ایرانم

دیروز یک ایمیل از کارم آمد که برکردم سر کار! 

گفتم میخواهم شبها زود بخوابم تا امروز نه روز از ماه گذشته هنوز نتوانستم!صبح زود بلند شدم و نوای پرندهها توی اتاق میپیچید. توی تخت ماندم تا ۸ و بلند شدم و به ایشان سالاد دادم با شیر انبه و یک کره عسل و رفت سر کارش. من برگشتم  توی تخت و پیامهام را چک کردم و به دوستی پاسخ دادم که ۸.۵ زنگ  زد و حرف زدیم کمی . هیپنوتیزم و مدیتیشن انجام دادم تا ۹.۵. بلند شدم و پیلاتز را انجام دادم،  ملافه تخت را انداختم برای شستن و یک تمیز کشیدم  روی تخت. ماسک صورتم را گذاشتم و دوش گرفتم. 

صبحانه هندوانه و طالبی  و پاپایا خوردم و نشستم کمی تی وی دیدم،  سپاسگزاری هاین را انجام  دادم و به فرشته رسیدم. یک ظرف توت و تمشک و اینها خوردم. 

از دیروز نشستم پای کتابهای کرسم  و امروز به پایان رسید ساعت ۴.۵. کار چندانی نکردم و تنها نشستم پای کار خودم. از ۴.۵ تا ۵ مایه شامی درست کردم  و سیب زمینی را ورقه‌ای  برای چیپس درست کردم و توی آب گذاشتم و کاهو شستم برای سالاد. 

ساعت ۵ تا ۵.۲۰ دقیقه تلفن از لندن داشتم که یک اینترویو بود. کمی از کارشون  گفتند و من هم از کارهایی که کرده‌ام. در پایان آقا با لهجه بریتیش گفت شما چه خوب خودتون راپرزنت میکنید و برای سخنرانی  بسیار خوب هستید. قرار شد هردو فکرهامون را بکنیم و پاسخ برای آغاز کاررا بدهیم؛  خدایا تنها اگر خوب و نیک است.

برای پرندهها دانه ریختم. 

سیب زمینی ها را سرخ کردم و شامی هارا درست کردم و سالاد هم درست کردم؛  کمی میوه شستم وچای دم کردم. خواهر ایشان زنگ  زد و حرف زدیم. ساعت ۷ رفتم سراغ باغچه سبزیجاتم. کمی آب دادم و با فرشته داشتیم میرفتیم  بیرون که ایشان رسید. توی راه دوستم و فرشته اش را دیدم و با هم رفتیم پارک و فرشته ها حسابی بازی کردند. برگشتم خانه شام را کشیدم و خوردیم و تا شستم و گذاشتم توی ماشین ساعت ۱۰  دقیقه به هشت بود. 

با ایشان حرف زدیم و تی وی روشن بود و ایشان گوش  نمیداد. آخرش گفتم خاموشش کن ببینیم چه خبر است. یک ژورنال داشتم که تا حالا استفاده نکرده بودم و نشستم و توش نوشتم. 

فردا میخواهم با دوستانم برویم پیاده روی و کمی کوه نوردی یا بهتر بگویم تپه نوردی؛  بانک باید بروم  و همینطور سفارشی که دادم را بازبینی کنم. برای نازنین دوست  یک هدیه بخرم و همینطور خریدهای روز جمعه را لیست کنم. من این دوروز خانه ماندم و جایی نرفتم؛  کار چندانی  هم توی خانه انجام ندادم. جمعه هم خریددارم و هم پاک کاری خانه. 

دیروز هم خانه ماندم و سرم را به کارم گرم کردم و کار خانه  چندانی نکردم،  پیلاتز و ورزش و پیاده روی توی برنامه ام بود. خوب هم خوابیدم! شام هم زرشک پلو با مرغ درست کردم همراه با سالاد. مادرم زنگ زد و حرف زدیم. از دیروز همین یادمه!! 


خدایا برای آن مرد با آبرویی که کنار خیابان نشسته و زیر لب با خجالت و آرام میگوید واکسی دررحمتت را باز کن.

 خدایا به مردم سرزمینم کمک کن،  خدایا شر سیاه دلان را از سرشان باز کن. الهی که غم توی دل ایرانی ها نباشد. میدانم یکروز  ظالم به ظلم خودش گرفتار شود و نابود  می شود و دوباره آسمان ایران گنبد فیروزه ای میگردد. 

یکی از پررنگترین آرزوهایم دیدن شادی و آرامش ایران و ایرانیست،  ایرانی پاک از خرافه،  جهل،  عزا،  مجری عزا،  اندوه، خشم و فقر میخواهم. 


من ایرانی پرنور و درخشان میخواهم در خور ایرانیها و به این امید زنده ام. 





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد