده بود چندی قبل و نپوشیده بودم اصلا پوشیدم و موهام را بالای سرم بستم و عکس از خودم گرفتم و فرستادم برای مادرم.
ایشان شام برای خودش از سوپش گرم کرد و با سالاد الویه خورد

 یک شمع روشن کردم و یک کاسه انار خوردم و دیوان حافظ گشودم که این آمد
ای همه یاد تو مطبوع همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکر خای تو خوش

من دریافتم که همه چیز خوش است به مهربانی بی پایان خدا.
طی کشیدم, ماشین را خالی کردم , آهنگ چارتار گوش دادم به ایراد گرفتنهای ایشان گوش دادم و از آن یکی گوش دادم بیرون.
مسواک زدم و الان میروم میخوابم.
پ.ن شب یلدا خجسته, آفریدگار زیبایی ها نگهدار دلهای پاکتان.

هوا گیج است


روزمرگی هم را مینویسم که کمتر از یاد ببرم. تازگی ها چیزهای ساده, اسمها و کارهام را از یاد میبرم. نمیدونم کآرم زیاده یا مغزم خرابه!

امروز تا ۸.۲۰ دقیقه توی تخت بودم و بلند شدم و به کارهای روزمره پرداختم. روز گرمی بود بنابراین کلی لباس شستم. خانه را تمیز کردم. مواد سالاد الویه گذاشتم.
و ساعت ۱۲ با ایشان رفتیم خرید. باران شدیدی گرفت و من نگران لباسها بودم که قرار بود در هوای آزاد خشک بشوند. ساعت ۲ برگشتیم خانه و مواد را خرد کردم و مخلوط. ایشان هم کمک کرد و ساعت ۲.۳۰ ناهار خوردیم. فقط سالاد را گذاشتم داخل یخچال و بقیه را رها کردم و خوابیدم روی کاناپه. ساعت ۴.۴۵ دقیقه بیدار شدم و یک کیت کت خوردم و تا بیدار شدن ایشان صبر کردم و چند تا فیلم کوتاه آشغال نگاه کردم.
ایشان که بیدار شد آب برای چای گذاشت و پیشنهاد داد با آب مرغ سوپ درست کنم که گفتم شرمنده و خودش درست کرد برای شام!!
ظرفها را جمع کردم و ماشین را روشن کردم, برای چندمین بار طی کشیدم. لباسها, ملافه ها و پتو های شسته شده را جمع کردم.
انار دون کردم, کمی فیلم دیدم.
امروز یکبار موبایلم را ظهر چک کردم و انداختمش توی کیفم. حوصله سر و صدا و هیچ پیامی را نداشتم. مادرم دیشب ۱۰.۳۰ زنگ زد که نگرانتم گفتم بهت زنگ میزنم.
ولی حتا طرف تلفن نرفتم امروز. فقط میدونم خسته ام. بی نهایت خسته از توضیح دادن از حرف زدن, فقط دلم سکوت میخواهد و هیچ کار انجام ندادن. سپاس خدا را که تعطیلات در راهه.
فردا باید رفت سر کار و شب هم با همکارها بیرون خواهیم رفت. که من دوست ندارم چون شبه و همه خسته هستیم ولی خوب به کمک خدا این آخرین مهمانی کریسمس هست و زندگی به حال اولیه بر میگردد.
هوا چند درجه خنک شد و با ایشان رفتیم پیاده روی, زمینها باران زده و خیس بود. از میان انبوه درختان اکالیپتوس رد شدیم و نفس تازه کردیم. شکر خدایا بابت تجربه این حس ناب.
ایشان یک فیلم گذاشت و کمی پاپکورن درست کردم با آب پرتقال و ایشان به تماشا و من به خواندن مشغول شدیم.
تصمیم دارم شبها شام نخورم. دلم میخواهد برگردم به وزن ۵۹, ۶۰.
خدایا دستت سپرده این زندگی من, کمکم کن.

کی من!؟


این چند هفته به خیر و خوشی بگذرد و مهمانی ها تمام شود. کریسمس بسیار خوب و زیباست و دلپذیر. خوراکیها هم که غوغا میکند.
امروز هم مهمانی بیزنس ایشان بود. غذا از بیرون سفارش داده شده بود که بر عکس تصور من بسیار هم زیاد و خوب بود. البته خریدهای جانبی و کادو ها روی دوش من بود و دیروز از صبح تا شب در حال خرید بودم. چند بار خانه آمدم و دوباره رفتم. حوالی ۹.۲۰ شام خوردیم. در آن روز گرم ۲ مدل غذا هم درست کردم برای شام.
یکی برای خودم و یکی برای ایشان.
به هر حال همه چیز مرتب بود برای امروز. من برای ساعت ۱ رفتم و میزها را جا به جا کردیم و لیوانها و بشقابها و تمام لوازم مرتب چیده شد و آبمیوه ها را از فریزر در آوردم. همه دور هم خوب و خوش بودیم و ایشان از همکاری همه تشکر کرد و در آخر هم گفت از همسر دوست داشتنیم تشکر میکنم به خاطر کمک ها و ساپورتش. عجیب بود برام چون من بیشتر وقتها در زندگی ایشان “این” بودم که سزاوار چیزی نبودم و چندان اهمیت نداشتم براش.
من امروز یک کادوی و یک کارت گرفتم که با خواندن کارت اشکم جاری شد البته از خانمی که کمکم میکند.
بعد هم تمیز ومرتب کردیم و آمدیم خانه. میخواهم کاری انجام ندهم و فقط روی کاناپه دراز بکشم و هوا بسی گرم است.

پ.ن. اشکهام میاد پایین, خدایا چه کنم تا یک کار مثبت انجام داده باشم. کمکم کن نیک باشم.