قرار غروب

یک شب سرد دیگر زمستانی را در زیر پتو می‌گذرانم. تنها صدای تیک تیک ساعت میاید و ایشان هم رفته سر وبینارهایش بر روی ترید میل!آرامش شبهای زمستانی را دوست دارم. ما در قرطینه هستیم آنهم چه قرنطینه ای. از ۸ شب تا ۵ صبح از خانه بیرون نباید برویم. تنها برای خرید خوراکی آنهم نه بیشتر از  ۵ کیلومتر از خانه و تنها یک نفر از خانواده. پیادهروی،  دویدن و دوچرخه سواری هنوز آزاد است و خوب دکتر و درمان هم که میتوانیم برویم. همه فروشگاه ها بسته اند و شهر ارواح شده این شهر پر جنب و جوش ما. ماسک که اگرنزنیم جریمه میشویم. بماند که گروههای آنتی ماسک گردهمایی دارند و دورهمی میگیرند و پلیس دستگیرشان میکند. 

دیشب یک پیام آمد برایم که در یک فروشگاه  هفته پیش چند نفر کرونا گرفتند و بسته بودند و حالا همه تست دادند و همه منفی هستند و آنهایی هم که گرفتند در خانه مانده اند و اینکه چه کارهایی را آن فروشگاه انجام  داده و.... من آنجا فکر کنم نزدیک به یک ماهیست که نرفتم با این همه برایم پیام داده بودند. این هم اپ کووید که یکسری میگفتند چیز به درد نخوریه. 

امروز ایشان رفت یکسر به آفیسش زد،  گفتم برنج بگیر و گوشت چرخکرده با سنگدان و دل برای فرشته کوچولو و قورمه سبزی. راستش را بخواهید بهش گفتم ولش  کن نگیر. از بس خرید  نکرده برای خانه یکجوری بود که انگار لطف بزرگی دارد میکند به من. زمانی هم که رفت هی میخواستم پیام بدهم نخر که با خودم کنار آمدم و گفتم بگذار بخرد. امروز صبح ۹.۵ بیدار شدیم،  دوباره ساعت خوابمان به هم ریخته. برای صبحانه نیمرو با سوسیس و لوبیا و هش براون(کوکو سیبزمینی خودمانه) و آب پرتقال و قارچ و گوجه گیلاسی تفت داده شده درست کردم.ایشان هر چی تابه بود شست با دست و بشقابها و لیوانها را گذاشت توی ماشین. پرند هها را غذا داد. من دوش گرفتم و سه سری ماشین را روشن کردم. ایشان رفت آفیسش و من تازه ساعت ۱۲ بلند شدم و برای ناهار لوبیا پلوددرست کنم. برای فرشته هم غذا پختم،  قرصهایم را خوردم. هوا سر و بارانی و طوفانی بود. دوست دارم دورم را خلوت کنم و یکچیزهایی را بدهم برود و چیزهای نو بخرم. میز جلوی مبل بگیرم و استایل خانه را جور دیگری کنم. گلدانهایم جان ندارند و تنک شده اند. بگذرد این ۶ هفته و یک کارهایی انجام بدهم. آبرنگ هایم را قاب گرفتم و حالا ایشان  بزند به دیوار برایم. ساعت ۳ ناهار خوردیم با ترشی و سالاد شیرازی و ایشان رفت خوابید.من جورنال نویسیم را انجام دادم و برای پرنده ها دانه ریختم. 

ساعت ۵ چای دم کردم و میوه  شستم و با فرشته رفتیم پیادهروی که باد سردی میوزید. من غروبها قرار دارم با پرنده ای توی راه جنگلی. جلوی خانه پرند ه های دیگر میزنند این بیچاره را و چون مریض است کتک میخورد. هرروز برایش گردو و بادام هندی میبرم توی راه جنگلی و پر میزند و میاید تا غذایش را بدهم. نه زبان هم را میدانیم و نه قراری از پیش گذاشته ایم. او میداند  من میایم و من میدانم چشم به راه نشسته است.

فکر هم را میخوانیم،  انرژی هم را دریافت میکنیم. 

 

انگار ما همه به هم راه داریم. همه ما،  انسانها، موجودات و همه چیز در این دنیا. مانند ریشه های درختان در هم پیچیده هستیم. هم دوست داشتنی است و هم ترسناک اینکه انرژی من در شما و شما در من و آن درخت در شما و میلیادرها چیز دیگر روان است. برای همین میگویم خوب باشیم،  مهربان باشیم،  دوست داشته باشیم که این انرژی جریان پیدا کند تا انرژی پلیدی و حسادت و نفرت. 


شمایی که اینجا را میخوانی این را بدان که زیبا هستی،  کسی در این دنیا دوستت دارد و تو را به یاد دارد،  برایت دعا میکند و خوبی میخواهد. 

 

خدایا سپاسگزارم که همیشه کمکم کرده ای و زندگی خوبی برایم ساخته ای. 

سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 

نظرات 11 + ارسال نظر
مامان فرشته های شیطون دوشنبه 3 شهریور 1399 ساعت 23:23

از گرمترین نقطه ایران سلام گرم و‌دریای مرا پذیرا باش از وبلاگ بهار بهتون رسیدم و‌چه عشقی کردم با اینهمه صفای دل که چه روح زیبا و‌نگاه عاشقانه ای دارید انرژیتون مستدام بانو جان

سلام عزیزم، خوش آمدی

ماری یکشنبه 2 شهریور 1399 ساعت 02:30

عزیزدلم.... مگ پای!!!! باید خیلی مهربون باشی برای دوست شدن باهاش .
ماکه یه هفته س کش سرها و منگوله های رنگ جیغ رو جمع کردیم و موهای فرفرک رو فقط با کش مشکی میبندیم و سنجاق سر مشکی میزنیم .
یکی از دوستای همسرم یه چشمش رو از دست داد سر حمله ی مگ پای . من خیلی میترسم ازشون .
اینی که دوست شماست حتما خیلی ملوسه!!!

ماری جان اکر بهشون غذا بدهی میشناسنت و کاریت ندارند ولی خوب پرنده باهوش و جنگجوییست. خیلی ناراحت شدم برای دوستتون.
الهی خدا نگهدار خودت و بانوی کوچولوت باشه، بچه ها فرشته هستند

Doost سه‌شنبه 28 مرداد 1399 ساعت 05:21

امیدوارم خیر،خوبی،برکت و آرامش در زندگیتان همواره جاری باشد.

سپاس از انرژی خوبتون

فاخته دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 18:58

چقدر زیبا و آرامش بخش مینویسی عزیزم...
ممنونم

فاخته جان چه اسم زیباییخوشحالم که هستی

نیلپر دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 13:03

امیدوارم انرژی های خوب جریان پیدا کند ، منهم برای آدمهای خوب دعا میکنم و خوبی میخواهم
کاش میشد سدی محکم و همیشگی در برابر انرژی پلیدی و حسادت ساخت ، چون هرچند وقت یکبار مثل یک موج بزرگ بطرف زندگی هجوم می آورد و جنگیدن با آن خیلی از انرژی های مثبت را از بین می برد .

نیلپر جان باور کن با دعا کردن برای بدها میشود در برابرشان ایمن شد.
هرجا کسی به شما بد کرد و دلت را رنجاند از آن آدم دوری کن و با همان حال بدت کار خوبی برای کسی انجام بده همه حس بد پاک میشود و میرود

Ella دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 12:13

ایوا جان
بماند که چقدر شما، نوشته‌هات، شخصیت و‌نوع زندگیت رو دوست دارم و با چه کیفی می‌خونم. این دعاهای اخر هر متنت بدجوری به دلم میشینه، فکر میکنم کسی هست که با تمام وجود و خلوص برایم دعای خیر میکنه
خیلی عزیزی ایوا جان

الا جانم امیدوارم این دعاها به مار همگی بیاد و هر کسی اینجا را میخواند یک الهی آمین بگوید برای خودش و برای دیگران. سپاس از بودنت در کنارم

لی لا دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 11:24

ایوا جان قرارت با اون پرنده رو عشقه...من هم عشق کردم...این عشق وصفا تو قربون

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. لی لا جان مهربان

ماری دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 11:08

عاشق اون قرارتون با پرنده سر راه پیاده روی شدم.....

ماری جان فکر کن با مگ پای دوست شدم

ترانه یکشنبه 26 مرداد 1399 ساعت 19:19 http://taraaaneh.blogsky.com

سلام ایوا جان. باز خوبه که اونجا قوانین سفت و سخت میگذارن تا اوضاع رو کنترل کنند. اینجاکه شرایط خیلی بدتر بوده هیجوقت از این خبرها نبوده. خوبه که زمستونه و فصل مسافرت و گردش و تفریح نیست. امیدوارم تا تابستون شما، اوضاع بهتر شده باشه.
منهم دلم دوست پرنده میخواد تا باهاش قرار بگذارم و براش غذا ببرم.
بعد هم ایشان چقدر خوشبخته، تو چقدر خوب ازش مواظبت میکنی.من هیچقوت یادم نمیاد برای صبحونه اینهمه انرژی گذاشته باشم.

سلام ترانه جان، با این همه مردم از قرنطینه فرار میکنند باورت میشود!؟
انگار نمی‌دانند چه خطری دورو برمان هستامیدوارم حال دنیا بهتر شود هر چه زودتر.
پرنده ها خوبند و همه حیوانها خوبند
ایشان که خودش اینجوری فکر نمیکنه تازه به نظرش خیلی هم بدبخته

شکوفه یکشنبه 26 مرداد 1399 ساعت 15:49

سلام. من شکوفه هستم.
برایم دعا کن..حالم خوب شود.

سلام شکوفه جان، دعا میکنم حال دلت و تنت خوب باشد همیشه

حبیب آذرگشسب یکشنبه 26 مرداد 1399 ساعت 15:09 https://habibazar.farsiblog.com/

متن بسیار زیبایی بود.

سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد