رمانتیک

توی تخت نشستم و دارم لیست کارهای فردایم را مینویسم. ساعت ١٢.٣٠ شده است. ایشان توی اینستاگرام میچرخد و گاهی قهقهه میزند. 

باران میبارد با ریتم روی شیروانی ها و برگها و تندتر میشود. نمیدانم باران بهاری است یا زمستانی چون هوا سرد است! توی چند هفته گذشته در کنار کرونا باد و توفان  هم جان گرفت! 

حال زمین خیلی بد است! چه کنیم که بهتر شود؟

۶ هفته قرنطینه باید هفته آینده به پایان میرسید که گفتند باز هم بمانید توی خانه هایتان! این شد که مانده ایم! 

کارمان شده صبحانه،  ناهار،  شام،  یوگا،  مدیتیشن،  کار کردن روی خود،  نوشتن دفترهایم،  تی وی،  تلفن، آبرنگ، گلکاری،   پروکریت،  کتاب خوانی! هفته ای یک کتاب خوانده ام،  چندتایی هم نیمه بود که خواندم و رفت. روزهایی که آفتابیست یک زیرانداز نارنجی و سفید دارم روی چمنها میاندازم و شیشه آبم را کنار دستم میگذارم و دفترهایم را مینویسم،  مدیتیشن میکنم و کتاب میخوانم. بوی یاسها مستم میکند و فرشته هم کنارم دراز میکشد. 

ایشان هم به کارهایش میرسد،  دوروزی سر کارمیرود و میچرخد توی خانه یک چیزی درست میکند، به باغ میرسد. خوبیم با هم! 

امروز هم ٧.۵ بیدار شدم و مدیتیشن کردم. چای دم کردم و از ٨ تا ٩ یوگا را انجام دادم و تنم جان گرفت. ٩.۵ صبحانه خوردیم و برای ناهار آش درست کردم و کوکو؛  همین دو غذای ساده تا ١١.۵ من را توی آشپزخانه نگه داشت! 

خورد و خوراک خوبی نداریم! بهتر است بگویم پرخوری میکنیم. 

کمی تی وی تماشا کردم تا زمان ناهار. سریالی تماشا میکنم به نام good witch که کمدی دراماست و ریتمش را دوست دارم. یک چیزی من را به این سریال آویخته! شاید آرامشیست که زن این سریال دارد،  آن شهر کوچک سرد، حس نزدیکی دارم با سریالش! 

ایشان یکسر رفت آفیسش با فرشته کوچولو و من دوش گرفتم و کمی به پوستم رسیدم. باید لیزر کنم،  موهایم را کوتاه کنم و ریشه رنگ کنم که خوب آرایشگاهها هم بسته هستند. 

ناهار خوردیم ایشان همه را توی ماشین گذاشت و یکسری هم با دست شست(دیگ و قابلمه توی ماشین نمی‌گذارم)! 

سریال آقازاده تماشا کردیم (چه عتیقه هایی سر ما سوارند). ٣۵ دقیقه مدیتیشن کردم و نیم ساعتی خوابیدم. یک کیت کت خوردم و به پرنده ها غذا دادم و زیر باران نشسته بودند تا غذا بریزم. چای دم کردم و ۵.۵ با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی. برای دوستم غذا بردم. با مادرم حرف زدم تلفنی و برگشتیم خانه. فرشته را شستم با آب چون گل شده بود! 

 پاپایا برش زدم با توت فرنگی و بلوبری روی میز  گذاشتمو چای ریختم برای خودم و یواشکی یک بیسکوییت کرمدار از توی کوکی جار برداشتم از ترس فرشته کوچولو که دیدم بدو بدو خودش را رساند. تی وی تماشا کردم،  کمی عکسهایم را سامان دادم و برای کارهایم عکس خوب  پیدا کردم مدلم باشند. 

ایشان چای خورد و رفت بالا ورزش کرد و اومد گفت پیتزا نایته! دو تا پیتزا سفارش داد که تا برسند یک سریال خنده‌دار چیپ استرالیایی گذاشت و جلو تی وی خوردیم. من دو برش بیشتر نخوردم و نان سیر خوردم. 

زود آشپزخانه را سامان  دادم و یک فیلم پیدا کرد ایشان که ببینیم! راستش من فیلمهای رمانتیک دوست ندارم زیاد آنهم هالیوودی حالا هندی باشه بخندم از ته دل!

یک فیلم هندی بود که داستان عاشقی بود توی مدرسه پسره از زمین خیز برمیداشت میپرید روی سقف و ویلون میزد. داشت میپرید ویلون نداشت رو سقف ویلون به دست بود و خیلی خنده ار بود. یادمه دانشجو بودم اینرا چند بار نشان داد و هربار فرداش به همکلاسی های هندیم میگفتم دیشب فیلم هندی دیدم. آنها هم فیلم‌ ایرانی را تماشا میکردند و میگفتند چقدر دردناکه فیلمهاتون!  

آن زمانها تلاش میکردم که بگویم نه اینجوری ها هم نیست و حالا اگر بشنوم میگویم کجاشو دیدین!!

 آن زمان "زمانی برای مستی اسبها "را نشان دادند. 

به ایشان گفتم eat, pray love را بگذار ببینیم،  هربار این فیلم را میبینم دلم میخواهد بروم بالی زندگی کنم که رفت سراغ یک فیلم دیگر که من هم کمی  تماشا کردم. 

تا ١٢ فیلم دیدیم و آماده خواب شدیم. گفتم اینجا کمی بنویسم و کارهایم را بنویسم. 

باز از خودم میپرسم چه کنم که حال دنیا بهتر شود؟ میدانید هر کاری  که انجام  بدهیم شاید برای خودمان باشد  ولی به دیگران هم میرسد،  خوب یا بد!ما همه دست به دست هم هستیم. 

جاری باش،  مهربان باش،  بخشنده باش،  خاموش باش،  خوب باش مانند خداوند. 

ما کار بدی نمیکنیم تنها زندگی میکنیم. خدایا سپاسگزارم برای زندگی آرامی که داریم. 

الهی زندگی  که دارید خوب و پربار باشد. همچنین پر از دوست داشتن باشد نخست  خودتان و سپس دیگران. 

الهی آمین

پ.ن. امروز برای دوست داشتن خودت چه کرده ای؟  

پ.ن. دوست دارم بدانم شماها من را چطور می‌بینید؟ رخ و رفتار؟ 

پ.ن. پست پیشین را نگه داشته بودم بیات بشه!!!چرا؟؟؟؟ 

نظرات 8 + ارسال نظر
taraaaneh جمعه 4 مهر 1399 ساعت 04:52 http://taraaaneh.blogsky.com

تو هم خیلی خیلی نزدیک بودی.
جز قد و میانه روی بقیه رو درست گفتی .بلند بالا نیستم 163 سانتیمتر هستم.

چه خوب شما برنده بودی چون خیلی خیلی نزدیک بودی

رابعه سه‌شنبه 1 مهر 1399 ساعت 09:05

سلام یه زن با لباس سفید و موهای بلند با خونه ی گرم و چهره ی پر ازآرامش که وقتی میبینمش آروم میشم و رها ممنونم ایوا جان

سلام به روی ماهت رابعه جان

لی لا دوشنبه 31 شهریور 1399 ساعت 23:58

به نظر من تو خود زندگی هستی ایواجان...پر امید ، زیبا اندیش؛ به بهترین شکل ممکن زیبا زندگی می کنی...به خاطر همین اینقدر دوست داشتنی هستی!

لی لا جان تلاش میکنم زندگی را ساده کنم و با همه سادگیهای آن شاد باشم با چیزهای کوچک آن
سپاس از مهرت گلم

محدثه چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 11:33 http://www.titteh.blogsky.com

من شما رو یه قاصدک نرم و سبک میبینم... میخونم اینجا رو هوس میکنم با آرامش برم تو اشپزخونه و به کارهام برسم و بحث نکنم

محدثه خانم دوست داشتنی. یکی از بهترین کارها قیچی کردن گفتگوی بیهوده است. آفرین بر شما

بهار شیراز سه‌شنبه 25 شهریور 1399 ساعت 08:40

لبخند دارم برای نوشتنش...
صورت تو برای من مثل اون نوری هست که تو کتابا برای صورت معصومان می گذاشتند....
مهربان دوستم

بهار جان مهربانم، لبخند بسیار زیبایی داری، همیشه خندان باشی.
از آن نورها را همه داریم، همه ما

رافائل دوشنبه 24 شهریور 1399 ساعت 13:13 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام ایوا جان. تو برای من مثل نسیم کنار دریا هستی توی ظهر تابستون. خنک و سبک و فرح افزا.
تصویرت رو همیشه خانمی میبینم سبزه ی بسیار روشن با موهای بافته در پیراهنی نخی سفید رنگ

سلام رافائل جانم، چه خوبه که هستی

مهتاب یکشنبه 23 شهریور 1399 ساعت 07:54

تو رو الهه مهر می بینم ایوا جان. مدتها نبودم نزدیک یک سال. همه نوشته های بدون رمزِ این یکسال رو بدو بدو خوندم و دلم آروم گرفت. الهی که برایت روزها آفتابی و شاد باشند و شبها آرام و دلنشین.
خوب و خوش باشی همیشه

مهتاب جان امیدوارم خوب بوده باشی. خوشحالم که برگشتی الهی دلت همیشه آرام باشد

taraaaneh یکشنبه 23 شهریور 1399 ساعت 02:17 http://taraaaneh.blogsky.com

سلام ایوا جان. گفتی برای دوست داشتن خودمون چکار کردیم؟ من امروز خودم رو بردم جنگل پشت خونه، اونجا یک محوطه بسته هست و جلوش یک برکه ست. یک جورایی خلوتکده منه. اونجا که میرم روی یک کنده درخت میشینم و چشم میدوزم به برکه. گاهی برای ماهیها نون میریزم. گاهی هم تلفنهام رو میزنم...
اما من تو روچطور میبینیم؟ بگذار اول از نظر اخلاقی بگم. تو رو یک خانم بسیار صبور و با ملاحظه میبینم که قبل از حرف زدن فکر میکنه و به احساسات دیگران اهمیت میده. خانمی که زیبایی و هماهنگی رنگها براش مهمه و خیلی هم به نظافت اهمیت میده. منظم و با برنامه ست و وظیفه شناس و مسئول و مهربون این رواز اونجا میگم که یک دوست پرنده داری و فرشته کوچولو رو خیلی دوست داری و از " ایشان" خوب مواظبت میکنی ، هرچند که گاهی بد اخلاقی هم میکنه اما میبخشیش.
از نظر ظاهر... خب این فقط حدس و تخیل منه و دلیلی براش ندارم. اما فکر میکنم که جثه متوسطی داری. اضافه وزن یا نداری یا زیاد نداری. موهات قهوه ای تیره یا مشکی هست و تا شونه هاته یا بلندتر و کمی تابداره یعن یکمی فردرشت داره.
دیگه... اعضای صورتت ظریقه. پوستت روشنه. چشمهات قهوه ای متوسط یا روشنه. دیگه... انگشتهای ظریفی داری.. بازه هم بگم؟ بگو درست بود یا نه.
خب حالا تو من روچطور میبینی؟ بنویس. برمیگردم میخونم.

سلام ترانه جان، چه کار خوبی میکنی هرجی بیشتر توی طبیعت باشی بهتر است
خیلی خیلی نزدیک بودیآفرین
ترانه جان در چشم من خانمیست خویشتن دار و آرام که هیجان و آشوبش را میتواند در خودش نگه دارد. برای خودش مرزی دارد که دیگران را دور نگه میدارد با این‌همه با همه خوب است و دوست داشتنیست. پیش پیش برای هرچیز برنامه ریزی میکند، کم حرف است. آرام و بیصدا کارهایش را انجام می‌دهد. زیادهروی در هیچ کاری ندارد و میانه روست. از رویارویی با خودش بیمی نداردو خودش را میکاود به آسانی. اراده خوبی دارد.
ظریف و بلند بالاست، موهایش تا روی شانه است و صاف است. چشمان قهوه ای که با لبخندش میدرخشند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد