ته گرفتگی

دیشب خواب دیدم با مادرم رفتم آرایشگاه ومادرم موهایش را اکستنشن کرده و زیر روسری پنهان کرده!!! من هم دادم موهایم را سشوار کشید که یک جاهاییش به هم ریخته بود! 

کارهایی میکنم که توی زندگی کمتر کرده‌ام؛  صبحها چشمانم را آرایش میکنم تا شب که پاکش میکنم. ریمل و یک سایه کمرنگ برای روز؛  به پوستم بیشتر میرسم هرروز! 

سریال نهنگ آبی را ایشان تماشا میکند که من زیاد خوشم نمیاد! یک تابه و یک قابلمه استیل با ته دیگ سوخته توی سینک نشستند و من خمیازه میکشم و  چشمانم را میمالم. 

امروز مانند همیشه بیدار  شدم و برای ایشان همان همیشگی را گذاشتم ببرد برای صبحانه و ناهارش،  ۱۰ دقیقه به نه دوش گرفتم و موهایم را خشک کردم. بیگودی پیچیدم. تا ۱۰ آماده شدم. تنها یک ماگ بزرگ آب  ولرم و لیمو خوردم. برای ایشان باید میرفتم پست. ساعت ۱۰.۱۵ فرشته کوچولو را بردم بیرون و برای پرنده ها هم دانه ریختم. بیست دقیقه به ده برگشتم خانه و با ماشین رفتم شاپینگ  سنتر تا با نازنین دوست به گپ و گفتگوبنشینیم تا روزش بهتر شود. نازنین دوست همسری کنترل کننده دارد که برای هر کاری باید به او بگوید و مادر شوهری  که با او زندگی میکند و از همه سو زیر فشا ر است و با این همه نه بد میکند و نه  بد میگوید.

دوست دیگری هم  پیام داد جمعه هم را ببینیم که هنوز پاسخش را ندادم حالا فردا زنگ میزنم. ساعت ۱۱ رسیدم و با هم کمی گشتیم. بسته ایشان را پست کردن. 

من یک دامن قهوه‌ای و یک ژاکت کرم خریدم.

پاشدم رفتم قابلمه استیل را سابیدم و آشپزخانه را سامان دادم و همه جا را پاک کردم،  مسواک زدم و صورتم را پاک کردم و شستم و نخ دندان هم کشیدم. رختهای شسته را که تا کرده بودم سرشب،  جا دادم توی کشوها و کمد و ساعت شد ۱۱.۲۰ دقیقه! 


دوستم به دنبال گوشتکوب برقی بود که پیدا نکرد،  ناهار سالاد خوردیم با هم و از سوپر بیسکوییت و کافی برای آفیس ایشان خریدم و برای خانه مایه (مایع)دستشویی، برنج،  مافین،  خوراکی برای فرشته کوچولو و پاک کننده ماشین،  دوتا پیرکس دردار کوچک گرفتم. ساعت ۱.۴۵ دقیقه یک آبپرتقال گرفتم و دوستم هم چای که نشستیم خوردیم با شیرینی کوچک! 

ساعت ۲.۵ خداحافظی کردیم و من هم دکترم را کنسل کردم و رفتم آفیس ایشان. 

دوستم  را دیدم، شاگرد ایشان هم دیدم. گفت چیکار میکنی روز به روز جوانتر میشی؟ ایشان  چرا روز به روز پیرتر میشود!! 

برگشتم خانه.یک بسته مایه ماکارانی توی تابه ریختم تا کم کم گرم شود. فرشته را بردم بیرون و به پرندها گندم دادم. ۴۰ دقیقه را رفتیم،  به خانه که رسیدم کلم قمری را از  یخچال درآوردم و گوشت  قلقلی هم از فریزر تا کلم پلو درست کنم. سبزی خوردن شستم و به مادر و خواهر جانان زنگ زدم که بی پاسخ ماند. خشک شده ها را تا کردم و همزمان ویدیو تماشا  میکردم. هرروز یک روز چیز تازه یاد میگیرم و تکه های  پازلم سر جای خود میروند انگار. پاسخ پرسشهایم را پیدا میکنم یک به یک. 

مادرم زنگ  زد و کوتاه حرف زدیم. 

بوی سوخت از آشپزخانه آمد و دیدم برنجم ته گرفته! ماکارانی  هم خاموش کردم تا فردا شب درست کنم. ایشان ۷.۱۵ رسید و شام خوردیم و همه زا توی  ماشین گذاشتم و تابه و قابلمه سوخته ماند تا با دست بشورم. دوسه تا سریال دیدیم. فرشته کوچولو دلقک بازی درآورد و فشارش دادم که در رفت و یک خیار  برداشت و با آن کلنجار می رفت. 

شب آرامی  بود، امیدوارم همگی دلتان  و خانه تان آرام  و پر نور باشد. 

الهی آمین 

بگو الهی  آمین 


خدایا به مردمم کمک کن،  دیوانه ای ۴۰ سال پیش سنگی به چاه  انداخت. بس است دیگر، کمکمان کن رها شویم از دست ستمگر و خرافه پرستی. 

خدایا رو بنما تا بدانند همه روی تو پشت هزار کتاب دعا را بر زمین میزند. 


به امید آزادی،  آگاهی  و روزهای روشن. 

نظرات 4 + ارسال نظر
کسی که سعی میکنه انسان باشه شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 00:15

ایواجان فاصله نوشته هات زیاد شد.
کجایی دوست مثبت اندیشم؟

شرمنده به خدا؛ کمی کارم زیاد شده و شبها زمان کم میاورم برای نوشتن

یارا چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 18:59 http://mororroz.blogfa.com

سلام .
مثل همیشه عالی می نویسی . از نوشته هات بوی زندگی جاریست . امیدوارم سلامت و سرزنده باشی
بابت دعای قشنگت هم یک الهی آمین از طرف من .

سلام یارا جان؛ امید که شما و خانواده هم تندرست و شاد باشید.

به امید روزهای آفتابی

به امید روزهای خوب برای همه

ایواجانم،چقدر به دعای خیر همه برای نجات ایران احتیاج داریم.
مرسی که همیشه دعای خیرت پشت سر وطن هست.

اسم نویسنده وبم روعوض کردم،اگر سرزدید فکر اشتباه اومدن نکنید.

گلم؛ همه دنیا به دعا نیاز دارند و نباید از هم دریغ کنیم. الهی حال مردم و ایرانمان بهتر شود.
سپاس که هستی همیشه آیدا جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد