سال نو خجسته بادا

روزهای پر کاری دارم. هر گوشه خانه یک کاغذی هست با چند کار تیک خورده و چند کار چشم به راه تیک خوردن. مهمانداری میکنم، خانه تکانی میکنم. چمدان میبندم و آماده رفتن میشوم. زیررو رو را میشورم و روی هم تا کرده توی اتاق میگذارم تا یکروز به پایان سال و پیش از نوروز پهنشان کنم.

کتابهای نیمه خوانده دارم،  گندمها جوانه زده اند، هوا بوی انگور عسگری میدهد،  برگها  زرد میشوند، خورشید کم جان میشود. هنوز جیرجیرکها شبها همخوانی دارند اگر باران نبارد. 

دکترهایم را میروم و تستهایم را انجام میدهم. یو گا و شنا سر جایشان  هستند. 

یکروز  بروم انار ایرانی ببینیم چه چیزی دارند. از این شمعهای سنبلی میخواهم برای هفت سین،  با خودم میگویم این هم بیزینس است ببین چه خوب کار میکنند.یادم میاید به هزار کار خودم! به برنامه ریزی که باید بنویسم و انجام بدهم. 

یک برنامه پیدا میکنم که دانلود کنم برای برنامه ریزیهایم. روزهاانگار می‌دوند و من در پی آنها میدوم. گاهی میایستم و چشمهایم را میبندم و میگویم آرامتر و آرامتر. 

این چند خط بالا را ۱۸ اسفند نوشتم تا امروز نتوانستم چیزی بنویسم. 

چند روز دیگر سفرمیروم و چند هفته ای نخواهم بود؛  فرشته کوچولو را بغل میکنم و نرفته دلتنگشم. در این بین شاید دیداری با پدرو مادرم داشته باشم. شاید هم به سرم زد و رفتم ایران.

 زیاد که دور باشی خیلی دور میشوی؛  خیلی خیلی! 

ساک و چمدان بسته ام؛  توی یک هفته ای که خانه بودم  آشپزی کرده ام برای زمانی که نیستم. فریزر آن یکی یخچال را پر کرده ام برای ایشان که گرم کند و بخورد. 

امروز یک ایمیل از کارم داشتم که برگردم؛  به ایشان گفتم که گفت پس آن یکی کارت چی! کاری که هنوز گامهای نخستینش را دارم انجام میدهم. به خودم گفتم میرفتی سر همان کارت،  همه چیز روبه راه بود و حالاخودت هم رئیسی  و همه کارمند،  هم حسابدار و هم بانک دار! 

با این همه از این پرش در زندگیم خشنودم،  چیزی بوده که میخواستم انجام بدهم. 

یادم باشد هفت سین را هم بردارم پیش‌از  رفتن؛ دل نگرانم برای مردم ایران. 

از خدا میخواهم که دوستان همه خوب و خوش باشند و تندرست،  امیدوارم سیل آسیب جانی به کسی نزده  باشد.

از خدا میخواهم که ایرانم روزهای بهتری را ببیند،  از نادانی و خرافات و بلا و مصیبت دور باشد. 


خداوندا سپاسگزارم که دستم را گرفته ای همه جا و هر زمان.خدایا سپاسگزارم که راهنمایم  هستی  همیشه.

خدایا سپاسگزارم که هستی. 

نظرات 6 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 08:31

ایوا جان دلتنگت هستم. امیدوارم سفر خوش گذشته باشه و روزهای قشنگی رو گذرونده باشی کارهات رو به راه باشه و همه چی برات بهترین شکل ممکن رو داشته باشه. و امیدوارم زودی بیای و بنویسی برامون. هر روز چندین بار میام به امید پست تازه :)
خوب و خوش باشی همیشه

مهتاب جانم سپاس از مهر بی پایانت

تارا چهارشنبه 4 اردیبهشت 1398 ساعت 20:00

سلام ایوا جان حالت خوبه؟
نگرانم

سلام گلم، خوبم و کمی گرفتار کاری
نگران نباش نازنینم

رهآ پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 12:36 http://Rahayei.blogsky.com

نیستی ایوا جان
امیدوارم خوب و خوش باشی و درگیر خوشی های زندگی.

رها جانم، هستم و کمی کمرنگم

یک خانم یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 19:46

سلام ایوا خانم .
هر جا هستی خوش باشی

سلام خان چرامی مهربان، شما هم همینطور

مهتاب شنبه 10 فروردین 1398 ساعت 09:29

ایوا جان سال نو خجسته و شاد باشه برای تو و عزیزانت.
خوب و خوش باشی هرجا که هستی

مهتاب جان برای شما سال خوبی را آرزومندم؛ هرروزت پربارتر از دیروز باشد

تارا سه‌شنبه 6 فروردین 1398 ساعت 21:12

سلام ایوا جان سال نوت مبارک باشه
امیدوارم سفر خوبی پیش رو داشته باشی. من فکر می کردم این مدت اومدی ایران. هر جا هستی سلامت باشی. بسیار مراقب خودت باش

سلام تارا جان، سال خوبی برایت آرزومندم. ایران هم آمدم و برگشتم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد