فرشته هایش

امروز به گمانم ۵.۵ بود که بیدار شدم،  توی تخت تا ۶.۱۵ ماندم و بلند شدم و رفتم  بالا. 

از این بالا شیروانی های خاکستری را میدیدم و آسمانی که ابرهای خاکستری آنرا در بر گرفته بودند  و راه خورشید رابسته بودند.  همه جا آرام بود،  تک و توک چراغ خانه ها روشن بودند.  

توی هوای سرد صبحگاهی کمر ربدشامم را تنگتر کردم شاید گرمم بشود. یکراست رفتم سراغ میزاتو ویک به یک اتو کردم. یکبار پایین آمدم و دیدم تازه ساعت ۷.۲۰ دقیقه است. دوباره برگشتم و بیشترشان اتو شد. از دیشب بهتر بودم. اتو کرده ها را پایین آوردم و ایشان دوش گرفته بود و برایم آویزانشان کرد. برای ایشان یک ساندویچ کره عسل و شیر انبه و میوه گذاشتم چون ناهار میامد. ایشان رفت  و من کمی کتاب خواندم و روی خودم کار کردم،  از دیشب توی سرم میچرخد ببخش ! چه کسی را؟ خودم را ؟  مادرم را؟  چه کسی را باید ببخشم؟  هنگام انجام کار زدم زیرگریه،  گریه کردم برای دخترکی که زورش به آدمهای بزرگ نرسید و سالها جیغ نزد و تنها  خودش را دوست  نداشت. خودش را گناهکار می‌دانست،  خودش را بد و پلید میدانست. برای دخترکی که خودم بودم، دخترکی که در کودکی بزرگ شد یکباره! 

مدیتیشن کردم و برای خودم زنجپیل و لیمو دم کردم و خوردم، سه تکه اتویی مانده  بود انجام دادم و ساعت ده یک بسته گوشت چرخکرده بیرون گذاشتم و قارچها را خرد کردم و تفت دادم. گوشت وپیاز درونش ریختم و تا ۱۰.۲۰ مایه ماکارانی درست شد. گفتم استخر نروم که رفتم. کمی کند بودم و جایی برای بالا آمدن  از دیواره استخر افتادم پایین چون چپم بیزور بود. سونیا کمکم کرد. 

سونیا گفت پیراهنت زیباست و به تو میاید،گفتم از کجا خریدم که اگر خواست بخرد. 

یادم آمد ایشان مسکن میخواست و فراموش کرده بودم،  برایش خریدم  و برگشتم خانه. نشستم به  دیدن ویدیو های خنده دار. یک سیب خوردم و یک لیوان آب پرتقال. 

 دوش گرفتم  و لباس نرم و گرمی پوشیدم. ساعت دو ماکارانی را دم کردم و سالاد کاهو و کلم با خیار و گوجه و هویج درست کردم. آهنگ سیمین بری ستار را گوش  میدادم، یک دوئت با خواننده ترک انجام داده که من نشنیده بودم و به دلم نشست. تنها خدا میداند چه اندازه این کارهای بین فرهنگهای گوناگون را دوست دارم.

آهنگهای سالهای پیش ستار یک به یک می‌آمند،  گل پونه،  شازده خانم و.....

گلدانهایم را آب دادم،  ارکیدهایم گل دادند دوباره. گلدان رزهای  های قرمزم را پر آب تر کردم. برای پرنده ها غذا ریختم. 

 ایشان سه آمد و ناهار کشیدم و خوردیم. خودم بیشتر سالاد خوردم با کمی ته دیگ، آشپزخانه رار ها کردم و برای خودم نشستم! کمی کتاب خواندم و یک پتو برداشتم و روی کاناپه دراز کشیدم با چند بادام در مشتم که دیدم کتاب خواندنم نمیاید. هدفونم را زدم و مدیتیشنی گذاشتم. صدای زنگ موبایلم بیدارم کرد و مادرم بود که پاسخ ندادم. دلم بستنی میخواست،  کتری را پر کردم و دوباره دراز کشیدم. مادرم دوباره زنگ زد که خوابآلود پاسخش را دادم،  نگران بود که گفتم خواب بودم. از همه جا گفت،  از اینکه  دوست پدرم فوت کرده، از اینکه پاسپورتش را نو کرده،  از اینکه خانه تکانی کرده تا من بروم،  منی که دلم نمیخواهد بروم! از اینکه ویلا را هم آماده کرده،  از اینکه  نوروز تهران زیباست، از اینکه بیا دلتنگت هستیم. و من با صدایی از ته چاه  پاسخ میدادم! کتری هم سرو صدایش بلند شده بود،  خداحافظی کردم. ایشان بیدار  شد، چای دم کردم و کمی میوه شستم. دلم می‌خواست چیزی بخورم مانند چیپس یا کراکر،  به جایش پاپ کرن درست کردم. دوباره  پایم گز گز کردن از سر گرفت. 

ایشان برایم چای ریخت و خوردیم با هم،  ایشان فرشته را برد پیاده روی و من در خانه ای آرام کتاب خواندم و لیوان لیوان آبجوش خوردم. شام هم غذا برای ایشان هست و خودم میوه  میخورم. کردیت کارتم را کنار دست گذاشته ام برای  خرید  آنلاینی و هنوز دل دل میکنم. 

فردا یوگا میروم. 

خدایا سپاسگزارم که راهکار برای حال بدم میدهی،  خدایا سپاسگزارم که فرشته هایت یک به یک در زندگیم  پدیدار میشوند. 

خدایا سپاسگزارم که نشانم دادی چه چیز را باید جایگزین نشخوار ذهنیم کنم. خدایا سپاسگزارم که رشد میکنم هرروز بهتر از دیروز. 


شمایی که اینجا را میخوانی،  الهی به عشق و مهربانی خداوند گرفتار شوی و فرشته هایش دوره ات کرده باشند و راه دررو نداشته باشی. 


نظرات 14 + ارسال نظر
بهامین دوشنبه 5 فروردین 1398 ساعت 04:40 http://notbookman.blogsky.com

نازنینم

یک خانم شنبه 3 فروردین 1398 ساعت 10:04

سلام ایوا خانم
سال نو بر شما مبارک باشد .

سلام خانم گرامی و مهربان، سال خوبی پیش روتون باشه به امید خدا پر از خوشی و شادی

مهری شنبه 25 اسفند 1397 ساعت 18:10

سلام ایوا خانم، خواننده خاموشتون هستم، مدتی هست ننوشتین، امیدوارم که این ننوشتن برا مشغله کار باشه و مثل همیشه سالم و تندرست باشید.

سلام مهری جان، بیشتر سرگرم کار بودم. الهی شما هم خوب باشید و تندرست

لادن جمعه 24 اسفند 1397 ساعت 13:33

ایوا جونم کجایی؟؟نمیگی دلمون براتون تنگ میشه؟؟
چشمم به وبلاگ خشک شد از بس اومدم و نبودی

لادن جانم سفر بودم جانم

تارا ح م سه‌شنبه 21 اسفند 1397 ساعت 13:57

سلام
من خاموش می خوندم تون
خیلی وقته پیت نذاشتین راستش نگران شدم.
امیدوارم سلامت باشید

سلام عزیزم، نبودم چندی

Samira شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 21:10

سلام ایوا جان
هی میام سر میزنم و میبینم ننوشتین، امیدوارم مشکلی نباشه،
از خدا براتون خوشحالی و آرامش میخوام عزیزم.

سلام عزیزم، گرفتار بودم کمی و کارهایم زیاد بود
من هم برای شما بهترین ها ر ا از خدا میخواهم

مریم سه‌شنبه 14 اسفند 1397 ساعت 19:56

ایوا جان مدتی هست که نیستین, امیدوارم که حالتون خوب باشه و سلامت باشین.

ببهش من را که کارهایم زیاد است

ساچی شنبه 11 اسفند 1397 ساعت 19:07

کاش بیشتر و زودتر بنویسی ایوا جانم
چقد ک دعاهای قشنگت رو دلم میخواد این روزا
سخت شده روزگارم

ساچی جان دعا میکنم روزهای سخت نداشته باشی هیچگاه

لادن چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت 19:30

سلاااااام
ایوای عزیز روزت مبارک
درسته همه روز روز عشق و مادر و پدر و ... هست اگر خوب زندگی کنیم و عشق بورزیم
ولی چون تولد من با روز مادر یکی شده دوست داشتم اختصاصی بهتون تبریک بگم چون خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم و راهنمای زندگیم شده

سلام لادن جان،
تولدت مبارک عزیز دل
خوشحالم کردی

بهامین پنج‌شنبه 2 اسفند 1397 ساعت 14:16 http://notbookman.blogsky.com

بخشیدن وتمرینش بعنی توخیلی ثروتمندی:)

(لازم نیست قارون باشی تا اون موقع بخوای دلتو دریا کنی
دلِ بخشیدنِ اونیو که داریو اگر داشته باشی
از قارونم قارونتری
با محبت دنیاتو قشنگتر کن)

بهامین جان، سپاس از نوشته زیبایت

مهدیه چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 17:54

چه دعای قشنگی
واقعا چه جوری میشه از این نشخوار ذهنی راحت شد؟ من که خسته شدم از این همه فکر و خیال به درد نخور

مدیتیشن و نماز مهدیه جان

ترانه چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 08:52 http://taraaaneh.blogsky.com

چه زندگی آرام و صلح آمیزی داری. چه خوبه که اینهمه آشپزی میکنی. کتاب شفای کودک درون شاید برات مفید باشه.
و مرسی از دعاهای خوب. من فرشته های کپل و مپل رو که با خوشحالی برای آدم دم تکون میدن ترجیح میدم البته.

ترانه جان؛ خیلی به درو دیوار زدم و دیدم آرامش از درون به بیرونه میشود نام انگلیسی را برایم بنویسید تا بگیرم و بخوانم. یم دنیا سپاس. فرشته ها زندگی هستند

مهتاب چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 08:40

بهار زیبا برای تو باشد ایوا جان. لحظه های روشن و شاد روزهای پر از دلخوشی و آرامش پیش رویت باشد.
هم حال تو هستم به تلنگری اشکهایم سرازیر می شود اما این روزها هم می گذرد با همه فراز و نشیبش و ما می مانیم و زندگی که زیبا و دلفریب است.
بهترینها برایت باشد هر آن

مهتاب جان سپاسگزارم از مهربانیت. روزهای بهتری پیش رو داریمایمان دارم.
خوب باش و خوب بمان

نیلپر چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 08:20

سلام ایوا خانم نازنین ☺ همیشه دلم برای دخترک درونم میسوزد خیلی زود گفتند تو دیگر بچه نیستی و بزرگ شده ای و... مثلا به این اسباب بازی یا به این حجم توجه نیازی نداری باید دیگران را درک کنی و آنها را ببخشی همه از تو مهمتر ، بهتر ، باهوش تر ، زیباتر و... هستند . از یک جایی تصمیم گرفتم به حرفهایشان گوش نکنم و آن وقت مخالفت های جدی شروع شد ... و من در حد توانم سعی کردم حال این دختر کوچولو را خوب کنم

سلام نازنینم،
نیلپر جان همه ما فراموش کردیم که دختر بچه باید زنده بماند. آنهایی هم که گفتند به ما گناهی نداشتند، خودشان بیش از این بلد نبودند. دختر بچه ات را زنده نگدار همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد