مهربانی، عشق و نیکی

 ساعت ۱۰.۲۵ دقیقه شبه و من توی تختم. تنها شمع روشن هست و  ایشان آرام نفس میکشد و فرشته کوچولو هم رفته پشت در خانه  خوابیده برای نگهبانی با آن قد و بالای ریزش. 

صبح مانند هرروز ساعت ۸ بیدار شدم و برای ایشان یک لیوان آب پرتقال و آناناس گرفتم با کراسان و میوه برای نهار و صبحانه اش.  اینجوری  شبها ساعت ۷ که میرسد گرسنه است و ما زود شام میخوریم. 

ایشان رفت و من هم توی تخت مدیتیشن کردم؛  امروز را میخواستم روز هیچ کاری باشد. روز ماندن توی تخت از بس که شب پیش درد کشیدم. ۹۰۵ بلند شدم و غذای فرشته را دادم و یک کراسان کره عسلی خوردم و رفتیم  پیاده روی زیر باران پودری و باد و هوای سرد. برای پرنده ها غذا ریختم. برگشتم خانه کمی دور خودم چرخیدم. به دوستم که پیش ایشان کار می‌کند پیام دادم و خودم کمی ویدیو تماشا کردم. خمیازه کشیدم و چای سفید  درست  کردم. یک موزیک آرام گذاشتم و شمع روشن کردم و رفتم زیر دوش آب داغ. تنم را با نمک شستم و پاکسازی کردم. بهتر شدم و چایم را خوردم،  موهایم را بیگودی  پیچیدم و نشستم جلوی تی وی و چای با خرما خوردم. رختهای خشک را ریختم توی سبد و جلو تی وی تاشون کردم. برای پرنده ها نان ریز کردم. یک خمیر نرمی درست کردم برای پیتزای شب و ناهار سالاد خوردم. دو اپیزود سریالی را تماشا کردم. دوستم زنگ  زد و حرف زدیم. تا ساعت ۳.۵ کتاب خواندم و خمیر پیتزا را پهن کردم و کاهو شستم. بیگودی هایم  را باز کردم و شدم مانند زنان در سریال ارتش سری! 

قارچ و فلفل و پیاز شستم برای پیتزا و کتری را روی گاز گذاشتم و دوباره فرشته‌  رابردم بیرون. هوا همچنان سرد بود. 

برگشتم و مادرم هم زنگ زد،  کوتاه حرف زدیم. 

چای دم کردم و پیتزا ها و نان سیررا درست کردم. میوه هم  روی میز گذاشتم؛ کتاب میخواندم  که ایشان ساعت ۷.۵ آمد. پیتزاها نیم  ساعتی بود که توی فر بودند با دمای کم. پنیررا ریختم و دمایش را بیشتر کردم و تا ایشان چای بخورد شام هم آماده  بود. 

جای همه سبز بسیار خوشمزه بود؛  ساعت ۸.۱۵ کارهای آشپزخانه را کردم و نشستیم پای جنگ  کاندیداها که‌ خسته شدم و رفتم توی آن یکی نشیمن و ویدیو نقاشی تماشا کردم. 

امروز با خودم مهربان بودم و هوای خودم را داشتم. توی پیاده روی ها سپاسگزاری کردم  با هر گام برای هر چیزی که به یادم آمد. 

آخر شب یادم آمد که دوکیلو لوبیا دیروز خریدم که پاک کنم برای لوبیا پلو! ساعت ۹.۵ آشپزخانه را پاکسازی  کردم تا کار فردا کمتر باشد. رویه های مبل را هم تکاندم و دوباره کشیدم و کوسنها را پوش دادم. مسواک  زدم و کرم‌هایم را زدم  و پریدم توی تخت تا اینجا  را بنویسم.

کامنتها را پاسخ خواهم داد،  شرمنده دوستان. 


شما که اینجا را میخوانی الهی امروز به  هر رو که می گردی عشق ببینی و مهربانی جوری که پیمانه ات سرریز شود و به بیرون بریزد همه عشق و مهربانی دریافتیت و پیاله دیگران را پر کنی. 


تنها عشق و مهربانی و نیکیست که میماند؛  آرزو میکنم  از هر سه لبریز باشی. 

خدایا سپاسگزارم که با مهربانی و عشق و نیکی هرروز مرا پر تر و پرتر میکنی. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 


نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب شنبه 21 اردیبهشت 1398 ساعت 08:28

سلام ایوا جان
مرسی که می نویسی. روزم رو با کلمه هات شروع می کنم و لطافت طبیعتی که توصیف میکنی، مهربانی فرشته کوچولو و روال زندگیت را تجسم میکنم و آرامش لحظه هات رو حس می کنم و از خدا سپاسگزارم که حال دلت خوب است.
شاد باشی و سلامت

سلام مهتاب جانم، من از شما سپاسگزارم که زمان میگذارید و من را به نوشتن وا میدارید
همیشه شاد باشی و تندرست

لادن جمعه 20 اردیبهشت 1398 ساعت 01:08

سلااااااااااااااااام
اینقدر خوشحالم ک دوباره می نویسین ک حد نداره این وبلاگ برام شده منبع آرامش و انرژی مثبت هرکجا هستین آب تان سرد و نان تان گرم و دلتان خوش باشد

سلام لادن جان، امیدوارم بتوانم پیوسته بنویسم چون برنامه هام به اندازه ای فشرده است که میخواهم چند تا از سوشال مدیاها را ببندم.
خوشحالم که انرژی را دریافت میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد