یاریم کن

دو هفته ای شد که ننوشتم از بس که کار داشتم. سفرهای کاری زیادی داشتم توی این دوهفته و کارهای پر استرس! 

آرایشگرم پیام داده که ایوا خوبی کجایی! از خانه ام  دور بوده ام و دلم برای خانه ام تنگ  شده است. دلم برای نشستن در گوشه دنجم و کتاب خواندم تنگ شده است. هر چنداین هفته تنها دوروز سر کار میروم با این همه خستگی رفت و آمد به تنم مانده است و کارهایی که روی هم انباشته شده و انجام نداده ام. 

همین چند خط بالا را توی دوروز نوشتم!!! هم چهارزانو روی کاناپه نشستم و فرشته کوچولو  دو تا دستش را روی پاهام گذاشته و با بینیش آی پد را پس میزند. شاید او هم دلتنگ کنار هم بودنه مانند خودم. تازه توانستم  پست پیشین را  دوباره بخوانم و جاهایی را بازنویسی  کنم. 

امروز ساعت ۶ بلند شدم و آماده شدم و برای خودم میوه گذاشته بودم و دیروز آبپرتقال و آناناس و لیمو ترش گرفته بودم و توی بطری ریختم.

برای ایشان ساندویچ درست کردم و یک کراسان و آبمیوه گذاشتم ببرد. ظرفهای فرشته را شستم و پر کردم  که زود آمد و خورد  و رفت خوابید دوباره. 

ساعت۶.۴۵ دقیقه رفتن بیرون و سوزان را برداشتم  و رفتیم سر کار. کارمان را انجام دادیم و رفتیم کافه که سوزان دوست دارد و چیزی خوردیم! سوزان  رفت خانه اش و من هم رفتم پیش ایشان،  دوتا  کار بانکی داشتند که انجام  دادم برایشان،  یک بلوز خالخال صورتی و سفید و یک ژاکت آجری برای خودم خریدم. همینطور کیسه و لباس زیر،  دوباره رفتم آفیس ایشان و رسیدها را دادم. ایشان داشت ناهار میخورد که گفت بیا بخور و نخوردم. سرراه  یک قوری کوچولو هم خریدم برای خودم و روی میزم با گیره های کاغذ رنگی رنگی و هایلایتر. 

گفتم بهتون که هفته ای دوبار یوگا میروم ،  گفتم بهتون پیلاتز هم انجام میدهم هفته ای دوبار،  توی این همه هیاهوی دورم این کارها را برای خودم انجام میدهم. برای خودم دو تا یاس خریدم و ایشان برایم کاشت. 

امروز جایی در گفتگو ی تلفنی از کوره در رفتم و صدایم را بالا بردم!!! باورتان میشود!!!؟؟ حالم خیلی بد شد و انگار بدنم تهی شده بود از انرژی. گفتگوی فرسایشی بود بدبختانه. 


برگشتم خانه و افتادم به جان خانه و پاککاری کردم. رومبلی ها راشستم،  به پرنده ها دانه دادم. برای شام ایشان خورشت کرفس درست کردم. برنج و جای دم کردم وساعت ۶ با فرشته بیرون رفتیم،  با خواهر جانان حرف زدم. 

هوا پر از شکوفه های  رقصان و پر از بوی تازگی و سبزی بهار بود و باد خنک بهاری میوزید  و زندگی همچنان زیبا بود. هیاهوی پرنده هارادوست دارم زمانی که جا جا  میکنند و می‌خواهند بخوابند. حالم کمی  بهتر شد. 

برگشتم خانه و طی کشیدم و ایشان  هم رسید. شمعهای دور تا دور خانه را روشن کردم. شام با ماست و خیار و سبزی خوردیم. به دوستم پیام دادم اگر میخواهد فردا با من بیاید برویم مارکت. 

کرفس و کاهو و اینها باید بگیرم،  ریشه موهایم را رنگ کنم. مهمانی باید  بروم،  ابروهایم  را باید تمیز کنم.

بعد از شام رفتم  یکساعت گزارش کار نوشتم و چندین ایمیل کاری زدم.

کتابهای تازه پیدا میکنم برای خواندن،  یکجوری راه زندگیم را  باید به سوی بهتر و بهتر شدن پیش ببرم. هرروز تلاش میکنم آدم بهتری از روز پیشین باشم. هرروز میخواهم  بهتراز روز پیشش زندگی کنم. میخواهم خوبتر باشم. از خدا میخواهم وجودم را برای کمک  به بهتر شدن زندگی دیگران به کار گیرد. 

ازخدامیخواهم  راه را نشانم بدهد،  مرا به کار گیرد. کمکم کند تا کمکی باشم در این دنیا. خدایا یاریم کن که یاری رسان باشم. 

 خدایا سپاسگزارم.

از خدا میخواهم کمکتان که یاری رسان دیگران باشید. 


نظرات 2 + ارسال نظر
رهآ یکشنبه 1 مهر 1397 ساعت 16:16 http://Rahayei.blogsky.com

یوگا. چقدددر خوب ایواجانم.
موفق باشی و بهترین ها سر راهت قراربگیره همیشه.

بله رها جان خیلی خوب است، برای شما هم همینطور. هرروزتان از روز پیشین بهتر باشد.

میترا جمعه 30 شهریور 1397 ساعت 22:40

چشم ما روشن ایوا جان.خداروشکر که نبودنت به خاطر کار بوده.
عاشق این دعاهای اخر پستهاتم.بهارت مبارک

سپاس از شما میترا جان. بله گرفتار کار بودم. الهی که هروزتان بهار ی باشد و سپاس از مهر بی‌پایانت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد