یکروز آفتابی را آغاز میکنم؛ یکروز خوب دیگر از زندگیم را.
یکهفته توی خانه ماندمان شد چهار هفته، نشد که پایانش بدهند از بس مردم دوست دارند خاله بازی کنند از بس یواشکی مهمانی و خانه همدیگر میروند. جایی خوانده بودم آدمهایی که یکسره به دورهمی و خاله بازی و مهمانی میپردازند یکجوری از خودشان فرار میکنند؛ میبینم درسته!!
ایشان که سر کار میرود و من توی خانه هستم. گاهی خریدی بروم و پیادهروی های هرروزه با پشمک خان.
خوب امروز کاری که نداشتم، ٣ سری لباس توی ماشین ریختم و زیر نور خورشید پهن کردم.
یاسها پر گل شده اند و زمین نفس کشیده است.
ناهار داشتم و دوش گرفتم و صبحانه خوردم و به فرشته گفتم بریم پارک جنگلی؛ ساعت ١٠.١٠ رفتیم و جای پارک گیر آوردیم. همه جا مردم گله به گله نشسته بودندو بوی گل پارک را گرفته بود، بوی بهار دل انگیز.
با فرشته ١ ساعت و ١۵ دقیقه راه رفتیم.
روی یک تنه درخت نشستم و دفترکم. را درآوردم و یک طرح کشیدم؛ فرشته کوچولو هم خودش را توی آفتاب پهن کرده بود روی زمین.بلند شدم و از راه پر از درختان کاج رفتیم، با پا به میوه های کاج ضربه میزدم و فرشته دنبالشان میکرد و به صدای آرام لوئیز گوش میدادم.
روی یک نیمکت زیر درختی با کلهای زرد نشستم، بوی گلها و صدای زنبورها و آفتاب بهاری و فرشته کوچولو در کنارم و دفتر آرزوهایم توی دستم.
گاهی چند خط مینویسم و گاهی چند برگ را پر میکنم، سپاسگزاریهایم را هم همینجا مینویسم.
پرسیده بودید چگونه مینویسم. مانند یک داستان نویسیست برای من، آنچه که میخواهم را جوری مینویسم که انگار آنرا دارم. آرزوی داشتنم را روی برگهای دفترم مینویسم و به آن جان میدهم.
برای نمونه شما دوست دارید به یک سفر دوست داشتنی بروید؛ من خودم از آن سفر، هوا، هتل، روزهای گردش، دیدنی ها و..... مینیوسم. من آن سفر را نرفته ام با این همه جوری مینویسم که انگار آنجا هستم و در پایان هر کدام سپاسگزارم که این کشور یا شهر را دیده ام. فراموش نکنید به زمان حال بنویسید نه آینده یا گذشته. دوست داشتید برگردید و بخوانید. من پس از نوشتن نمیخوانم و کنار میگذارم دفترم را، گاهی چند ماه یا چند سال پس از نوشتنم برمیگردم و تیک میزنم چیزهایی را که به آن رسیده ام.
نمیدانم نوشتن توی دفتر انگار انرژی بیشتری دارد. الهی به همه آرزوهای خیرتان برسید. آرزوهاتون را زنده نگهدارید با این همه به آنها نچسبید چون هر چه بیشتر پافشاری کنید دیرتر به آنها خواهید رسید.
پرسش دیگری که بود درباره کلاسها و ورکشاپهایی که برگزار میشود آیا ارزش دارند یا نه! یادگیری هیچگاه بد نیست و زیانی ندارد.
من ایوا خودم در پی کسی میروم که تنها سخنران نباشد و آنچه را میگوید زندگی کرده باشد. من پی آدمی نمیروم که با خواندن چند تا کتاب ( که معمولا بیشتر از دوسه تا هم نیست) و درست هم نفهمیده از سر هیجان خودش را استاد میبیند و به درس دادن میپردازد.دیدیم استادهای بزرگ چه اندازه آرامتر و بی ادعاتر هستند و آدمهای نا آگاه در هر زمینه ای خودشان را باید نشان بدهند و سرو صدا را بیاندازند.
حالا همه اینها به کنار که چیزی را که خودشان یاد نگرفته انداینکه بخواهند از شما پولی هم بگیرند دیگر واویلاست. پولتان را هدر ندهید، به جایش کتاب بخرید، کتاب گویا بخرید و گوش بدهید. من خودم کتابها را چند بار میخوانم، پاراگرافها را چند بار میخوانم اگر ترجمه باشد انگلیسیش را پیدا میکنم و میخوانم.
من از ١۶ سالگی کتاب قدرت فکر را خواندم و کتابهای کارلوس کاستاندا، من از ١۶ سالگی مدیتیشن کرده ام، چله نشسته ام، پی مذهب رفته ام، پی عرفان رفته ام، کلاسهای تفسیر مثنوی رفته ام، پی خودشناسی رفته ام، پی انرژی درمانی رفته ام، همه کتابهای وین دایر را خوانده ام، همه کتابهای لوییز هی، کاترین پاندر، ناپولین هیل، خوزه سیلوا و....( یادم آمدم رفتم یک کتاب دیگر بخرم). هفته ای یک کتا ب میخرم برای خودم.
بیشتر پادکستها و ویدویهای جو دیسپنزا، استر هیکس، همه گورو های هندی، جک دوسی و خیلی های دیگر که نامشان را فراموش کردهام را توی یوتیوب را گوش کرده ام و تماشا کردهام و هنوز که هنوزه دارم یاد میگیرم، همه اینها آدمهایی هستند که زندگیشان را خودشان بهتر و بهتر کرده اند، خودشان را درمان کرده اند و به دیگران هم کمک میکنندبرای بهتر کردن زندگیشان.اگر میخواهید در این راه پیش بروید دستتان را در دست کسانی بگذارید که راه را پیشتر پیموده اند و بهتر میتوانند به شما کمک کنند.
پند من به شما این است که زمانتان را با چندتا ورکشاپ توی اینستاگرام و تلگرام به هدر ندهید، به اندازه استادهای خوب در این زمینه ها هستند که نیاز تان را پاسخگو میباشند و هزینه چندانی ندارند و کتابهایشان مانند کتاب مرجع هستند.
چکیده آنجه در این سالها آموختم"یک دسته کلید است به زیر بغل عشق"
هر کاری میخواهید انجام بدهید با عشق انجام بدهید، عشق به خودتان، به زندگی، به کارتان، به جهان، به جانداران، به طبیعت. با عشق روزرا آغاز کنید و با عشق به پایان برسانید که رنگی زیبا به هم چیز خواهید داد.
امروز و اینجا را دوست داشته باشید و فردا ها و آرزوهایتان را به خدا بسپارید.
چند تااز کامنتها پست پیشتان را پاسخ دادم و با پستی دیگر بقه آنها را خواهم گفت.
پ.ن. دل قوی دار سحر نزدیک است.
ایمان ایمان و ایمان دارم.
من چندتا کامنت گذاشتم ولی نمیدونم چرا نیستن
لادن جان ببخشید من هنوز کامنتها را تایید نکردم شرمنده
تو دیگه چه فرشته ای هستی ؟ تازه با وبلاگت آشنا شدم با غم و اندوه فراوان و دردها و ظالم های بی شمار توی زندگیم ولی متنات بهم ارامش میده و ازشون لذت میبرم .
زینب جان خوش آمدی؛ من یک زن هستم مانند همه
این جمله ات را هزار بار برای خودم تکرار خواهم کرد (هر کاری میخواهید انجام بدهید با عشق انجام بدهید، عشق به خودتان، به زندگی، به کارتان، به جهان، به جانداران، به طبیعت. با عشق روزرا آغاز کنید و با عشق به پایان برسانید که رنگی زیبا به هم چیز خواهید داد.)
عشق و عشق و عشق
ایوای جان بهارت به خوشی و شادی
سرشار از شوق و انرژی باشی
زنده باشی و شاد مهتاب جان
میدونستی که نوشته هات خیلی به دل میشینه ، من خیلی دوسشون دارم خواهشا بیشتر برامون بگو و بیشتر بنویس ممنون
چه خوب که اینرا میشنوم هدی جان؛ به روی چشمم تااش میکنم بیشتر بنویسم
سلام ایوای نازنین
شاید خودخواهی باشه ولی میشه ازتون خواهش کنم که بیشتر بنویسین؟خوندن نوشته هاتون انرژی عالی بهم میده،غرق در آرامش میشم
تقریبا ۱۰ دقیقه پیش داشتم دفتر آرزوهام رو نگاه میکردم و نوشته هام رو پاره میکردم چون نمیدونستم چطور بنویسم و جوابم رو با این پست. گرفتم
چند سال قبل که تازه کتاب خانم راندا برن رو خونده بودم دفترچه ای داشتم با جلد چرم کرمی و کاغذ های کرم
هرچیزی توش مینوشتم به عینیت در میآمد و در همین حین با کسی آشنا شدم که تو چند ماهی که در ارتباط بودیم کل کارها و باورهام رو مسخره میکرد و میگفت توهم هستن و وقت تلف کنی
ازون ببعد دیگه هیچوقت مثل قبل نتونستم بنویسم
انگار جرات خواستن ندارم
نمیدونم چی میخوام نمیدونم از کجا و چطور شروع کنم
سلام گلم؛
تلاش میکنم بیشتر بنویسم لادن جان. یادت نره هیچگاه به هیچکسی درباره آرزوهات چیزی نگویی.
دوباره دست به نوشتن ببر؛ از چیزهای کوچک بنویس تا دوباره برگردی به روزهای اوجت.
این یک قانونه مانند قانون جاذبه زمین؛ چیزی نیست که بشود زیرش زد
امیدوارم دفترت پر بشه از تیکهایی که کنار آرزوهایت میزنی