بای بای جولای

جولای یک ساعت و نیم دیگر به پایان میرسد در این جزیره. یک ماه دیگر هم گذشت و سال از نیمه  اش هم گذشته. 

ایشان چند شبه ۱۰ نشده میخوابد چون حالش خوب نیست. بخور اتاق خواب را خواستم روشن کنم دیدم روشن نمیشود. باید برگه کارانتی را پیدا کنم و پسش بفرستم. خانه آرام و ساکت است.

دیروز صبح که بیدار شدم مدیتیشنم را انجام دادم و آب سبزیجات گرفتم برای خودش و خودم و ایشان هم مانند هرروز رفت سر کارش. 

دوش گرفتم و موهایم را بیگودی پیچ کردم و رفتم سراغ کارهایم. کارهای ایشانرا پیگیری کردم و کارهای خودم را. 

حرفهای دلم را مینویسم. صدای قلم روی کاغذ را گوش میدهم. صدای ورق زدن دفترهایم. آفتاب روی پاهایم رد گرما می‌گذارد،  آب گرمم را مینوشم،  شمعی که بوی عطر مادرم را میدهد،  همان عطری که شیشه اش برش داشت و یکبار پسرخاله روی میز توالت یکیش را ریخت. اتاق مادرم یکسره بوی  عطر میداد. همان عطری که مادرم زده بود و رفتیم تولد. تازه انقلاب شده بود،  یک روسری کوچکی پوشیده بود که به زور گره میخورد و موهایش افشان بود دورش با بلوز و دامش ابریشمی. یکسری  کراوات زده بودند،  یکسری ریش گذاشته بودند. یکسری از مزه و مشروب رو بر میگرداندند.تولد بچه ای که پدرش چندی پس از جنگ شهید شد و زنی زیبا و کودکی خردسال پشت سر گذاشت.از روزهای  سیاه خودم را میکشم بیرون،  دور میشوم از آن چاه سیاهی که نابودی  آورد. بیرون را نگاه  میکنم، از پنجره قدی این اتاق کوچه ما دیده میشود. پرنده ها هستند،  آب میخوردند،  فرشته کوچولو توی آفتاب لم داده و چشمهایش  را بسته. غنچه گلها را میبینم که مانند پروانه از پیلبیرون خواهند آمد به زودی. من اینجا هستم سالها دورم. یک زنم توی دورترین جای دنیا، دور دور! 

کمد فرشته کوچولو را ریختم بیرون و مرتبش کردم،  بمیرفت و میآمدچیزی برمیداشت و فرار میکرد و گوشه ای میخورد. یخچال را هم پاک کردم.

۱۲ آماده شدم و فرشته کوچولو را بردم که موهایش را بزنند.  اول ۴۰دقیقه پیاده روی کردیم و بردمش بماند که فرار میکرد و ماجرایی داشتیم. گفت ۱ ساعت و نیم کار دارد. رفتم شاپینگ سنتر و از صبح آب و آبمیوه خورده بودم دویدم توی دستشویی.

یک باکس بزرگ پلاستیکی،   لباس زیر، یک ماگ تپلی،  قاشق چوبی و  ۳ تا روبالشی سفید و یک بالش برای خودم خریدم. بانک  و پست رفتم. دلم میخواست مینی پنکیک بخورم که به خودم نه گفتم و توی ماشین موز داشتم و خوردم. کرفسها و بلوبری ها  بود چند روز پیش خریدم همه را خوردیم. کرفس و بلوبری و اوت،  شیر خریدم و رفتم فرشته را برداشتم و یکسر رفتم آن خانه که چیزی را چک کنم و چند تا لیمو چیدم و برگشتیم خانه خودمان. خریدهارا جا دادم و با فرشته رفتیم  بیرون دوباره. از پشت سرم صدای پا میادبرمیگردم میبینم چند تا پرنده دنبالم دارند میایند. دوستم که پیش ایشان کار میکند را دیدم همون توی ماشین دست تکان داد و رفت. از وقتی کرونا آمده از فرشته کوچولو دوری  میکند و چند بار هم به من گفته سگها هم کرونا میگیرند. 

برای ایشان اسپاگتی درست کردم و برای خودم پاستا سبزیجات. بماند که دو سری پاستا پختم و از مزه اش خوشم نیامد و سومی بهتر بود با سس پستو و قارچ و پیاز و نخودفرنگی  و یک سالاد بزرگ. ماست هم درست کردم. باکس بزرگ را بردم الا و ملافه ها و روبالشی هد توی آن گذاشتم و باکس کوچیک را توی کمد فرشته کوچولو گذاشتم برای حوله ها و پارچه های بزرگ تمیزکاری بزرگ که تو ی کیسه بودند و خرد و ریزهای بخار شو و جارو را هم کنارشان گذاشتم. یوگا شبانه انجام دادم. 

ایشان آمد خانه و شام خوردیم. اسپاگتی ایشان شفته شده بود و برای من بد نشده بود که زیاد هم نتوانستم  بخورم. ایشان بدحال بود،  سرفه میکرد و معده درد داشت و ساعت ۹ رفت خوابید،  بخور اتاق را روشن کردم و خودم جای دیگری خوابیدم. 

ساعت ۴.۵ بیدار شدم و مدیتیشن و هیپنوتیزم را انجام دادم و ساعت ۶ خوابیدم تا ۸. ایشان که رفت نیم ساعتی توی جا دراز کشیدم. 

بلند شدم و پرده ها را کنار زدم،  امروز آفتاب به ما لبخند زد و روز گرم و آرامی بود. کمی آب به نرگسهای روی میز حیاط دادم،  غنچه هایش را ناز کردم. یاسها تک و توک گل داده اند. بهار دارد خودش را جا میکند کم کم. به  ارکیده های توی خانه هم آب دادم.

روز ی پاک کاری خانه بود. رویه لحافها را درآوردم و دیدم چه گرمه لحافها را هم شستم. ۴ سری ماشین را روشن کردم و روی بند بیرون پهن کردم. 

هیچ برگی تکان نمیخورد، پنجره ها را باز کردم تا انرژی و هوای گرم توی خانه بگردد. یکی از پنجره ها را باز کردم یک  سوسک نشسته بود توی قاب پنجره. زود بستم و بهش گفتم برو خونتون. تا گرم شد پیداشون شد. نه تنها نرفت خونشون که آمد توی  خانه ما،  زود روش یک شیشه گذاشتم تا ایشان شب بیاد و برش دارد. 

ساعت ۱۱.۵ دوش  گرفتم.   تا ۱.۵ کارم به پایان رسید. کابینتهای آشپزخانه را هم ریختم بیرون و پاک کردم و آشپزخانه را از بالاتا پایین برق انداختم. از صبح آب و آب سبزیجات خوردم و یک کاسه توت فرنگی  و بلوبری و یک دانه خرما. ساعت ۲ سالاد خوردم با لوبیا سفید،  ویار لوبیا داشتم! تی وی تماشا کردم. فرشته را بردم بیرون و دل سیر راه رفت و همه جا را گشت. پرستوها دایره وار دورمان میچرخیدند، پیام‌آور  بهارند. 

پرند ها آواز میخواندند ،  چمن ها سبزتر شده اند،  درختان شکوفه داده اند،  خورشید زمین را قلقلک میدهد،  همه دست به دست هم داده اند تا بهار قدم رنجه کند و تنها آدمها از هم فرار میکنند. 

برگشتم خانه سینک را تمیز کردم و ظرفهای شسته شده ماشین را جا دادم توی کابینتها. هیچ چیز  لب پر شده ای را نگه نمیدارم. ایشان پیام داد شام چیزی درست نکن و من هم گوش  دادم. 

گرسنه شدم و یک موز برداشتم و ده دقیقه به چهار رفتیم آن خانه که برای شستن موکتها آمد  بودند،  گفت یک ساعت کاردارد،  رفتم سوپر نان  و بلوبری،  هش براون،بلوبری ،  اوت بار( من عاشق اوت و بلوبری هستم)،  کیک بادام و پرتقال، دستمال کاغذی،  اسپری پاک کننده گرفتم  و رفتیم دیدم آقا هنوز دارند کار میکنند دوباره رفتیم پیاده روی! 

کارش را انجام داد و پرداخت کردم. آمدیم خانه، ایشان هم رسید، تا من برای پرنده ها دانه بریزم کتری را پر کرد و روشن کرده بود زیرش را. خداراسپاس خیلی بهتر بود حالش. چای دم کردم و یادم آمد اوه لباسها بیرون ماندند. عصر که بشود هر چیزی خشک شده دوباره خیس میشود اینجا. بردم بالا پهن کردم و نشستیم  چای با کیک خوردیم. ایشان  گفت نیمرو میخورد با نان و پنیر که خورد و من هم نان سنگک خوردم با گردوو کره گیاهی و مربای آلبالوی خانگی ایواپز. ایشان سریال دید و من کتاب خواندم،  ویدیو تماشا کردم و با خودم خلوت کردم.

یادم باشد فردا قطره فرشته کوچولو،  ویتامین دی،  مایه شستشوی ماشین ظرفشویی و لباسشویی،  اینها کار اول ماه من هستند. 

من بروم خودم را بسپارم به بالشم و یک خوب خوب.

خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم که همه چیز به‌خوبی پیش میرود. 

شمایی که اینجا را میخوانی،  از خدا میخواهم این ماه یکی از بهترین ماههای زندگیت باشد.

الهی آمین

نظرات 3 + ارسال نظر
یک خانم سه‌شنبه 14 مرداد 1399 ساعت 18:53

سلام بر ایوای دوست داشتنی مهربان کدبانو همه چی تمام

سلام خانم مهربان ❤️❤️

وینا سه‌شنبه 14 مرداد 1399 ساعت 00:18

ممنون از دعای اخرت الهی امین

خواهش میکنم گلم

taraaaneh یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 18:42 http://taraaaneh.blogsky.com

سلام. ایوا جان. چه خوبه که اینهمه آب سبزیجات میخوری. منکه اصلا آب میوه گیری ندارم و همه چیز رو میریزم توی بلندر و بصورت پوره یا فالوده در میارم.
حق داری اون روزها خیلی بد بود و فکر کردن به گذشته گاهی مثل چاله سیاهی میمونه که باید ازش حذر کرد. خوبه که اون روزها گذشته. منهم فرشته کوچولو رو دقیقا بصورت یک پودل سفید تصور میکردم که البته موهاشو به سبک پودلها نزده و دور صورتش هست. برای تو هم ما آگوست خوبی آرزوی میکنم.

سلام ترانه جان. کار شما بهتر هم هست چون فایبربیشتری میگیری و زمان بیشتری سیر میمانی. من هم همین کار را میخواهم انجام بدهم.
سیاه سیاه سیاه بود آنروزها و در عجبم از آنهایی که به دنبال اینها میدوند هنوز.
فرشته کوچولو را زدی به هدف
الهی هر ماه زندگیت خوب باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد