من چه سبزم امروز

امروز چهارشنبه است و روزهای پایانی بهار است و من با یک سویت  شرت نشستم و هوا همچنان سرد است! 

دوشنبه ایشان ساعت ۷ رفت و میدانستم با ترافیک صبح سر ساعتی که میخواهد نمیرسد. مدیتیشن کوتاهی انجام دادم و آنجور که باید خوب نبود! ساعت ۸ بلند شدم و آب  ولرم و لیمو و آب هویج خوردم. تا ۱۱ خانه را تمیز کردم و بین کارهایم ۷ دقیقه نشستم و بخشی از یک کتاب را خواندم. ۳ دور ماشین را زدم. ساعت ۱۱ تا ۱۱.۵ کمی ویدیو  تماشا کردم و ۱۱.۵ دوش گرفتم و ۱۲.۱۵ رفتم سوی کلاس یوگام. توی راه به دوست مانیک زنگ زدم چون دیشب زنگ زده بود و من ندیده بودم. بسیار بدحال بود چون یکی از بستگانش دست داه بود. خیلی حالش بد بود. 

توی کلاس  یوگا ۴ نفر بودیم،  زمان شاواآسنا خوابیدم  و خر خر هم کردم! با ویویان خدا حافظی کردم. چون دیگر توی این استدیو نخواهد بود. رفتم شاپینگ سنتر و از سوپر کراسان، ارده،   میپل سیروپ  و از میوه  فروشی، خیار،  کرفس، جوانه و آب پرتقال تازه  خریدم. یک شیشه هم برای آبمیوه خریدم  با یک ظرف پیرکس دردار. 

سرراه خاک خریدم برای گلهام و برگشتم خانه  که ساعت سه ونیم بود. کارهایم را انجام  دادم و آشپزخانه را سامان دادم. ایشان ناهار سنگین خورده بود و شام گفت نان و پنیری میخورد. من‌هم  سالاد داشتم از شب پیش و کار چندانی نداشتم. میوه‌ها  راشستم. ایشان  ۵ رسید و صبح دوساعت توی راه بوده! کمی خوابید و من هم دراز کشیدم توی آفتاب و مدیتیشن کردم دوباره. ایشان بیدار شد و چای دم کرد و میوه روی میز گذاشتم و ساعت ۶ با ایشان رفتیم پیاده روی و به پرنده ها دانه دادم. یکساعتی راه رفتیم. مادر ایشان زنگ زد و با هم حرف زدند. شاممان را خوردیم و خسته زود خوابیدیم ساعت ۱۱.۵!! 

سه شنبه صبح ایشان راراهی کردم ، ناهار میوه برد برای خودش و آب آناناس و کراسان. خودم تو ی تخت مدیتیشن کردم و ۹ بلند شدم و دوش گرفتم. آبمیوه و میوه خوردم  و ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه رفتم  استخر. توی راه برگشت به دوست مانیکم  زنگ زدم که اگر دوست دارد برویم بیرون که گفت خواهد آمد و من برگشتم خانه و فرشته کوچولو را بردم پیاده روی و برای پرنده هایم غذا ریختم. ساعت ۲ رفتم دنبال دوستم. حالش خیلی بد بود و شوهرش گفت این حواسش سرجاش نیست  و بالانس نیست توی راه رفتن. پیش از رفتن هاله خودم را بستم. 

برای من یک بسته گیلاس و دوتا موز آورده بود. 

 رفتیم با هم چندتا جا را دیدیم برای خرید،  بماند که با دیدن هر چیزی یاد مادرو پدرو برادرش و خونش و کوچشون میافتاد و زار زار بلند بلند گریه میکرد و من باید آرام میماندم! 

همه خاطرات  بدش جلوی چشمش میامد و برای هرکدام زار زار گریه میکرد،  خاطراتی که هرگز ندیده  بودم  به آنها اشاره کرده  باشد. رفتیم کافی شاپی  نشستیم و حرف زدیم.

لابه لای حرفها ی روزمره دست منو میگرفت و با گریه میگفت به اینها بگو قرصهای من را قطع کنند؛  نمیخواهم بیمارستان روانی بخوابم (چندسال پیش اینجوری شده) . 

من تا امروز  چنین آدم ویران شده ای ندیده بودم، همه دنیا را سیاه می‌دید. دوستم  دختر بوده نازنازی خانواده خوب،  تحصیل کرده  ثروتمند بوده و همسرش مردیست  خوب و خوشخلق و مهربان و ثروتمند  که همیشه پشت اوست و نگهداریش میکند و فرزندانی تندرست و خوب و موفق دارد.  

دعا میکنم که هیچ کسی در  زندگی  کم نیاورد. 

یک برنج خریدم از سوپر مارکت ببینم چه جور درمیاید! یک بسته دانه هم برای پرنده  ها گرفتم. یک بوک مارک برای کتابهایم و ناخن گیر هم خریدم.

تا ساعت ۵با هم بودیم و رساندمش خانه؛ همسرش برای من پیتزا درست کرده  بود. برگشتم  خانه و تند مایه لوبیاپلو درست کردم تا ۶.۱۵ لوبیا پلو را دم کردم و با مادرم حرف زدم و داستان دوستم را گفتم که برایش دعا کرد خیلی. 

 یکظرف سالاد هم درست کردم. چای دم کردم و ساعت ۷ با فرشته رفتیم بیرون و به پرنده ها دانه دادیم. ۷.۵ برگشتم و به ایشان  گفتم شام را بخوریم چون  ۸ وبینار دارم که گفت کارت  را بکن. من هم نشستم  پای کارم  که دیدم زمانش یکساعت و نیمه و به ایشان گفتم شامش را بخورد و خودم یک پیاله  سالاد ریختم و رفتم پای کارم. یک بسته آموزش خریدم  که ایشان گفت جوگیر به من! 

یکسال بین انجام دادن و ندادن  این دوره مانده بودم،  دل را به دریا زدم. ایشان بشقابها را توی ماشین گذاشت توی ماشین و من هم کار چندانی  نداشتم.

دمنوش گل سرخ و زعفران  درست کردم و خوردم و نشستم به کندو کاو و جستجو برای کارم تا ساعت ۱.۵ نیمه شب! 


چهارشنبه ۸.۵ ایشان رفت سر کار، من هم برای ناهارش پیتزا گذاشتم و آب طالبی و کراسان برای صبحانه اش.  و ساعت ۹.۵ رفتم یوگا و ۱۰.۵ برگشتم. کمی به گلهای جلو خانه رسیدم و دیدم لیموم گل داده، خیلی خوشحال شدم چون ایشان میگفت این میوه‌ای  ندارد! 

دوستم پیام داد که حالش کمی  بهتر است خداراشکر. 

جلو در خانه را تمیز کردم و توری دررا شستم، یک نگاه به ماشینم کردم و ماشینم راشستم!! فرشته هم توی دست و پام میچرخید. یا همسایه مان کمی حرف زدم وخاک بیشتری پای گلهایم  ریختم. ساعت ۱۱.۵ کارم انجام شد و دوش گرفتم و رفتم بیرون تو ی راه یکی از دوستانم زنگ زد و کمی حرف زدیم. رفتم پست و بسته ای را گرفتم و بردم برای ایشان. رفتم سوپر و برایشان شیر و بیسکوییت خریدم و برای خانه هم رب گوجه فرنگی و سس مایونز،  پیاز و فندق گرفتم چون گرسنه بودم و خوردم از آن. رفتم آفیس و خریدها را دادم،  یکی ازآشناها آنجا بود که دیدمش و همینجور دوستم را و ساعت ۴ برگشتم خانه. سیبزمینی پختم تا شام کوکوی سیبزمینی درست کنم با سالادکاهو همراه با زیتون و جوانه  و گوجه فرنگی. کوکوها را سرخ کردم. آمدم به پدرم و مادر ایشان زنگ بزنم که شارژنداشتم. 

دوستی که هفته پیش رفتیم  خانه اش زنگ زد،  من هرچی از گلی این دختر بگویم کم گفتم. دوستان دیگرم  هم خیلی خوبند ولی این و نازنین دوست انگار زمینی نیستند. خدایا سپاسگزارم که همیشه خوبها را سرراه من میگذاری. ایشان.۷.۱۵ آمد خانه و من و فرشته تازه داشتیم میرفتیم  بیرون.

از صبح چندبار برای پرندها دانه ریختم. با فرشته نیم ساعتی راه رفتیم و برگشتیم خانه. شام را کشیدم با ایشان خوردیم. زیاد هم آمد و برای فردای ایشان ماند که ببرد. 

پیش  از خواب آشپزخانه را تمیز کردم و ملافه و روبالشی های شسته شده کشیدم روی تخت و توی تخت خنک و خوشبو خوابیدم. 

شب خسته بودم و۱۱.۵ خوابیدم. 

نیمه شب بیدار شدم و شمع اتاق خواب خاموش شد  بود! 

پنج شنبه که امروز باشد،  ایشان ناهارش را بردو صبحانه هم کراسان کره عسل و آب طالبی برایش درست کردم. خودم توی تخت مدیتیشن کردم تا ۹.۵. امروز خانم گفته بود میاید کمکم. کارهایی را که باید میکرد فهرست‌وار  نوشته بودم. خانم میاید کمک من،  هرچند شیشه پاک نمیکند و گردگیری هم نمیکند. تنها جارو و سرویس و طی برا ی همین امروز هم که نیامد بهش پیام ندادم. خودم کارهام را انجام  میدهم  تا جایی که میتوانم و شماره یک کلینر خوب را دادند که آقاست و شاید بگویم بیاید. امروز هم میخواستم صبح بروم کیک باکسینگ که چون خانم میخواست بیاید نرفتم!! 

از ۹.۵ گردگیری  کردم بالا و پایین را،  سرویسهای بالا و پایین را شست. بالا را جارو کردم،  رویه های مبل را شستم. صبحانه طالبی خوردم  و آب فراوان. 

شیشه های نشیمن خودمان را پاک کردم. دوستم زنگ زد و کمی حرف زدیم،  دوباره صدایش جان نداشت. شماره  باغ آلبالو را برای دوتا از دوستانم فرستادم.

نشستم کمی ویدیو دیدم و پاپایا خوردم. ماسک مو با آوامادو و روغن زیتون و عسل درست کردم و به موهایم زدم. ماسکی هم به صورتم زدم. پایین را جارو کشیدم  و ساعت ۲.۵ دوش گرفتم و ۳.۱۵ رفتم بسته ایشان  پست کنم. دو بسته خاک با نشا کاهو و خیار خریدم تا بکارم. تازه سیبزمینی و سیر هم میخواهم بکارم!! ۵ برگشتم خانه و نیم پیاز سرخ کردم  همراه  با دوتا قارچ با نیم از بسته گوشت  چرخکرده،  همزمان سینک را شستم و همه چیز رفت تو ماشین. از این پس بسته های گوشتهایم را کوچک میکنم.

خریدهای فردایم را نوشتم،  طی کشیدم و ماکارانی  با ته دیگ سیبزمینی درست کردم. میوه شستم،  سالاد درست کردم و چای دم کردم و ۶.۵ برای پرنده ها غذا ریختم و با فرشته رفتیم پیاده روی. به خواهر جانان زنگ زدم که نبود. 

فرشته زیاد حال راه رفتن نداشت و میخواست برگردد خانه ،  توی پارک سر کوچه یک فرشته سوسیسی دید و با هم بازی کردند و خسته برگشتیم خانه. این ۱۵ دقیقه بازی اینها خستگی روزم  را برد.  توی ماشینم را جارو کشیدم و کارم به پایان رسید. در گاراژ باز بودو ایشان هم آمد و رفتیم توی خانه. 

شامم آماده بود،  خانه تمیز بود،  حالم خوب بود.خدایا شکرت که خوبم. رویه های مبل را کشیدم و نشستم این پست را نوشتم.  ساعت ۸ شاممان  را خوردیم و پس‌از آن باز هم این  پست را نوشتم و نوشته ها و کامنتهای شمارا خواندم.

فردا صبح باید یوگا  بروم و خرید؛  ته میوه و سبزی درآمد! 

ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه مادرم زنگ زد، کوتاه حرف زدم. موهایم را سشوار کشیدم و ساعت ۱۱.۲۲ دقیقه تا همین الان  که ۱۲.۸ دقیقه است داشتم مینوشتم!! 

دوستان من برای این ریز روزمره هایم را مینویسم که چون اینهارا  را فراموش  میکنم. جوری که انگار صد سال پیش انجام  داده ام نه دیروز،  کارهای دیگرم را خوب  یاد دارم، تنها روزمره هایم را فراموش میکنم . رسید خریدها را نگه میدارم تا اینجا  را بنویسم،  تنها برای کمک به یادآوردیست.


من چه سبزم امروز 

وچه اندازه تنم هوشیار است! خدایا سپاسگزارم.

الهی سبز و پرنور باشید.

چاکرا های بدن

چاکراها در بدن مراکز انرژی هستند که پرانا یا انرژی  حیات را دریافت و گوارش و در بدن پخش میکنند.

چاکرا به معنای چرخ میبشد در زبان سانسکریت که با سرعت بالا میچرخند،  هر یک به شکل گلبرگ هستند و شبیه هم نیستند. 

 بدن داری ۷ چاکرای اصلیست و شمار زیادی چاکرای فرعی و کوچک دارد. 

هر چاکرا به یکسری از ارگانها رسیدگی میکند و هر ارگان خود دارای چاکراست. انباشت انرژی و یا کمبود  انرژی در بدن سبب پدیدار شدن بیماریها میشود. روشهای پاکسازی چاکراها روشهایست که نیاز  با آموختن و یادگیری دارند و کار هر کسی نیست چون  بدون آموزش بیشتر به بدن آسیب میرسد تا بیماری بهبود پیدا کند. 

هر یک از چاکراها دارای یک رنگ هستند که همان رنگین کمان است از بنفش تا قرمز و با همین رنگها میشود کار درمانی انجام داد باز هم یادمان باشد که این کار به دست  دانش آموختگان انجام میشود.

در درمان بیماریها پاکسازی چاکراها  بسیار مهمتر از انرژی دادن به چاکراست،  ۸۰ درصد پاکسازیت و بیست درصد انرژی دادن. 

انرژی حیات یا پرانا را از سه راه میتوانین دریافت کنیم،  زمین و نور خورشید و هوا پس در طبیعت بودن به ما کمک میکند که انرژی حیاتی یا پرانا را دریافت کنیم به آسانی. 

سجده کردن یکی از بهترین راه‌های دریافت پراناست،  سجده روی چمن یا خاک نه سجده در طبقه هشتم،  تنها روی خاک یا چمن. اگر نمیتوانید سجده کنید تنها کفش‌های آن  را بکنید و جورابهایتان را دربیاورید و کف پاهایتان راروی چمن،  شن یا خاک بگذارید تا بتوانید انرژی بگیرید و شارژ شوید. زمانی را در طبیعت بگذرانید برای دریافت انرژی.

نور خورشید و هوای پاک نیز پراز پراناست 

هرموجود زنده ای داری چاکراست حتی گیاهان هم دارای چاکرا هستند. 

برای تتدرستی  و خوب ماندنتان  از آدمها و محیطهای سمی دوری کنید تا کمتر آسیب ببینید. یک نمونه از آسیب به چاکراها کسی به شما توهین میکند یا حرف بدی میزند،  دستتان میاندازد،  در جا شما حس میکنید چیزی در بالای شکمتان زیرجناق سینه و بالای ناف مچاله میشود این چاکرای خورشیدی شماست که دچار تنش میشود و آلوده میگردد. چاکرای خورشیدی شما با کبد،  معده،  روده، کیسه صفرا و حس وواحساس شما،  عزت نفس،  فوبیا،  عدم امنیت،  مشکلات گوارشی،  دیابت در ارتباط است. هرگونه اختلال در این چاکرا سبب بیماری میشود. 

هر یک از چاکراهای ما با یکسری  از ارگانها در ارتباطند و انرژی را به آنها می‌رسانند،  انرژی میتواند پاک باشد یا آلوده.

امیدوارم این پست کمکی به شما بکند و گامی باشد برای یادگیری یشتر. 


پاکسازی هاله

صبح زود ایشان بیدار شد که برود و من هم بیدار شدم؛  همچنان توی تخت  بودم و ایشان رفت. نشستم پست دیروز را نوشتم. کمی ایمیل نگاری کردم،  کتاب خواندم و تا ۱۱  توی تخت ماندم. 

چند لیوان آب خوردم 

هوا سرد بود امروز هم،  غذای فرشته را گرم کردم  و صورتم را یک پیلینگ زدم و داشتم میرفتم دوش بگیرم که یادم آمد غذای فرشته روی گاز هست. غذایش را دادم و دوش گرفتم. یک لیوان آب هویج خوردم و برنامه  دوست داشتنیم را تماشا کردم و صورتم را ماساژ دادم و کمی هم کتاب خواندم.

نصف پاپایا را خوردم. آشپزخانه را سامان دادم و به پرنده هایم دانه دادم. یک چای سبز درست کردم و یک موز خوردم و رفتم نشستم برای ایشان چند تا کار آماده کردم و فرستادم رفت. به گوشه دنجم پناه بردم و ۴ تا هلو  خوردم و کتاب خواندم. مدیتیشن کردم و خوابم برد. به ایشان پیام دادم شام چه میخورد که پاسخ نداد. 

سوپ به آن بیمزگی داریم خوب بخورد! به مادر ایشان پیام داده بودم که پاسخم را داده  بود و دوستی که تولدش بود برایش پیام  فرستادم. 

در این بین کمی مویز و توت خوردم. امروز روز کتاب خوانی بود. ساعت ۵ آمدم پایین و چای دم کردم و ایشان کمی پس از ۵ رسید. میوه  شستم و برای شامش دمپختک باقالی درست کردم چه خوشبو و خوش آب و رنگ! گرسنه بودم و سه تا خرما خوردم با ارده و ساعت ۷ فرشته کوچولو را بردم بیرون، به پرنده هایم غذا دادم و  تا ۷.۵ برگشتیم خانه. نصف یک کاهو را ریز کردم و شستم با یک خیار و کوجه گیلاسی و زیتون و گردوی خیس کرده شد شام خودم. دوتا تخم مرغ با روغن حیوانی هم برای ایشان درست کردم و ساعت ۸ بود که شاممان را خوردیم و تا آشپزخانه را سامان بدهم شده بود ۸.۴۵ دقیقه. یک لیوان آبجوش برای خودم ریختم و کمی میوه هم خوردم. 

روز دوم هم گذشت  و بد نبود. میخواستم ممنوعه را تماشا کنیم که ایشان گفت باشد زمان دیگر چون روی مقاله داشت کار میکرد. 

من هم تا جا داشت اینستا گردی کردم. دو تا وبینار نام نویسی کردم.

فردا ظهر باید بروم یوگا و خانه ام را هم تمیز کنم، آرایشگاهم بروم.  ایشان هم  که زود میاید! 


بازسازی هاله 

هاله اگر آسیب ببیند میتواند سبب آسیب های روحی و جسمی بشود. برای دوباره توان بخشیدن به هاله راههای زیر  متوانند یاری کننده باشند. 

۱.نیایش،  نماز،  سجده و مدیتیشن

۲.دوست داشتن خود،  خوب گفتن درباره خود

۳ ً بودن در کنار انسانهای تندرست،  کودکان  و حیوانات

۴. ورزش،  پیادروی در طبیعت

۵. رژیم غذایی خوب که بیشتر روینده باشند. 

۶. دید مثبت و دوری از بدبینی 

۷. مهربانی بی چشمداشت با ذره ذره هستی 

۸. آواز خواندن،  رقصیدن و لبخند بر لب داشتن

۹. راستگویی 

۱۰. ارج نهادن به خود و دیگران

۱۱. ستایش زیبایی در هرکجا که میبینید

۱۲. سپاسگزاری

۱۳. زندگی در دم

۱۴. آگاهی از بودن هوشمندی الهی در بدن( از رگ گردن نزدیکتر) 

۱۵. درست نفس کشیدن

۱۶. بخشیدن 

۱۷. دوری از بدخواهی، حسادت  و نفرین دیگران

۱۸. نور خورشید 

اگر در جایی بودید که بار منفی زیا د بوده و شما آنرا حس میکنید زمانی که به خانه برگشتید یکی دو فنجان نمک به همراه مریم گلی یا گلسرخ توی ظرفی بریزید و زیر دوش روی سرتان بریزید تا بار منفی از هاله تان پاک شود و برود. 

چیزی را سوزاندن و دود کردن که از گذشته های دور در فرهنگمان  بوده است. اینها برگهای مریم گلی را دود میکنند و ما همان اسفند خودمان را. در فنگ‌شوی هم برای پاکسازی خانه اینکاررا میکنند.

فیروزه ای با خود داشته باشید. 

میوه و سبزیجات رنگارنگ بخورید،  بنفش،  نیلی،  آبی،  سبز،  زرد،  نارنجی  و قرمز.

سجده کنید روی زمین یا اگر دوست ندارید تنها بایستید و کف پایتان برهنه باشد. 

دعا،  مانترا یا هر چیزی که به شما آرامش میدهد را زیر لب بگویید.

چشمانتان راببندید و چند دم و بازدم داشته باشید. یک نور درخشان  ببینید که دور شمارا میگیرد و شما را از درون درخشان میکند و دور تا دور بدنتان را هم همینجور. 

خودتان را پراز نور ببینید که همه جا همراه شماست.


همه اینهایی که نوشتم برگردان از انگلیسی به فارسیت. ببینید تا چه  اندازه اینها را در فرهنگ خودمان و دستورات خدا داریم. 

فراموش نکینم کسی که به ما  بد میکند کارمای خودش را خواهد داشت وپاسخ ما به آن بدی کارمای خودماست. 


برای کاشت هوشمندانه کار کنیم تا برداشتمان خوب باشد. 


خدایا سپاسگزارم که  کشتزار زندگیم  را نور بخشیدی. 

الهی کشتزار زندگیتان پر باشد از نیکی و خوبی و مهربانی. 




پله پله تا آرامش

روزتان خوش،  

این پست بلند بالاست از خام گیاهخواری داریم تا مدیتیشن و روزانه نویسی و انتخابات. 


من چند تا پست یادم هست که بنویسم،  یکی درباره مدیتیشن و هیپنوتیزم که لادن عزیز پرسیده بود. 

دیگری درباره بازسازی هاله بدن و دیگری  که مری عزیز یادم آورد برای ارتعاشات هست و دوست دیگری درباره خام گیاه خواری پرسیده بود که گفتم پس از پایان دوره سپاسگزاری مینویسم که چه میکنم  که از امروز مینویسم. 

امروز نخستین روز چله خام  گیاهخواری من بود. 

 ایشان دوباره صبح زود بیدار شد و ما هم بیدار شدیم. کمی بهتر شده بود و دوش گرفت و گرم پوشید. توی تخت دراز کشیده بودم  و پشتش به من بود و رو به آیینه میز توالت بود. داشتم نگاهش میکردم،  آدم خوبیست،  خوشنام است،  اعتباردارد پیش مردم،  همه به او اعتماد دارند ،  به درستکاریش، همه حرفش را قبول دارند. کاریست،  باسواد است،  کوشا و پویاست،  از ۷ سالگیش تا همین الان درس خوانده،  دست و دلباز است،  همیشه آراسته و مرتب و تمیز است . جدی و مدیر است در کارش. ( حالم خوب بوده خوبیهاشو میدیدم،  دور از شوخی چندیست بیشتر روی خوبیهایش انرژی میگذارم). 

هرچند  ایشان  خشم نهفته دارد و منفی گراست که به دیگران نشان نمیدهد! روی هم رفته خوش درخشیده و خوب درآمده از آن خانه ای که تنها سیرشان میکرده اند و با آن کلکسیون بیماری های روحی ارثی که داشتند.


از توی آیینه نگاهم میکند و میگوید حزب کار گر هم یک چیزی پنهان کرده بود که رو کرده پیش از انتخابات  که برای پرداخت هزینه یک پروژه بزرگ مالیات را بیشتر میکنند. خوب برای صاحبان بیزینس مالیات همیشه بالاست و این مالیاتها بخشیش به اینهایی میرسد که راست راست میگردند و کار نمیکنند! بااین  همه ما به کارگر رای دادیم با اینکه گدا پرورست،  تنها برای بهبود حال پناهندگان بلاتکلیف. 

مدییتشن کردم،  وبلاگ  خواندم، با فرشته  تو بغل هم خرخر کردیم. ویدیو تماشا کردم،  ایده گرفتم. ویدیوهای رندام که میایند در  یوتیوب،  یکی بود درباره  خانه زنی که ۲۹ سال بود تمیز نشده بود. یکی از این قصرهای انگلیسی بود که تنها دوبارفرشش جارو شده بود و زنی مانند ماجی پیر در آن زندگی  میکرد!! 

ساعت ۱۰ بلند شدم و دوش گرفتم و دو تا  لیوان آب خوردم. یک خوشه انگور خوردم پس از آن. هویجها را آب گرفتم و همینطور کرفس و سیب. ۴ تا آناناس را برش زدم و توی ظرف دردار گذاشتم توی یخچال که همینجوری بخورم. اسفناج شستم آشپزخانه را پاکسازی کردم و سه سری هم ماشین راروشن کردم  و توی خانه پهن کردم چون باران میامد. برای پرندهها غذا ریختم و کمی تی وی  تماشاکردم و یک قوری کوچک دمنوش سیب و دارچین درست کردم و خوردم. 

ویدیویی از اکارت توله و اپرا تماشا کردم و اتو کاری کردم. 

رفتم سراغ لپتاپم که فایل هایش را راست و ریست کنم،  تا ۳.۵ گرفتار بودم و انجام شد. سیم کارتم را اکتیو  کردم و هنوز شماره اش را ندارم! 

 یک موز خوردم برای ناهارم و کمی بادام.

کمی دل و سنگدان  داشتم که گذاشتم  بپزد برای ایشان سوپ درست کنم. برای خودم یک استکان توت و  مویز ریختم توی ظرفی تا بخورم جای هله  و هوله. 

چای دم کردم، ایشان آمد و بهتر بود. برای پرنده ها غذا ریختم و سروصداشون بالا گرفته بود. دوتا خرما با کمی ارده خوردم و با فرشته لباس گرم  پوشیدیم و رفتیم بیرون. یکباره خورشید درآمد و از لابلای درختان ما را گرم میکرد. آفتاب پس از باران و بوی اکالیپتوسها عصرم را دلنشین و زیبا کرده بود. خدایا سپاسگزارم که این ساعت در اینجا بودم و زیباییهایت را برایم ردیف کردی. زیبایی تنها با دیدن نیست  زیبایی را باید به درون بکشیم و در تک تک یاخته هایمان جا بدهیم. خدایا سپاسگزارم.  

توی راه به مادرم زنگ  زدم که نبود. زمانی که برگشتم کمی نودل و رب به سوپ زدم و یک سوپ بیمزه برای ایشان درست کردم!!! برای خودم دوتا خیار و کمی سالاد میکس و چندتا گوجه گیلاسی و دوتا خیار خرد کردم و شد شامم. ایشان هم بینیش را بالا میکشید و انتخابات را دنبال میکرد.

 

انتخابات همه جای دنیا یکجور است،  نماینده سوسیس باربیکیو میکرد و میداد دست مردم. پشت ساندیس و سوسیس یک هدف هست و آن شیره مالیدن بر سر مردمه،  تنها برتری انتخابات اینور با آنور این است که نماینده حکم خدایی ندارد که نشود برش داشت. 

هروقت خوب  کار نکرد خود حزب نخست وزیر را بر میدارد و رادیو و تلویزیون و روزنامه ها هم رسوا میکنند. 

برای ما با سریش به صندلی چسبیده اند و اگر حرفی بزنی پایه های  لق و تق نظام پوسیده فرو میریزند و تازه  تو محارب با خدا و اسلامی. مانند  کلیسا درزمان رنسانسه داستان ما. 

 

داشتم شام میکشیدم که مادرم زنگ زد و نتوانستم حرف بزنم. آشپزخانه را ترو تمیز کردم و یک لیوان بزرگ دمنوش گلسرخ درست کردم.رفتم توی نشیمن  دیگری،  شمعی روشن کردم و یک پتو روی پاهایم کشیدم و هدفونم را زدم و یک موسیقی آرام گوش دادم. کمی بادام شور هم خوردم .  جایی که دیده بودم را دوباره چک کردم تنها یکیش ساختمانش خوب بود؛   هر چند جایش خوب نبود و خلوت بود! 

شب هم درها را چک کردم و شمع اتاق خواب را روشن کردم و زیر پتویم خزیدم و خوابیدم. 


آنچه که برای خام  گیاه خواری انجام باید بدهم اینجوریست  که روزم  را با آب و چند قطره لیمو آغاز میکنم بین ۲-۴ تا لیوان. از صبح تا ظهر میوه های آبدار فصلی میخورم برای سم زدایی. هر یک ساعت یکبار از یکجور میوه میخورم. برای نمونه هلو میخورم چندتا و یک ساعت دیگر هندوانه میخورم. (اگر گرسنه شدم) چون زمان هضم اینها با هم یکی نیست. درهم خواری نباید باشد. من بیشتر آبمیوه میخوردم حالا میخواهم خود میوه  رابخورم که فابیرش را هم بخورم. 

تا ظهر میوه های آبدار میخورم و پس از ساعت ۱ تا ساعت ۶-۶.۵ برای ناهار میوه هایی  مانند موز و سیب میخورم و پس از آن کمی خشکبار و میوه های خشک مانند مویز و توت،  انجیر و خرما چون بدن به قند نیاز دارد. شام هم سالاد میخورم یا اگر بشود سبزیجات بخار پز شده زیر دمای ۴۰ درجه ( همان سالاد بهتره) گاهی روی سالادم کردو و بادام و شاهدانه و کنجد میریزم. دوساعت پیش از خواب چیزی نمیخورم. 

برای دمنوش درست کردن هم که با هرآنچه دارم درست میکنم نه دمنوش کیسه ای،  آب جوشیده که به جوش رسید کمی میگذارم بماند و دمایش پایین که آمد دمنوش را درست میکنم. 

چیزی که خودم تازه یاد گرفتم این است که زمینی و درختی را نباید با هم خورد. من خودم کرفس و سیب آب گرفتم اینجور نباید باشد. 

قهوه،  چای سیاه،  الکل،  سیگار در خام گیاهخواری نیست. حتی برخی چای سبز را هم از برنامه برداشته اند. خشکبار باید در آب ۲۴ ساعت خیس بخورند و پس از آن بخورید. 

من برای خودم گل سرخ یا زعفران و به بیشتر درست میکنم یا آبجوش  میخورم. 

حالا هرروز  مینویسم چی میخورم و برنامه من برای بیماری ام اس خفته هست. چون زیاد خشکبار چرب نباید بخورم یا آواکادو ولی روزانه زیتون و انجیر باید بخورم ولی اگر کسی بدحال باشد تا یکماه نخست هیچ چیز چربی در برنامه اش نباید باشد. 

برنامه کسی که دیابت دارد یا خدای نکرده سرطان هم جور دیگریست. 

اگر  دوست داشتید به وب سایت خانم دکتر زرین آذر سر بزنید،  من کتاب آرشاویر آوانسیان را دانلود کرده ام که بخوانم. 


این را یک سال پیش نوشتم و دوباره بازنویسیش کردم. این ساده ترین راه مدیتیشن است. 

انجام مدیتیشن برای آرامش فکر و ذهن میباشد چون نزدیک به ۶۰۰۰ فکردر روز از ذهن ما می‌گذرند که خیلی از آنها تکراری هستند و بیفایده و حتی بسیار خطرناک. 

در مدیتیشن ذهن مانند یک میمون بازیگوش بالا و پایین میپرد؛  بارهای اول خواهید دید که ذهن چطور ازاین سو به آنسو میدود و به شما را به جاهای دیگر میبرد. 

من خودم پیشترها وقتی چشمم را میبستم هزارن تصویر مانند فیلم تند از جلوی چشمم رد میشدند. آدمهایی که ندیده بودم،  جاهایی که نرفته بودم ،  حوادث و خیابان‌ها،  دریاها شهرها،  آدمها و.... تند و پشت سرهم می‌آمدند و میرفتند. 

اینروزها همچین چیزی را ندارم  و ذهنم آرام است. آرامش از درون به بیرون است؛  شما زمانی که از درون آرامید خواهید دید این آرامش به همه  زندگیتان پرتو افکنی میکند. همه جا آرامش دارید؛  و کسانی که در کنار شما قرار میگیرند هم آرام میگیرند،  به گونه ای مانند خنده  و مهربانی مسریست. 

زمانی که روا ن آرام باشد جسم هم آرام میگیرد. مدیتیشن برای از بین بردن نگرانی و استرس  و خستگی کمک بسیاری میکند همینطور برای درمان بیماریها و ذهن شما هدفمند و برنامه ریز میشود چون افکار مزاحم دیگر نیستند یا کمرنگ هستند. 

مدیتیشن گونه های زیادی دارد؛  برای آغازبهتر است ساده ترین را به کار بگیریم و با زمان کوتاه. 

۱. یک جای آرام پیدا کنید و به حالت نشسته چهار زانو  یا خوابیده یا حتی روی صندلی  هر جور که راحتید. 

اگر روی صندلی مینشینید بدون کفش باشید و کف پاهایتان راروی زمین یا خاک یا چمن بگذارید. 

در طبیعت و جاهای  بکر بهتر انرژی دریافت میکنید؛ پس هرجا چمن بود یا درخت  و دریا و باغ و طبیعت بود کفشهاتون را بکنید و ۵ دقیقه 

مدیتیشن کنید. اینکه مردم چی فکر میکنند را بگذارید کنار! 

من  بیشتر  خوابیده انجام میدهم چون کمرم باید ساپورت داشته باشدولی در پارک یا جنگل نشسته. 

کف دستانتان رو به بالا آسمان باشد. 

شما باید راحت باشید پس دستهاتان را آزاد بگذارید. 

لباس آزاد بپوشید کمربند،  ساعت،  زنجیر هیچ چیزی سر برتان نباشد. 

۲.اگر در جای شلوغی هستید و سر و صدای دور و برتان هست یک هدفون بگذارید و به صداهایی مانند باران،  پرندگان،  امواج دریا،  رودخانه گوش بدهید. صداهای طبیعت به شما آرامش میبخشد و آگاهی به شما سرازیر میکند. این یک پیشنهاد است. 

برخی موسیقی ریلکسیشن گوش میدهند که  بهتر است صدای باران و دریا و نسیم باشد چون برخی موسیقی ها پیام پنهان دارند. میدانیم که موسیقی خداوند هیچ پیامی از پلیدی ندارد. 


۳. چشمهاتون را ببندید. 


۴. با ۴ شماره دم از راه بینی و ۲ شماره نگه دارید و با ۶ شماره بازدم از راه دهان. 

تلاش کنید دم شکمی داشته باشید تا سینه مانند نظامیان. چون میزان بیشتری هوا در ریه های شما جا میگیرد. شما باید مانند بچه ها و نوزادان نفس بکشید؛  نگاه کنید ببینید نخودچی ها چطور شکمشان بالا و پایین میشود. آنها هنوز از منبع جدا نشدند و کار بلدترند فلفلی های عشق. 

دمتان را اینگونه ببینید که یک نور درخشان  مانند نور ماه است که به درون میکشید و بازدمتان گرم و سنگین است و همه نگرانیتان را بیرون میدهید از بدنتان. 

آن نور از بینی شما به تنتان میرود و هرکجا که میرسد آنجا را آرام میکند؛  از سرتان میرود پایین یک به یک به پایتان میرسد . آلودگی‌ها را باخودش برمیدارد و با باز دم از بدنتان بیرون میرود. 

دم از راه بینی و باز دم از راه دهان. 


۵. اگر افکار به ذهنتان بازگشتند نه غمگین  شوید و نه خشمناک؛  تنها به دم و بازدمتان  برگردید. 

تنها به دم و بازدم. بعد از چند بار به طور طبیعی نفس بکشید و همچنان به دم و بازدمتان فکر کنید. 

در ما  یک هوشمندی الهی هست که هوا را به درون میکشد و بیرون می‌دهد و ما هیچ  کنترلی بر تنفسمان نداریم. درست مانند یک کامپیوتر کار میکند برای خودش. میگویند که این کار مارا به آن هوشمندی الهی نزدیکتر می‌کند و برای همین آرامش پیدا میکنیم. 


۶.  پنج دقیقه مدیتیشن کنید و اگر شد روزی یکبار. 


۷. اگر خوابتان برد هیچ اشکالی ندارد و اکر دوست داشتید بخوابید هم ایرادی ندارد.


یادتان باشد شما باید احساس راحتی داشته باشید در مدیتیشن؛  قوانین سخت نباید حاکم باشند. 

اینهایی که من نوشتم  ابتدایی ترین در مدیتیشن است. 

من کم کم  ۳۰ دقیقه مدیتیشن میکنم و برخی زمانها بیشتر. 

برای هیپنوتیزم من آنهایی  که در یوتیوب هستند را انجام میدهم و خودم کاری نمیکنم. 


خدایا سپاسگزارم که میتوان اندکی به دیگران کمک کنم. 

از خدا میخواهم کمکهایش را به تو بسپارد که به دیگران برسانی. 

۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۲۸


امروز روز نهایی این دوره است.

نخست داشته هایمان را مینویسیم و در برابر هر یک مینویسیم چرا سپاسگزار هستیم. 

موهبتهای  دیروز را به یاد میاوریم.  برای هر یک میگوییم سپاسگزارم . در دیروزمان کند و کاو  میکنیم و هر موهبتی که به یادمان آمد به سادگی  میگوییم سپاسگزارم.

از این پس هرروز به بازبینی روز پیشتان بپردازید و موهبتهای آنرا فهرست کنید.  سپاسگزارش باشد. 

در پایان  روزتان  پیش از خواب برای بهترین چیزی که درروز پیشامده سپاسگزار باشید. 

۲۸ روز به پایان رسید دوستان،  اگر میتوانید زیر این پست بنویسید که چگونه بوده است چون دیگران را کمک میکنید که آنها هم آغاز کنند. 

این فشرده کتاب و دوره بود،  اگر دوست داشتید کتابش را بخوانید چون خیلی چیزها از لابه لای پاراگرافها میتوانید یاد بگیرید.

جمعه ایشان ساعت ۶.۵ بیدار شد و من هم  بیدار شدم. برایش شیر گرم کردم که ببرد توی راه. حالش خوب نبود ایشان.

من هم تا۸ توی تخت کتاب خواندم و  مدیتیشن کردم  و ۸ بلند شدم و آب و لیمو را خوردم و تا ۹ خانه را گردگیری کردم وسرویسها را شستم و نشستم به پوست گرفتن هویج تا ساعت ۹.۲۰ دقیقه. کارم را نیمه  کاره گذاشتم و رفتم یوگا تا ۱۰.۵. دوستی که دیروز دیده بودم زنگ زد و تنها دو دقیقه با هم حرف زدیم چون کلاس یوگام تنها دو دقیقه از خانه ام دور است. هواسرد سرد بود بارانی! 

ریچل یک زن زیبا و پرانرژی است که بسیار خوب آموزش میدهد،  امروز فهمیدم یکی از بچه هایش اوتیسم دارد و خیلی گرفتار هست با این همه از هر یاخته اش انرژی مثبت تراوش میکند. 

نازنین دوست هم پیام داده بود که بهش زنگ زدم و گفت اگر خرید میروم بیاید هم را ببینیم. حالا دیروزهم را کوتاه دیده بودیم که گفتم خبر میدهم. برگشتم خانه و  هویجها را سامان دادم و توی سبد ریختم. خانه را جارو کشیدم  و یخچال را تمیز کردم و دوش گرفتم و لیست کارهایم را نوشتم و ساعت ۱۲.۴۵ رفتم بیرون،  ۱.۱۵ دوستم را دیدم و چای خوردیم ورفتیم  دنبال خریدهامون. سیب زمینی،  تمشک،  توت‌فرنگی،  بلوبری،  هویج،  پیاز،  گوجه فرنگی،  خیار، قارچ،   چیپس،  موز و نان لواش خریدم و بانک رفتم و برای ایشان دارو گرفتم و ۴ بود که برگشتم خانه. برای شام خورشت بامیه و برنج داشتم و همینطور سوپ. به مادرو پدرم  زنگ زدم و خواهر جانان با شیرین عسلش رفته بودند پیششان برای چند روزی که سرکار نمیرود خواهر جانانم. 

خریدها را جا به جا کردم  و خانه را طی کشیدم و به پرنده ها غذا دادم. یک سالاد شیرازی هم درست کردم و چای دم کردم  که ایشان هم رسید خانه. کمی خوابید چون زیاد  خوب نبود حالش. فرشته را بیرون نبردم چون باران زیادی میبارید. 

با ایشان ساعت ۷.۵ شام خوردیم و کمی تی وی تماشا کردیم. من چند لیوان  آبجوش خوردم. چایی نمیتوانم بخورم! 

لیست کارهای فردایم را نوشتم. از کارم زنگ زدند که دوباره با آنها همکاری کنم که گفتم ببینم! 

ویویان هم پیام داده بود که چند روز بیشتر آن  استدیو نیست  و من یک کلاس یوگا دارم هنوز که گفتم دوشنبه میایم. 

ایشان  شب زودخوابید چون هم زود باید میرفت و هم زیاد خوب نبود. روزها بلند شده اند و شمعها شب خانه را پرنور میکنند.


خدایا سپاسگزارم که همیشه راهی هست برای بهتر شدن در زندگی. 

تویی که از اینجا  میگذری،  همه چیز را به خدا بسپار.