۲۸ روز سپاسگزاری- روز ۱

شمارش داشته هایتان و سپاسگزار بودن برای  آنها زندگی را میتواند پربارتر کند. همان‌گونه  که گلایه کردن میتواند زندگی را پر از گرفتاری کند. 

ما آن میشویم که میگوییم؛  پس بهتر است  نیک بگوییم. 

من خودم از فردا آغاز میکنم و اینها رااز کتاب راندا برن مینویسم؛  به زبان انگلیسی چون  فارسیش را دستکاری کرده اند. 

یک دفتر کوچک میخواهیم و یک مداد یا خودکار و ۱۵ دقیقه زمان، سخت نیست که؟  

روز نخست ده تا از داشته هایت را بنویس  و بنویس چرا برای آنها سپاسگزاری. 

از شماره یک بلند بخوان و در پایان هر یک سه بار بگو سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. 

برای روز ۲ یک سنگ کوچک نیاز داریم. من یک  سنگ دلربا دارم. این سنگ تنها یک سمبل است. شما هر چیز دیگری را میتوانید جایگزین کنید. چیزی که در مشتتان جا بگیرد خوب است. 

امروز جمعه ۸ بیدار شدم و به ایشان یک موز دادم با آب سیب و کرفس. خانه  را گردگیری کردم بالاو پایین. سرویسهای پایین را شستم. ساعت نه و نیم چیزی را که خریده بودیم آوردند و تا ۱۰.۱۵ کارشان به درازا کشید. از صبح تخم شربتی و و لیمو و عسل چندین لیوان خوردم و کتاب صوتی گوش میدادم همزمان با کار کردنم. 

بالا را با بخار شو کشیدم و سرویسها را تمیز کردم و جارو برقی هم کشیدم بالا را. سرویسهای پایین را شستم. یک لیوان آبپرتقال تازه خوردم و دوش گرفتم و ۱۲.۱۵ از خانه رفتم  بیرون و دیدم پرنده ها رج به رج نشستند برایشان کمی دانه ریختم. باید دانه  بخرم برایشان چون  تنها گندم دارم. 

نان سنگک خریدم و قارچ،  پاپایا،  جعفری،  نعنا،  سیر،  نان ساندویچی،  سوسیس، ماهی قزل‌آلا،  خمیر پیتزا،  خیار، بورک اسفناح و پنیر  خریدم و ساعت ۲.۱۵ برگشتم خانه برنج دم  کردم چون خورش کرفس داشتیم از شب پیش. تند تند پایین را جارو کشیدم و طی هم کشیدم. ایشان رسید و ناهارش را خورد و ظرفها را توی ماشین گذاشتم  و دراز کشیدم و کمی در اینستا دور زدم و چشمام میرفت. مدیتیشن گذاشتم  و یک پتو روی خودم کشیدم و توی اتاق آفتابگیرم خوابیدم. ساعت پنج و خرده ای بود که بیدار شدم. 

ایشان هم بیدار شد. به پرنده ها غذا دادم و چای دم کردم و پایین را بخارشو کشیدم و با ایشان مبل و میز جا به جا کردیم که هیچ هم خوب نشد. 

ایشان گفت شام نمیخورد. با هم رفتیم پیاده روی، یکی‌از  آشناهای ایشان میخواست  فردا ناهار  بیاید که من خیلی خسته بودم  و آمادگی مهمان نداشتم. که ایشان گفت  نیاید این هفته که خیلی خوب هم شد. 

میوه شستم  و برای خودم یک لیوان آبجوش ریختم، کمی نواختم  و  تی وی تماشا کردم.ایشان به کارهایش رسید. با هم نشستیم به سریال تماشا کردن. 

شام هم که نداشتیم؛  نیمرو درست کردم با روغن کرمانشاهی! ایشان ظرفها را یکسری با دست شست و بقیه را گذاشت  توی ماشین. 

برای فردا برنامه آبگوشت دارم. فردا روز خودمه. ایشان هم باید برود با دوستش میتینگی دارد و آفیس هم کار دارد. 


خدایا سپاسگزارم برای معجزه سپاسگزاری. 

تویی که اینجارا میخوانی؛  آرزو میکنم معجزه سپاسگزاری برایت بهترین  ها را بیاورد. 


نظرات 3 + ارسال نظر
ویرگول دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت 19:20 http://haroz.mihanblog.com

ایوا جان من از امروز تصمیم گرفتم سپاسگزاری رو شروع کنم. ازت ممنونم که این امکان رو فراهم کردی.

خواهش میکنم ویرگول جانبسیار کار خوبیست سپاسگزاری

رهآ سه‌شنبه 8 آبان 1397 ساعت 17:01 http://rahayei.blogsky.com

ایواجان مرررسی که این دوره رو برای ما هم مینویسی.
من حتمن انجامش میدم.
تازه امروز پست های شکرگذاری رو دیدم. :)

خواتش میکنم رها جانم، بسیار کار خوبی میکنی عزیزم.

مهتاب یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 07:43

سپاسگزارم ایوا جان

در انتهای آخرین جمله ات ناخودآگاه گفتم سپاسگزارم ایوا جان. شاید باور نکنی که هر صبح با شوق صفحه ات را باز می کنم و امیدوارانه منتظرم مطلب جدیدی نوشته باشی. گفتگوی با تو آنقدر ملموس و حقیقی است انگار که صدایت را بشنوم و تصویرت را ببینم.
بهترینها را برایت آرزو میکنم
تند درست و شاد باشی

مهتاب جان، سپاس از مهر بی پایانت، همه آرزوهای خوبت به سوی خودت برمیگردند. از خدا میخواهم موهبتهای زندگیت به اندازه ای زیاد باشند که زمان برای سپاسگزاری کم بیاوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد