ورزش کنیم

 اسپری لوندر به بالش و تشک میزنم. با نوک پا کفشهامو هل میدهم زیر تخت،  فرشته کوچولو روی پتوی من خودش را پهن کرده و نگاهم میکند. مانند یک شیر کوچولو  خوابیده،  شمع اتاق خواب را روشن میکنم و آباژروم را خاموش و به آرامی از لای در بیرون می‌آیم. 

خانه تاریک است و تنها نور شمع لا له های پشت سرم اتاق  را روشن میکند، چه آرامشی دارداین شب.

از سه شنبه که دیروز باشد بنویسم.

سه شنبه شد و بیدار شدیم ایشان بازم اخمالو بود چون سردرد داشت. رفت سر کار و من توی  تخت کمی کتاب خواندم تا ۹.۵. بلند شدم و آبگرم با لیمو را خوردم و یک شیشه ۳۲  اونسی آب هویج و زردچوبه گرفتم برای خودم. خانه را گردگیری کردم و روتختی و ملافه نو و کشیدم روی تخت،  دوسری ماشین را روشن کردم وبیرون توی آفتاب پهن کردم. 

نازنین دوست زنگ زد و خودم هم به دوستی که فرزندش کرونا گرفته زنگ زدم. صدایش پر از غم بود. الهی هیچ تنی دردمند نباشد. 

سرویسها را شستم و رفتم توی آشپزخانه.من هر ماه کابینتها را میریزم بیرون وتمیز  میکنم و  پنتری هم همینجور  و هر هفته یخچال را. شیشه های سبزیجات را عوض کردم. این شیشه ها را همان سالی که آمدم اینجا خریدم. درست آنروز را یادم هست،  توی آن شهر کوچک بودیم، ایشان رفته بود امتحان بدهد و ماشین را برده بود. از دانشگاه می‌آمدم که رفتم خیابان سنگفرش شده ای که پر از مغازه بود. شیشه ها را دانه ای یک دلار خریدم و با اتوبوس برگشتم خانه. من از زندگی توی آن شهر همش خاطره خوب دارم. یکروز بد نداشتم،  چرا داشتم! دوتا  از امتحاناتم را خراب کردم و حالم گرفته شد که یکیش را بهم ارفاق کردند و پاس شدم و آن  یکی را دوباره خواندم. هنوز هم آن شهررا دوست دارم،  تا دوسال پیش گاهی میرفتیم ولی از زمانی که آنها از هم جدا شدند ما دیگر  نرفتیم.شیشه هارا میشورم و میگذارم خشک شوند. 

ساعت ۲ شد که کارم به پایان رسید و دوش گرفتم. ماهیچه گذاشتم بپزد تا چلو و ماهیچه برای شام ایشان باشد.ناهار سالادخوردم،  کمی تی وی تماشا کردم. با فرشته رفتیم سوییچ برق را قطع کردیم و پست رفتم و کیسه ها  را دادم سالوو و برگشتم خانه. فرشته را بردم پیاده روی. من و پرنده های دور خانه  خیلی اخت شدیم. زمانی که میروم جلوی در  پر میزنند و میان ردیف میشینند. یکی از میناها  هم روی درخت جیغ میزنه و بقیه را خبر می‌کنند. شیروانی همسایه ها پر از قمریست  و لای درختها پر از نویزی ماینر است. 

مگ پای ها هم دیگر بفرمایید توی خانه. فرشته هم  دنبالشان میکندو پرشان  میدهد. برایشان دانه ریختم و رفتیم پیاده روی، فرشته روز خوشش بود و زیاد راه رفت. برگشتیم و  برنج را دم کردم،  برای خودم باتر پنیر درست کردم،  حالا کاری هم نکردم. سسش که آماده بود و پنیر برش زدم و ریختم توش و روی دمای کم گذاشتم. سبزی خوردن هم داشتیم و همه چیز آماده بود. ایشان ۶.۵ آمد با حال بد. 

درد زیاد  داشت،  چشمش ورم کرده  بودو خسته بودو غرغرو. برای خودم پراتا روی تابه گذاشتم  و شام را کشیدم. غذای هندی را برای نانش میخورم. پس از شام  مدیتیشن کردم.ایشان خسته بود و ۸.۵ روی کاناپه خوابید و بلند شد ۹.۱۵ مسواک زد و خوابید. 

من هم نشستم و کتاب خواندم،  ویدیو تماشا کردم و هیپنوتیزم و خواب ساعت ۱۱. 

صبح چهارشنبه آفتابی و پر نور ساعت ۷ بیدار شدم. برای خودم مدیتیشنم را انجام دادم و ایشان هم زود بیدار شد،  حالش خیلی بهتر شده بود. گفتم باید ورزش کنیم،  گفت بله باید برنامه بریزم! 

یادش به خیر چندین سال پیش عصرها از سر کار می‌آمدیم میرفتیم میدویدم. ایشان یک جای دولتی کار میکرد  و ساعت ۵ خانه بودو من هم دانشگاه از ساعت ۱۰ تا ۳، خیلی خوب بود. آخر هفته ها هم دوچرخه سواری میکردیم. حالا اگر سواردوچرخه بشویم فرشته کوچولو گریه میکند که بیایید پایین. با ورزش میانه خوبی ندارد همین بخوریم بخوابیم. ورزش چیه!!

آب کرفس و فنل،  اسفناج و جعفری گرفتم و به ایشان دادم و برای خودم هم گذاشتم. آبگرم خوردم و دوش گرفتم و پرده ها را کنار زدم. به گلهایم آب دادم. یکسری ماشین را روشن کردم. 

کارهایم را نوشتم،  درد و دلهایم را و  سبک شدم. کمی خرید آنلاین انجام دادم،  ماشین ظرفشویی را خالی کردم. اوت میل برای خودم  درست کردم وتی وی تماشا کردم. 

رفتم بیرون دیدم چه آفتابیست،  کمی به گلهایم رسیدم. علفهای هرز کندم. برای پرند ها دانه ریختم. به وکیل و نماینده بانک پیام دادم که پول به حسابمان آمده، برای شستشوی موکتها یک آگهی گذاشتم. همیشه تند تند زنگ می‌زدند ولی هیچ کسی زنگ نزد! 

رفتم پای بساط آبرنگم و کار کردم،  کمی کتاب گوش دادم. هر چیزی که شسته شده بود وخشک شده بود را تا کردم. ساعت ۳ آمدم پایین و پراتا با باتر پنیرم را خوردم.به دو نفر پیام دادم برای موکتها که یکی گفت جمعه میاد.

 به فرشته گفتم بریم. مانند قرقی پرید پشت در. رفتیم بیرون،  هوا کمی سرد شده بود ولی آفتابی. توی زمین فوتبال رفتیم و یک توپ دندان دندان شده پیدا کرد و با هاش بازی کردیم و خسته شد و زیاد هم راه رفتیم. برگشتیم خانه و برای شام کله گنجشکی برای ایشان و خودم هم لوبیا و سیب زمینی. غذای پرند ها را ریختم و سبزی شستم و به مادر و پدرم زنگ زدم. یک اس ام اس آمدکه گاز را ببندید. همینجور که با مادرم حرف میزدم کله گنجشکی را آماده کردم و رفتیم گاز را ببندیم. هوا هم تاریک شده بود وبرگشتن فرشته کوچولو روی پای من نشست و رانندگی کردم. خیلی هم ریلکس و راحت لم داده بود. 

رسیدم خانه و من رفتم سر کار آبرنگم و کمی کارروش کردم. ایشان آمد و حالش خوب بود. برایش نعنا  و چای دم کردم و روی وارمر بود. 

شاممان را خوردیم که من سیر بودم و چیز زیادی نخوردم. تی وی،  اخبار،  چای و.... 

ایشان ۱۰ خوابید و من هم نشستم که پست بگذارم. یادم افتاد من خواستم با ایمیل پاسخم را بدهند برای آگهی. توی ایمیلم چیزی نبود ولی یک ایمیل دیگری دارم که اکانتم با آن ست شده و ۱۰-۱۵ تا ایمیل برایم فرستاده بودند،  به هر روی کار را به کس دیگری داده ام. 

امروز با مامان حرف میزدم گفت میخواهم همه لوازم برقی را نو کنم. گفتم من برایت میخرم گفت نه! 

چرا خوب!! حالا با خواهر جانان هماهنگ کنم ببینم میشود یا نه. 

یکی از وارمرهایم شکسته و یکی  لب پر شده و تنها یک دانه دارم. از آنجایی که شما دختران خوب و با سلیقه ای هستید اینرا ببینید خوبه،  نقره ایش را دارم برای مهمانی هام،  حالا سیاهش خوبه یا نه.  خدا از خانمی کمتون نکند.

الهی  خانم خانه خودتان باشید همیشه.  الهی خانه تان گرم و پرنور باشد. الهی عشق تک تک یاخته هایتان  تان را سیراب باشد. الهی حال دلتان خوب باشد. الهی تندرست باشید. الهی نیازمند دیگران نباشید. الهی زندگیتان پر ازفراوانی و برکت باشد. 

الهی آمین 


نظرات 5 + ارسال نظر
مامان فرشته ها سه‌شنبه 11 شهریور 1399 ساعت 01:31

یکماه هست ننوشته ای بانو براتارامش رو‌ارزو‌میکنم

میدانم گلم

از کارهاتون مینویسین چه حس خوبی منتقل می‌شه. انگار همه‌ی این کارا با آرامش و رضایت انجام شده باشه...

دیروز چند صفحه از وبلاگتون رو خوندم و خیلی روم تاثیر گذاشت. نتیجه‌ی موقتش یه خونه‌ی تمیز شده
نتایج طولانی مدت هنوز مشخص نیست

خوشحالم که حس خوبی پیدا میکنی با خواندن اینجا، الهی خوبی و نور توی زندگیت جاری بشود

لی لا یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 10:28

الهی نیازمند دیگران نباشید...چه دعای زیبایی....چقدر که من به این دعا برای زنده ماندنم...زنده بودنم...زندگی کردنم نیاز دارم...در واقع انگار تارو پود انسان با نیاز تنیده شده...حتی الان هم که دوست دارم به دیگران نیاز نداشته باشم به این دعا نیاز دارم...به دوستی مثل تو واقعا نیاز دارم...ایوای نازنین جانم

لی لای گلم همه ما نیاز به دست خدا داریم واین هرگزهرگز از بین نخواهد رفت.

بهار شیراز پنج‌شنبه 9 مرداد 1399 ساعت 07:41 https://baharammm.blogsky.com/

نوشته هات پره آرامشه دوستم...همیشه بنویس لطفا...با خوندنت انگاری ریتم زندگی برام کندتر میشه،آرام تر...بیادم میاد که به اطرافم بیشتر توجه کنم، لذت ببرم، مهربون تر باشم...
ایوای جان ام

بهار جان خوشحالم که هستیشما مهربونترینی

Elsa چهارشنبه 8 مرداد 1399 ساعت 19:39

چقدر چقدر چقدر زیااااد نوشته هاتون به من آرامش میده

خوشحالم نازنینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد