روزهای زندگی

یک لیوان چای داغ کنار دستم گذاشتم  در آرامش شب در خانه آرامم که تنها صدای  تیک تیک ساعت میاید،  ایشان کتاب میخواند و من اینستا را زیرورو میکنم. به ایشان میگویم من از صبح تا غروب پر انرژی هستم و غروب که میشود دیگر انرژی ندارم. ایشان سرش را تکان میدهد؛ میدانم پاسخم را چند دقیقه دیگر میدهد چون اینجا هست و نیست. میشنود و کمی زمان میبرد تا به مغزش برسد.

ایشان تی وی راروشن میکند تا سریال ببیند،  ظرف میوه را پر میکنم و یک کاسه کوچک چیپس روی میز میگذارم و دوباره سر جایم  مینشینم. 

با این سریال  گوشمان به انگلیسی  با لهجه اسکاتیش آشنا شد.

 گفتم اسکاتیش یاد جولیا بیشاپ (وزیر امورخارجه بود)افتادم که از سفرش به تهران میگفت و دیدار با روحانی و گفتگوهایشان همراه با مترجم با حسن روحانی! خاطره این دیدارش این بود که در جایی خودشان  دو نفر بوده اند و جولیا شگفت زده شده بود از اینکه حسن روحانی با لهجه نیتیو اسکاتیش با جولیا گفتگو کرده!!! 

شماها از کجا بر سرایران و ایرانیان  آوار شدید!!

توی این چندروز صبحها هر زمان بیدار شوم که زودتر از ایشان است مسواک میزنم و موهایم را با کش میبندم و یوگا و مدیتیشنم را انجام میدهم که همه روی هم ۳۰ دقیقه میشود و اینگونه روز خوبی را آغاز میکنم. 

امروز ۹ بیدار شدم و پیش از یوگا کتری را پر کردم و روی گاز گذاشتم. کارم ۹.۵ به پایان  رسید،  چای دم کردم و ایشان هم بیدار شد و دوش گرفت. دو تا لیوان آب ولرم خوردم و تا دوش بگیرد خانه را گردگیری کردم. صبحانه خوردیم و ایشان کمی به کارهایش رسید و فرشته را برد بیرون. برگشت و رفت همه درو پنجره های چوبی را روغن زد و جلو در را هم روغن زد. برای پرنده ها غذا ریختم و تا ۱.۵ خانه را جارو  کردم و طی هم کشیدم و ۴ سری هم ماشین راروشن کردم. 

کمی هویج، گوجه گیلاسی،  ساقه کرفس با حموص روی میز گذاشتم و یک لیوان آب هویج و آب سیب هم خوردم صبح. 

سیب زمینی آب پز کردم و دوش گرفتم. ایشان همچنان داشت درو پنجره رنگ و روغن میزد. 

۲.۲۰ دقیقه دست به کار نهار شدم و مایه کوکو سیب زمینی درست کردم و پودر تخم کتان و آرد اوت و آرد سوخاری توی آن ریختم با زردچوبه  و نمک و فلفل قرمز! چند تا مغز هم پختم برای ایشان. ایشان کارش را انجام داد و رفت بیکری نان بخرد و من هم رفتم بالا را گردگیری کردم و جارو کشیدم.ایشان که آمد دوتا اتاق مانده بود که گذاشتم برای زمان دیگر. ناهارمان را خوردیم وایشان  آشپزخانه را سامان داد و من هم دوتا اتاق  را جارو کردم. تنها مانده سرویسها که گذاشتم برای فردا. 

کمی فیلم با ایشان دیدیم و به پرنده ها غذا دادم دوباره. قمری ها پیش از ۴.۵ باید دانه بخورند چون میروند و میخوابند! 

رفتیم پیاده روی، هوا توی هم بود و تاریک و باران  پودری می‌آمد. یک کلاه  روی سرم کشیدم و رفتیم بیرون چون موهایم خیس بود.

راستی نگفتم دوشنبه رفتم موهایم  را ده سانتی کوتاه  کردم! چون توی هم گره میخورد و ریزش هم زیاد شده بودخودم را سبک کردم. 

دوشنبه که خرید خانه را انجام دادم و سبزیجات و میوه خریدم برای خودم تا رژیم بهتری داشته باشم. خوشبختانه از دوشنبه  تا امروز ۹۰% گیاهی خوردم. شبها شام هم نمیخورم همان ناهار ساعت۴ میشود شام و ناهارم. 

عصرها هم کمی میوه و آجیل میخورم اگر گرسنه شوم یا همین حموص و کرفس و هویج،  کمی چیپس و پاپ کورن و چای و آب جوش 

شبها هم یکی دو ساعتی زمان میگذارم برای همان کرسی که گرفتم و هر شب تمرین میکنم. 

ایشان فردا دوباره سر کار میرود و کسی هم میاید برای کوتاه کردن موهای فرشته کوچولو. 

روز و روزگارمان جوریست که دیگر کسی ما را به هم نمی‌ریزد  و ارزش روزهایمان را میدانیم،  ارزش بودن کنار عزیزان،  بودنشان،  بودنتان و بودنمان. 

چندروز پیش کسی میگفت فلانی و فلانی درباره ما چه میگویند! آیا مهم هست چه میکنند،  این چند ماه به ما نشان نشان نداده که  از دشمنی دست برداریم و خاله زنک نباشیم. زندگی کوتاهتر از آن است که شبها با یادآوری بدیها و کنایه های دیگران به من خواب برویم. 

من هربدی یا خوبی که به شما بکنم نخست به خودم کردم. 

زمان زمانه از سر دوره کردن گذشته نیست،  زمانه ساختن آینده بهتر است. 

تویی که اینجا را میخوانی از خدا میخواهم فرداهایت بهتر و بهتر شوند و دلت پاک از گذشته و خاطرات بد آن.

الهی آمین

خدایا سپاسگزارم که راه نشانم میدهی و دستم میگیری که به بیراه نروم. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد