Doctor shopper

تنها ۱۵ دقیقه زمان دارم تا یک‌هفته  را بنویسم. 

سه‌شنبه بیدار شدم و فرشته را سر صبح بردم پیاده روی و ساعت ۱۰.۱۵ رفتم استخر و یکساعت شنا کردم با سرعت بالا! خسته و خیس  و گرسنه رفتم شاپینگ سنتر برای کارهایم. رفتم پست تا ببینم چرا برگشت خورده بسته که چیزهایی را برداشتم و چیزهایی را گذاشتم توی بسته و دوباره فرستادم. دو تا بانک  رفتم  و رفتم برای دارویم. نسخه را دادم و گفتند ده دقیقه بیشتر زمان نمیبرد،  کمی چرخیدم و نشان به آن نشان ۴۰ دقیقه آنجا بودم و حالم هم زیاد  خوش نبود. 

رفتم و به خانمی که آنجا بود گفتم من هیچ حالم خوب نیست،  اگر داروی من زمانبر است فردا میایم. دستش را دراز کرد و سبد دارو را آورد و داد به من. 

یک رنگ مو و شامپو خریدم برای خودم. رفتم کافه دوست داشتنیم و برای خودم ای لاته  و چورس سفارش دادم و دفتر سپاسگزاریم را در آوردم و نوشتنهایم را انجام دادم. 

نشستم تا بهتر شدم،  کمی خرید کردم و رفتم آرایشگاه  برای ابرو وبرگشتم خانه. شام برای ایشان ماکارانی و برای خودم لازانیا درست کردم با سالاد. 

چهارشنبه رفتم صبح یوگا و موبایل را خانه جا گذاشته بودم. خانمی که برای کارهای  فرشته میاید پیام داده بود که اگر هستم بیاید چون کنسلی داشته. پاسخش را دادم و قرار شد ۲ بیاید. بافرشته رفتیم پیاده روی و برگشتم خانه و موهایم را رنگ کردم و خانه را تمیز کردم و دوش گرفتم. خانم هم آمد و فرشته را برد برای کارهایش. لازانیا گرم کردم بخورم بدون اینکه فرشته ای توی دهانم نگاه  کند و آب دهانش را قورت بدهد. برای شام سبزی پلو با ماهی و کوکو سبزی میخواستم درست کنم. ایشان غروب آمد و گفت تن ماهی با کوکو میخورد با سبزی پلو که ماهی دیگر سرخ نکردم. ایشان یک لیست داد برای خریدهایشان تا انجام بدهم تازه دوباره پنج شنبه باید پست میرفتم. 

پنح شنبه رفتم برای کارهای ایشان و خودم دوباره،  خریدهای ایشان را کردم و همینطورخریدهای سوپری خانه را انجام دادمکه روز جمعه با دوستم خرید نرویم. میگو، دانه پرنده، مام،  کرم دست،  کیسه زباله،  موز،  دنات برای دخترها،  ذرت، تیغ گرفتم. از یک فروشگاه نمک و کرم بدن و پیلینگ صورت خریدم ووهمینطور کرم برای پا!  خریدهای ایشان را بردم آفیس و دادم دست دخترهاو دناتها را گذاشتم روی میز آشپزخانه که بخورند. 

برگشتم و فرشته را بردم بیرون و شام هم درست نکردم و با ایشان رفتیم از بیرون خریدیم و آمدیم خانه. با خواهر جانان حرف زدم و مادرم پاسخ نداد زنگ زدم که دیر وقت زنگ زد و من نشنیدم. 

جمعه رفتم یوگا و برگشتم و فرشته را بردم پیاده روی و دوش گرفتم  و رفتم  پیش  نازنین دوستم و یک جا قاشقی بامبو برای توی کشو خریدم و با هم رفتیم مارکت سیب زمینی و پیاز،  پرتقال، آناناس، سیب، تمشک و خیار،  نعنا،  جعفری،  گشنیز و نان ساندویچی  خریدم. توی کافه آرامی نشستیم و  چای سبز خوردیم با اسکون( یک تکه خمیر پخته شده:)) و مربا. ساعت دو دوستم رفت دنبال فرزندش و من هم رفتم از فروشگاه سبزی خشک و کنسروی قرمه سبزی و گوشت کبابی گرفتم و از  نانوایی و نان  چند تا گرفتم و به خانه برگشتم. برای ناهار یا شام کشک بادمجان درست کردم چون نمیدانستم ایشان کی خواهد آمد. خریدها را جا به جا کردم و شام هم داشت میپخت برای خودش که ایشان رسید. غروب چند بار به دوستم(مادر فرشته) زنگ زدم  پاسخ نداد  این شد که با فرشته نانهایش را برداشتم و رفتیم خانه اشان. بماند که فرشته اش دوبار از خانه زد بیرون و گریه کنان به دنبال ما میامد. من و فرشته در یک شب تابستانی با هم پیاده  روی کردیم و برگشتم  خانه و شاممان را با نان سنگک و پیاز و سیر و نعناع داغ فراوان خوردیم!

شنبه ایشان صبح ساعت ۷ بیدار شد که برود جیم و من هم  بیدار شدم تا خانه را تمیز کنم چون پیش از ظهر میرفتیم بیرون برای ناهار و خرید. 

ایشان ۸.۵ برگشت و با فرشته رفت  بیرون،  برایش املت درست کردم که زود برگشتند. خوبی صبح زودبلند شدن اینه که تا ۱۰.۵ کارم به پایان رسید و دوش گرفتم و ۱۱ رفتیم بیرون با ایشان. ناهار با عزیز راه دور بودیم و مهمان ایشان و خرید هم کردیم و ساعت ۳.۵ برگشتیم سوی خانه. شام هم نان و پنیر خوردیم! 

شبتا ساعت ۲.۵ داشتم کتاب میخواندم چون خوابم نمیبرد. صبح یکشنبه ساعت ۹.۵ بیدار شدم و ایشان رفت به کارهای باغچه برسد،  برایش چای دم کردم و صبحانه خورد و خودم زنجپیل و لیمو دم کردم و خوردم. فرشته پرید پشت در که دیدم گریه میکند و دوستش آنور در گریه میکرد. دررا باز کردم دوستم شرمنده پشت در بود و من در ربدشام صورتیم بودم و موهایم  توی هوا بود. گفتم بماند بازی کنند که کردند و خانه را زیرو رو کردند با پاهای خیس و سبزشان!  دوستم آمد دنبال فرشته اش و من ماندم یک خانه کثیف پراز چمن و چوب جای پاهای سبز  کوچولو. ناهار کباب بود که کار ایشان بود و من هم کاری نداشتم. به خودم استراحت دادم و نشستم پای کارهای خودم و درسهایم. ایشان ناهار را درست کرد و خوردیم و بعدش من خوابیدم  درست ۱ ساعت! 

با ایشان رفتیم آفیس یکسری کار داشت که انجام دادو با هم رفتیم دور دریاچه پیادهروی روی و هوا تاریک  شده بود. ایشان گفت اینبار خانه ای کنار دریاچه برای خودش میسازد!

شام ایشان کباب خورد  و من کمی نان و پنیر و ماست. ایشان بسیار دوست دارد دیر شام  بخورد و من دوست ندارم. یک سریال ایرانی تماشا میکند درباره جنگ و آنروزهای خاکستری، حالم را به هم میریزد. 

خدایا کی این کابوس ارتجاع  پایان پیدا میکند؟  

دوشنبه ایشان رفت سرکار و من هم خانه را گردگیری کردم و سبزی های خشک را شستم چندین بار چون خاک داشت. و سرخش کردم و خانه را جارو کردم و برای ناهار دمپختک باقالی درست کردم. سبزی قرمه سفارش داده بودم که آورد سبزی بخار زده نه سرخ شده! قرمه سبزی درست کردم و بوی قرمه نمیداد و تازه زود آب شد چون اسفناج انگار داشت. به نازنین دوست دادم تا درست کند که آن هم همین را گفت. این شد که  سبزی خشک را سرخ کردم و در میانه این سبزی که خوب سرخ نشده بود ریختم تا با هم سرخ شوند و شنبلیله هم در آخر ریختم تویش و خوب سرخ شد.

دیگه به اینها سفارش نمیدهم و تا جایی که بشود خودم درست میکنم. 

دوتا کرفس شستم و کمی کرفس هم تفت دادم با سبزی قرمه و گذاشتم برای فردا. کمی هم برنج قهوه ای و کینوا خیس کردم برای کوفته توی هفته.

ایشان ساعت ۲ آمد و خوشحال برای بوی قرمه سبزی که دید ای واای دمپختک داریم. با لبی آویزان خورد و خوابید. با هم عصرانه تیم پیاده روی و برای شام سوسیس درست کردم. 


من درست دو هفته است که مدیتیشن نکردم! زمان کم میاورم چون کارهایم  زیاد شده است! آن ۱۵ دقیقه بالا مال چند روز پیش بود،  من ساعت ۱۱ میردم توی تخت تا بخوابم برای همین بر ای خودم زمان میگذارم . 


این ماه  پریود نشدم و گر می‌گرفتم و خیس عرق میشدم. به گمانم زمانش دارد میرسد. برای خودم رازیانه دم کردم و خوردم! 

در پی پیدا کردن یک دکتر دیگری هستم،  دکتر خودم یکباره میرود و چندین ماه پیدایش نمیشود. همین ماموگرام را باید ۶ ماه   پیش انجام میدادم که نبودش. من یک عفونتی در بدنم دارم که میگوید شاید برای سرما خوردگی باشد؛  حالا من الان سرما نخورده ام که! ایشان به من میگوید تو دکتر شاپر (doctor shopper)هستی! 


از خدا میخواهم همیشه تندرست باشید و بدنتان مانند ساعت سویسی برایتان سالها کار کند. 

خداوندا سپاس برای همه آنهایی که تندرست هستند،  برای همه آنهایی که در راه تندرستی و رهایی از بیماری  هستند. خدایا سپاس که کمکمان میکنی.  


نظرات 3 + ارسال نظر
کهکشانى دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 00:09

شما هم همیشه سلامت باشید و شاد و آروم

سپاس از شما، برای شما هم تندرستی وشادی و آرامش باشد.

دایان پنج‌شنبه 25 بهمن 1397 ساعت 01:17

ایوا جان یک کامنتی برایت گذاشته بودم که اونموقع توجه نکردم زیر آخرین پست دارم کامنت میگذارم یا در پستهای آرشیوی...بهرحال اگرچه به نظر من پرسیدن ملیت کسی توهین محسوب نمی شود ولی خواستم بگم با خوندن مطالب بیشتری از آرشیوت فهمیدم که ایرانی هستی و الان نگران هستم که نکند تصور کرده ای من از آن آدمهای مریض هستم که میخواهند دیگران را با کلمات آزار دهند.بهرصورت اگر اینطور هست من ازت معذرت میخوام و میخوام بدونید که از روزی که اینجا رو میخونم خیلی دید مثبت تری به دنیا پیدا کردم .خیلی بهتر معنی زندگی در حال را فهمیدم.و حتی در همین دو سه روز اخیر مثبتها به زندگیم روانه شدند خدا را هزار بار شکر و ازت ممنونم که این دید قشنگ به زندگی رو با ما به اشتراک میذاری و میبوسمت و برای سلامتیت از ته دل دعا میکنم و انرژی میفرستم.

دایان جان نگران نباش، من هم آدمی نیستم که درباره شما و چیزی که گفتید پیش داوری کنم.
هنوز نتوانستم پاسخ شما را بدهم و تنها شما این را از من پرسیدید. چند سال پیش یکی از کشور دشمن و همسایه که سالها در ایران پناه گرفته بود به من گفت زبان فارسی دیگر نابود شده و لهجه است و زبان نیست. این شد که با خودم پیمان بستم تا جایی که میتوانم از واژه های (عربی) دوری کنم تا دشمن شاد نشویم.
شاید برای همین شما گفتید تاجیک یا افغان هستم چون تاجیکها بهتر فارسی را نگه داشته اند.
دوست گرامی کسی من را با گفته هایش آزار نمیدهد چون من با گفته هایم کسی را آزار نمیدهم.
برایت آرزوی تندرستی و شادی روزافزون دارم.
الهی زندگیت پر از نور باشد

بهامین چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت 15:26 http://notbookman.blogsky.com

الهی همیشه سلامت باشی و حالت خوش

اونقدر قشنگ از روزانه هات مینویسی که با ذوق منتظر خوندن پست های جدیدت هستم

بهامین جان، هزار برابر آرزوی خوبت به خودت برگردد. من نتوانستم آن پست را بخوانما چونکه کار نکرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد