پیانو

صبح ساعت ۸ بیدار شدم و ایشان رفت دوش بگیرد. ناهارش سالاد ماکارونی بود که گذاشتم و  کراسان هم برایش گذاشتم و اسموتی هم درست کردم و رفت. 

پریدم و رفتم کمی روی نتهای پیانو کار کردم. خیلی چیزها  یادم رفته،  خیلی سالها گذشته چیزی نزدیک  به ۴۰ سال!پس همه چیز یادم رفته! فقط دوست دارم وقتی خوب میزنم. 

پیانو ندارم و اپ دارم! پیانو ها را تماشا میکنم آنلاین؛  همینجوری پیانو دوست دارم! جرقه اش را آرایشگرم زد که ازم پرسید پیانو میزنی؟ انگشتان بلند و کشیده ای داری! پریدم توی سالهای دور،  سالهای خیلی دور. حالا دوهفته است که کار  میکنم. اولش دنگ دنگ میزدم و حالا بهترم. 

مدیتیشن کردم و کمی استراحت کردم و کتاب خواندم و ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه بلند شدم دوش گرفتم,. تخت را درست کردم و رفتم توی آشپزخانه و آب خوردم و یک لقمه کره‌ و مربای آلبالو. کرفس شستم و با سیب آب گرفتم. پرتقال  و آناناس و لیمو با پوست آب گرفتم. آبمیوه گیری را شستم. دوستم زنگ زد و حرف زدیم کمی. به دوستی که یکشنبه رفتیم خانه شان زنگ زدم و پاسخ نداد. دستی به آشپزخانه کشیدم و شام را درست کردم. خورشت کرفس! 

لباسهای شسته دیروز را تا کردم و جا دادم. آقایی برای اندازه‌گیری  سفارشمان آمد و فرشته ول کن نبود. اندازه ها را گرفت و نوشت و مدلها را گفتم و گفت سه شنبه قیمت میدهد. 

سفارش دیگری که داده بودیم فردا بین ۸ تا ۱۰ میرسد خداراشکر. 

چای سبز برای خودم درست کردن و نشستم پای نقاشی کردنم. گرسنه شدم و کمی بادام و مویز  و توت فرنگی  و طالبی خوردم. تا ساعت  ۵ کار کردم. 

ایشان آمد و کمی استراحت کرد و به پرنده ها غذا دادم. چای دم کردم و میوه گذاشتم. ماست و خیار درست کردم. با ایشان ۶.۱۵ رفتیم پیاده روی تا ۷.۱۵. 

برگشتیم خانه و برنج را دم کردم و رفتیم خرید،  ایشان سم پاش خرید و من یک یاس خوشبو که یکشنبه برایم بکارد. همسایه مان را دیدیم آنجا. 

بانک رفتم پول ریختم و برگشتیم خانه و شاممان را خوردیم. 

من دوباره رفتم سر نقاشیم و ایشان فیلم دید. کمی با دوستانم چت کردم. ظرفها را توی ماشین گذاشتم و سینک  را دستی کشیدم چون فردا

دوستی از یک کافه عکس گرفته بود که دورمیزی همه صندلی ها بدون مشتری بودند و نوشته بود همه دوستانم رفتند. دوستان بسیار نزدیک هم بودیم که تنها او در ایران مانده و همه رفتیم از ایران. 

ایشان فیلم دید و من هم کمی خواندم  و شمع روشن کردم و مسواک زدم. هوا سرد شده و ملافه ام یخ است.

ایشان خرخر میکند و میخواهم صدایش را ضبط کنم که نفسهای آرام میکشد. هوشیار است! 


امروز فراموش کردم دارویم را بخورم! 

روزهایم با سپاسگزاری آغاز می‌شوند و با سپاسگزاری پایان می یابند. 

هر جا که میروم درها پیش پیش به رویم باز می‌شوند. معجزه های زندگیم یک به یک پدیدار می‌شوند.

خدایا سپاسگزارم. ‌

تویی که اینجا را میخوانی،  از خدا میخواهم هر آنچه اکنون از دلت گذشت را به دست بیاوری به زودی. 

الهی آمین 


نظرات 1 + ارسال نظر
نیلپر جمعه 4 آبان 1397 ساعت 20:32

سلام ، خواندن نوشته های شما انرژی مثبت دارد و دعاهای خیلی قشنگی میکنید که حس خوبی به خوانندگان وبلاگ می دهد امیدوارم آرامش و سلامتی مهمان همیشگی شما باشد

سلام نیلپر جان، برای شما هم همچنین خوشحالم که اینجاحس خوبی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد