دریا

امروز همه میرفتند برای خرید چون حراجه همه جا ولی ما گفتیم نمیرویم چون چیزی نیاز نداریم بعد هم مانند همه جا جنس خوبها همان قیمتند و جنسهای نه چندان  خوب هستند که ارزان میشوند. کمی شکیبا باشیم همان جنس خوبها ارزان خواهند شد. من که تا ۸.۵ خواب بودم و نه بلند شدم. ایشان کتری را پر کرد و رفت دوش بگیرد. من هم چای دم کردم و برای ناهار خورشت کرفس درست کردم .بادمجانها را پوست گرفتم و توی آب نمک گذاشتم. صبحانه را بیرون خوردیم و من نیمرو هوس کرده بودم که درست کردم. ایشان گفت برویم دریا چون هوا گرم است. بادمجانها را یکجا توی قابلمه ریختم و دوتا قاشق روغن روشون ریختم و درش را گذاشتم تا بپزند. این روش برای کشک بادمجان و هلیم بادمجان خوب است چون کم روغن است. فیلم یک کارگر ساده نیازمندیم را هم تماشا میکردم. از توی حیاط کرفس چیدم؛  اول کرفسم را ناز کردم و ازش اجازه گرفتم و چیدم و در آخر تشکر کردم از بوته کرفسم. 

یکدور لباس توی ماشین ریختم و یک لیوان آب پرتقال خوردم و یک لیوان به ایشان دادم که توی آلاچیق نشسته بود دادم. به صورتم ماسک زدم و دوش گرفتم. ساعت بیست دقیقه به یک بود که خورشتم جا افتاده  بود و من هم آماده؛  کمی میوه و آب برداشتیم و رفتیم سوی دریا. باید  جایی میرفتیم که فرشته اجازه آمدن داشته باشد که دور بود وگرنه از خانه ما تا یک ساحل خلوت و تمیز نزدیک ۱۵  دقیقه رانندگیست.  

رسیدیم آنجا و دیدم ایشان چیز  مهمی برای  فراموش را کرده. هیچی نگفتم چون کاری نمیتوانستیم بکنیم. خود ایشان گفت تو بزرگواری اگر تو این کاررا کرده بودی تا خانه  غر میزدم به جونت.

با این حال به سختی رفتیم کنار دریا و فرشته کمی آب بازی کرد و ما هم توی ساحل راه رفتیم. ایشان با فرشتگان دیگر کمی بازی کرد ساعت ۳.۳۰ خانه بودیم. ایشان  فرشته را شست و من هم  ناهار را آماده کردم. خوردیم و جمع کردم همه چیز را و رفتم سراغ هیپنوتیزمم. کمی هم خوابیدم و با صدای تلفن دوستم بیدار شدم که در پارک بود و گفت اگر میشود با فرشته بروم تا فرشته ها بازی کنند.

چه پیشنهاد خوبی؛  فرشته را برداشتم با دو شیشه  آب برای فرشته ها. با دوستم روی  چمنها نشستیم و حرف زدیم و نیم ساعت بعد برگشتم خانه. ایشان چای دم کرده بود. 

چای تو ی حیاط خوردیم و ایشان آب پاشها را باز کرده بود و بوی چمن خیس  دلم را شاد میکرد. به مادر ایشان زنگ زدم چون بسیار تنهاست؛  همه ازش کناره گرفتند.خیلی خوشحال  شد؛ دروغ چرا من هم سالهاست کناره گرفتم چون وقتی ایران بودم همیشه حس زیادی بودن و اضافه بودن توی جمعشون  داشتم برای اینکه همیشه ندید گرفته میشدم. میدانم چه حس بدیه برای همین نمیخواهم این حس را درش ایجاد کنم از جانب خودم. 

سالهاست خودم را جای دیگران میگذارم و میپرسم اگر من جای آنها بودم دوست داشتم چطور با من رفتار میشد. شبی که مهمان داشتم دوستم درباره ترنسها و هم-جنس-گراها حرف میزد با تنفر. گفتم من رفتاربد با آنها ندارم و همیشه از خودم میپرسم اگر من یک ترنس یا هم -جنس- گرا،  مهاجر،  سیاهپوست،  لهجه دارو..... دوست داشتم مردم با من چطور رفتار میکردند و خودم با آنها همین رفتار را خواهم داشت. 

 

زمانیکه از پارک برگشتم ایشان داشت باغ را آب میداد و من هم توی ماشینم را تمیز کردم و بعد ایشان هم ماشینش را شست و ماشین من را هم باهم شستیم و من توی ماشین ایشان را جارو کردم. پروژه ای بود برای خودش! 

کمی تی وی تماشا کردم؛  یک فیلم خنده دار که بارها دیدم ولی همچنان برایم خنده دار است. برای خودم یک کاسه چیپس و ماست و موسیر هم گذاشتم و خوردم. ایشان هم برای خودش برنج و خورشت کرفس گرم کرد و خورد. 

پنجره اتاق خواب را باز گذاشتیم و بوی گلها توی اتاق میدوید. هوا خنک بود و نیمه شب بیدار شدم از سرما و دیدم فرشته از سرما خودش را توی بغلم جا داده بود. 


برایت آرزوی روزهای پربارتری دارم. 

خداوندا برای تک تک داشته های  زندگیم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. 

پ.ن. دریا به من آرامش میدهد.




کریسمس

این چندروزه اینقدر زمان زود گذشته و همه چیز روی تند بوده که فکر میکنم دارم یک فیلم تماشا میکنم که گذاشتند روی دور تند؛  فیلم زندگی خودم. 

و اینقدر شکرو شیرینی دورمون بوده که شکر زده ام با اینحال همین الان دو تا یخچال را زیرورو کردم تا کرم کارملهای از دیشب مانده را پیدا کنم تا  بخورم  و حالم خوب شد. 

هوا امروز اینجا انگار هوای شهریور و مهر ایران شده که تابستان دل و پای رفتن ندارد و باد میوزد. درست مانند آنروزها که انارها و انگورها و خرمالوها یواش یواش روی طبقهای میوه فروشی ها جا می‌گرفتند؛  این هوا من را برد به روزهایی که خیلی سال است رفته اند. 

من دیشب تا ساعت ۱۲.۵ مهمان داشتم و تا ۳ بیدار بودم. با این که خانه را صبح تمیز کرده بودم دیدم حالا که بیخوابم یک دستی به خانه ام بکشم و یک آهنگ ملایمی هم گذاشته بودم و کارهام را انجام دادم و ساعت ۳ خوابیدم. همیشه پیش از خوابم به خاطرات خوب روزم فکر می کنم و سپاسگزاری  میکنم یا برای چیزهای خوبی که دارم شکرمیکنم و یا دعا میکنم برای هر کسی که از ذهنم آن لحظه میگذرد. 

دیروز ۹ بیدار شدیم و صبحانه خوردیم. ایشان رفت آفیس برای کاری و زود برگشت و فرشته را برد بیرون.من خانه را تمیز کردم و دوسری لباس شستم که ایشان بیرون پهن کرد. تا ۱ کارم طول کشید و دوش  گرفتم و ۱.۵ رفتم سوپر و نان،  بورک پنیر و اسفناج،  نان رزماری،  کاستارد،  شیر،  چیپس،  تخم مرغ،  ماست پرچرب،  خوراکی برای فرشته خریدم. برای ناهار تست سبزیجات دو تا درست کردم و خوردیم. ایشان رفت بخوابد و من هم گفتم دراز بکشم که اینقدر با دوستانم چت کردیم که خواب ازسرم پرید و ساعت ۵ شده بود.ماشین را خالی کردم. گیلاس شستم و توی  ظرف پایه دار ریختم و هندوانه و طالبی هم گذاشتم. ماست موسیر و ماست و خیار درست کردم. کیک گیلاس و کرم کارامل درست کردم برای دسر. بیسکوییت ساده و شکلاتی هم گذاشتم یک کاسه بزرگ چیپس هم گذاشتم. ایشان بیدار شد . لباسها  را جمع کرد. برنج هم دم کردم.ساعت ۶.۵ شد که کارهای خودم را انجام دادم. صورتم را شستم و موهام را درست کردم و آرایش کردم. یک پیراهن مشکی پوشیدم با یک تاپ صورتی زیرش  و ساعت ده دقیقه به ۷ شده بود. لباسهای خشک  شده را تا کردم و بالا هم لباس داشتیم آنها را تا کردم  یا آویزان کردم وهمه را جا دادم. یک چای هم دم کردم. 

تنها مانده بود اسنک که توی  فر باید میگذاشتم؛  با مهمانهام رودربایستی نداشتم. ساعت ۷.۱۰ دقیقه سری اول مهمانها آمدند با یک کیسه سبزی و یک کیک خانگی و هفت و نیم دوستم با خانواده اش آمد با یک باکس شکلات و اسباب بازی برای فرشته کوچولو و یک ظرف سالاد ماکارونی و یک کیف لوازم آرایش برای من.

چای خوردیم و حرف زدیم و ساعت ۸ بورک و اسپرینگ رول را توی فر گذاشتم و قتی آماده شدند در یک ظرف چوبی کنار هم گذاشتم همرا ه با نان رزماری و کره. کمی هم سس تند و ساده و چیپس با ماست موسیرکنارش گذاشتم. 

تا مهمانها اسنکها را بخورند ایشان آتش را درست کرد و من هم جوجه ها را به سیخ کشیدم و دوغ درست کردم و شام آماده شد. از اینجا دور هم نشستیم و حرف زدیم و غذا خوردیم. 

من این دور میز نشستنها را خیلی دوست دارم. همیشه خدا را شکرگزارم که دوستان خوبی داشتم و دارم. دوستهایی که کم ولی بلند مدت هستند. 

 شام خیلی خوب شده بود خداراشکر. 

بعد هم همه کمک مردم کردند و تمیز کردیم و چای دو مدل دم کردم  دسر خوردیم دوباره دور میز. 

دوستم تا ۱۲.۵ ماند و آن یکی دوستمان تا ۱.۵؛  من هم بیخواب شده بودم خانه را شبانه تمیز کردم و تنها ماند جارو و طی و ساعت ۳ خوابیدم. 

امروز که روز عید برای اینهاست ۸.۵ بیدار شدم با اینکه دوست داشتم بخوابم. 

ایشان گفت برویم بیرون که تا صبحانه را بخوریم ساعت ۱۰ شده بود. من جارو کشیدم و ظرفها را جا دادم و دوش گرفتم برای ۱۲ زدیم بیرون. همه جاخلوت و آرام بود. انگار نه انگاراین شهر دیروز پر هیاهو بود. همه دورهم توی خانه ها بودند و کادوها  راگرفته و داده بودند.الهی دل همه شاد باشد. 

من چرا فیلم اسکروچ را نگاه نکردم! 

ساعت ۱.۱۵ برگشتیم خانه و من رفتم خوابیدم تا ۲ و ناهار را گرم کردم و خوردیم و دوباره رفتم خوابیدم. 

این چند روز پرخوری کردیم خیلی!غروب خانه را طی کشیدم و با فرشته رفتیم بیرون و دوستم را دیدم که دوچرخه سواری میکرد وبا هم کمی پیاده رفتیم  و از هم جدا شدیم و هر کسی رفت خانه خودش. 

الان نشستم و شمعها را روشن کردم و با پدرم حرف زدم و دارم چای سبز میخورم. ایشان چراغهای باغ را روشن کرده و هوا خنک است. 

سال پیش درچنین روزی از گرماهلاک بودیم و امروز هوا خیلی خوب بود. سال گذشته مهمان داشتیم و امروز تنها بودیم. 

میخواهم به آن خانواده که دعوتمان کردند زنگ بزنم و کنسل کنم،  بزنم یا نزنم؟؟ مسئله این است!  


میدانم که این سال جدید یکی دیگر از بهترین سالهای زندگی من خواهد بود و خدا را پیشاپیش سپاسگزارم. 

آرزو میکنم برای تک تک شما هم همینطور باشد. 


پ.ن. کریسمس بر پیروان پاکترین پیامبر خدا مبارک باشد. 

پست فشرده


این چند روز که ننوشتم چون کارهای آخر سالمون زیاده حالا نه که ما جشن بگیریم و کاری کنیم ولی اگر خریدمون پیشتر ۲ ساعت طول می‌کشید الان ۴ ساعت! ترافیک زیاد و همهمه و مانند همه کشورها پیش از سال نو! 

همان زرنگی های سر جای پارک و از روی هم رد شدن را میبینیم؛  ما آدمها در فشار و سختی مانند هم هستیم. 

امروز که بیدار شدم کتری را پر کردم و رفتم نشستم سر موبایلم که ببینیم  ایران چه خبر است. درست مانند آنروز ۶ صبح که میخواستم مدیتیشن کنم و خبر زلزله  را دیدم! و در پی آن جوکها و ترسها و عکسها! 

ایشان هم نه بیدار شد و دوش گرفت  و گفت برویم خرید. صبحانه خوردیم و ایشان وفرشته رفتند پیادهروی و من دوش گرفتم و آماده  شدم و ساعت ۱۱ رفتیم. ایشان با کسی حرف میزد تلفنی؛  یک خانواده ای به اصرارما  را دعوت کردند و من هیچ دوست ندارم رفت و آمد کنم چون ایشان نه گفتن بلد نیست قبول کرد! شاید خودم زنگ بزنم و کنسلش کنم چون اصرار اینها برای رقابت با یکی از دوستان من هست که چند سال پیش با هم  دوست بودند و میانشان به هم خورد. حالا اینها ما را دوبار دیدند و به ما اصرار که باید بیایید نه برای خودمان! 

رفتیم خرید و ایشان یک کفش و دو تا تی شرت خرید و من هم چهار تا کیف! کفش هم نخریدم چون دیزاینرها سلیقه من را در نظر نمیگیرند! 

یک چای لاته خوردیم با بیسکوییت خوردیم. ایشان  برای یکشنبه شب مهمان دعوت کرد و رفتیم سرراه مرغ فیله شده گرفتیم با ماست و گوجه و فلفل برای مهمانه و تنها  یک غذا درست میکنم. دوست خودم  را با شوهر و بچه اش گفتم که بیایند. دم فروشگاه ایشان گفت برو من توی ماشینم که گفتم بیا به کمکت نیاز دارم! یک جا باشه که بداند شوهر  منه! ساعت ۴ ناهار خوردیم و برگشتیم خانه. کمی استراحت کردم ولی نخوابیدم.   برای شام کشک بادمجان درست کردم و مایه جوجه را هم  درست کردم. چای دم کردم و ساعت ۷.۵ رفتیم پیاده روی و هوا خنک بود. 

یک چایی برای خودم ریختم و نشستم پای کارهای ایشان تا ساعت ۹ شام خوردیم و من دو سه لقمه بیشتر نخورد.آشپزخانه را تمیز  کردم و دوباره رفتم سر کار تا ساعت ۱۲.۵. 

زمانی که کسی دورم نیست و کارهای را انجام میدهم  خیلی خوب است. حالا ایشان مرا صدا بزند؛ یکجا که گمم کرده بود و دنبالم میگشت. 

فردا باید بروم کمی خرید کنم؛  شیر و شیرینی برای دسر میخواهم و داروم را چون چند روز همه جا بسته است.

امروز شنبه نه مدیتیشن کردم و نه یوگا و نه ورزش! 

جمعه زود بیدار شدم و مدیتیشن کردم. ایشان یکساعت بعد بیدار شد و رفت سر کار و من هم رفتم پیاده روی. ۹ خانه بودم و به گلها آب دادم. دوش گرفتم و ساعت  ۱۱.۲۵رفتم بیرون و سرراه برای فرشته چیزی خریدم. رفتم آفیس ایشان و از آنجا رفتم مارکت. سرراه نان سنگک گرفتم و بعد لواش. از فروشگاه عرق بیدمشک،  آلبالو خشکه،  گوشت،  سماق گرفتم و از مارکت ماهی،  طالبی، اسفناج،  بادمجان، کمی  گوجه فرنگی خریدم ؛  شوید هم نداشتند که سبزی پلویی نخریدم و رفت برای هفته آینده!  ناها رهم گرفتم و به سمت خانه بر گشتم. ساعت ۳ بود و ایشان رسیده بود. ناهار خوردیم و خریدها را جا به جا کردم  و خوابیدم جوری که از حال رفتم. کمی هندوانه و طالبی برش زدم با گیلاس و چای و استراحت کردم. کمی بعد مرغ و ماهی ها را شستم و بسته بندی کردم. با کلینری که معرفی کرده بودند تلفنی صحبت کردم و قرار شد از هفته آینده بیاید. 

غروب رفتیم خانه دوستم و برایش کیک پرتقال درست کردم و بورک هم بردم و تا ۹ آنجا بودم.  شام کشک بادمجان درست کردم که خوردیم! یوگا و مدیتیشن را انجام ندادم.


پنجشنبه صبح زود بیدار شدم که نیمه شب ایران بو. خبر زلزله را خواندم و خوب از همه حال پرسیدم و خوشبختانه خوب بودند ولی شب پر از بیم و ترس را گذراندند. کارم را انجام دادم  و برای ایشان یک ساندویچ فیله مرغ درست کردم با کره عسل وشیرموز که راهی کارش شد. من هم رفتم پیاده روی و برگشتن که باغ را آب دادم رفتم  سر وقت یوگام. دلم می‌خواهد توی باغ انجامش بدهم حتی یکی از تشکهام را آوردم پایین ولی فراموش میکنم. 

به موهام روغن زدم و سرم را ماساژ دادم. یکی از ناخنهای پام رفته توی گوشتم و خیلی دردناک است. خانه را تمیز کردم و دوش گرفتم و ساعت ۳ رفتم آفیس ایشان چون چندتا چیز باید میگرفتم برایشان که خریدم و کمی کار کردم  و به دخترها یاد دادم که چطور باید با داتا بیس کار کنند.  ساعت ۴.۵ برگشتم خانه و برای شام  سبزی پلو با ماهی و کوکو سبزی و سالاد درست کردم. رفتیم غروب پیاده روی با فرشته و سر از خانه دوستم در آوردم و چون نبود خودش نرفتیم توی خانه. 

وقتی برگشتیم شاممان آماده بود و ایشان هم رسیده بود. 


چهارشنبه صبح زود بیدار شدم تا مدیتیشم را انجام میدهم ،  ایشان از خانه رفت گفتم میام آفیس برای کار.

 مانند هرروز ساعت ۸۰۲۰ رفتیم پیاده روی تا ۹؛  چون روز پیش باران آمده بود دیگر آب ندادم. 

تا ۱۰.۳۰ یوگا را انجام دادم و ورزش کردم؛ بادمجانها را پوست گرفتم و توی آب نمک گذاشتم. شوهر دوستم پیام داده بود که چیزی برایمان کاشته و میخواهد بیاورد که گفتم ساعت ۷ هستم. بسیار مرد خوبیست ولی دوست ندارم در نبود همسرش تنها به خانه ما بیاید برای همین گفتم زمانی بیاید که ایشان باشد. شلید دوستم ناراحت شود؛  زنها حساسیتهایی دارند که مردها نمیفهمند. 

به دوست دیگرم زنگ زدم و گفتم فرشته اش را بیاورد؛  خودم هم روی کار ایشان زمان گذاشتم و تمام شد. برای شام خورشت مرغ و بادمجان درست کردم. همسر دوستم ۷.۵ آمد و ایشان ۷ خانه بود. تا ۸.۵ نشستند و بعد ما شاممان را خوردیم و ساعت ۹ دوستم آمد دنبال فرشته اش. 

 نمی دانستیم بخوابیم و فردا صبح زود دوباره ایران زلزله میاید! 


پرندها مهمان هرروزه من هستند و من از بودنشان شاکرم. 


الهی توی زندگیتان کسانی یا چیزهایی باشند که خدا را برای داشتنشان شاکر باشید. 


پ.ن. من امروز دوشنبه که این پست را کامل کردم همینقدر  یادمه از روزهایی که گذشته. همه اینها انگاری سالها پیش رویداده نه هفته گذشته. اینقدر خاطرات از من دور هستند. 


داروم را از ۱۹ این ماه آغاز کردم.