سرما خوردگی

چشمام اشک آلوده و همش عطسه میکنم  و نمیدانم چه زمان این سرماخوردگی خواهد رفت. دمنوش و دارو هم تنها نیم ساعتی خوبم میکنند و دوباره به همان حال برمیگردم در کنار اینها پریود هم هنوز هستم!! شام هم سوپ خوردم والان  که ۱۲.۳۵ دقیقه شب هست گرسنه هستم و هوس باقلوای اصفهان را کرده‌ام! 

سه شنبه یک لیست بلند بالا  داشتم برای انجام دادن؛  گفتم بروم مرغ و گوشت برای مهمانی بخرم  و چیزهای که برای  سوپ و غذا نیاز دارم که خوب با من خودم کنار آمدم و گفتم همان جمعه میخرم که آماده شان هم میکنم یا میپزمشان. پس این خرید پاک شد،  به پرندهایم غذا  دادم با فرشته رفتیم پیاده روی و برگشتیم خانه. دوستم را پس از مدتها  با فرشته اش دیدم و با هم حرف زدیم و راه رفتیم و برگشتیم خانه. فرشته را تمیز کردم چون گلی شده بود. ساعت ۱۱ از خانه زدم بیرون و رفتم برای خرید به یکجای دور. رفتم ۶ تا بشقاب سوپخوری و دوتا هم پلو خوری خریدم. یک کت بلند  زمستانی کرم رنگ خریدم برای خودم،  یک کفش اسکیچرز مشکی،   دوتا شلوار صورتی برای خودم و خواهر  جانان و سه تا بارانی برای سوغاتی. یک کفش و کوله هم  برای شیرین عسل  خاله خریدم. رفتم ایکیا و ناهار به تنهایی خوردم و از آنجا هم  ۶ تا بشقاب تخت و سوپخوری سبک برای توی دستم خریدم و برگشتم شاپینگ سنتر نزدیک خانه. رفتم بانک و پست و از سوپر آنچه که برای آخر هفته نیاز داشتم خریدم،  شیر،  خامه،  پنیر خامه ای،  بابا غانوش،  نوشابه،  ماست،  حوله کاغذی،  توالتشور،  شیشه پاک کن،  نان ساندویچی،  تویکس،  آبنبات ویکس خوراکی، وبرای آفیس ایشان حوله کاغذی،  دستمال کاغذی،  دستمال توالت،  اسپری آنتی باکتریال،  شیشه پاک‌کن،  شیر،  توالت شور خریدم و ساعت ۵ رسیدم خانه. دو سه تا سوپر سرراه سر زدم  برای شیرینی که نداشتند و خودم باید  درست کنم. پرنده ها رفته بودند ولی برایشان دانه ریختم شاید یکی گرسنه باشد و بیاید و شب دیگر گرسنه نخوابد. روزهایی که برای غذا دیر میکنم به ساختمان نزدیک  میشوند  و توی خانه را چک میکنند که هستیم یا نه. خوب کی دلش میاید اینها را بدون غذا بگذارد و ناامید کند؟ 


خریدها را جا به جا کردم و برای شام شامی کباب درست کردم با سبزی خوردم و ماست و کیل و نان! شام خوردیم و مانده فیلم مک دانلدز را ایشان دید و منم سرم به کارهایم گرم بود،  هیپنوتیزم کردم و شب دیروقت خوابیدیم. ایشان توی  فاز قیافه و افسردگی و کم حرفیست و من هم کاری به کارش ندارم و گوشه زندگی را گرفته ام  و برای خودم میروم.

چهارشنبه ایشان مانند همیشه رفت و من  تا ۱۰ کتاب خواندم و بلند شدم و دوش گرفتم. به پرنده ها غذا دادم و برای خودم دمنوش سیب و  زعفران درست کردم و کمی کار کردم. برای خودم نقاشی کردم و فیلم دیدم. هیپنوتیزم را صبح پس از خواب  انجام دادم. خانم زنگ زد و گفت این هفته مهمان دارد و نمیاید و برایش دستور گوش فیل را بفرستم.  ساعت۲.۵ رفتیم  برای  پیاده روی با فرشته و دوباره دوستم را دیدیم و رفتیم خانه شان  و بازی کردند تا ساعت ۵. من و دوستم هم چای خوردیم و پنج برگشتم خانه با یک کیسه پر از لیمو که دوستم داده بود.برای پرنده های منتظر دانه ریختم. برای شام خمیر پیتزا درست کردم و دو تا پیتزا بزرگ درست شد. همینطور هم نان سیربا کمی شنبلیله خشک. با مادر و پدرم حرف زدم و ایشان ۷ آمد خانه. سالاد هم درست کردم. پیتزاها خیلی خوب شدند یکی سبزیجات و یکی دیگر گوشتی برای ایشان. خودم یک برش خوردم با نان سیر و سالاد. اشتهام خیلی کم بود.

بعد شام رفتم  چند تا لباس اتو  کردم و کمی از فیلم سعادت آباد را دیدم!

همیشه دوست داشتم صبحانه  پیتزا با چای شیرین بخورم ولی الان چند  سالیه که این کار  را نمیکنم.


پنج شنبه صبح ایشان را با پیتزا و اسموتی و نارنگی فرستادم رفت و خودم ساعت ۸.۵  در هوای سرد مه گرفته بالکن را با آب  داغ شستم! یاد مادرم افتادم که در هوای برفی بالکن تمیز میکرد. آخ دلم برای برفهای تهران تنگ شده است. صدای برف زیر  پا که کوبیده میشد و کوچه های پر درخت با خانه های  ویلایی. چقدر آن کوچه ها و خانه ها را دوست داشتم پیش از آنکه اتوبانی میانشان جدایی بیاندازد. حالا همه آن خانه ها برج شده اند.

ملافه و روبالشی و رویه تشک را انداختم بشورم و ملافه تمیز کشیدم روی تخت. 

پیتزای سرد خوردم و برای خودم چای سبز درست کردم و نشستم پای نقاشی و برای خودم کار کردم. ادامه فیلم سعادت آباد را دیدم. چند تا دانه خرما خوردم با کمی آجیل. عصر فرشته  را بردم بیرون و  برای شب سوپ درست کردم. میخواستم برای ایشان سبزی پلو با ماهی درست  کنم که وقتی آمد گفت همان سوپ را میخورد. شام که خوردیم  من هیپنوتیزم  کردم و رفتم  دوباره سر نقاشی کردن و ساخت ایران تماشا کردم. 

جمعه روز پرکاریست. راستی  امروز هم دست به خانه نزدم و خانم هم که گفت نمیتواند بیاید. خانه را تا شنبه تمیز نمیکنم!!! از من دور بود چنین کاری،  حمام را هم یکروز در میان میشورم!!! بیست و چند سال هر روز سرتاپای حمام را شسته ام!! 

به پدرو مادرم زنگ زدم،  از آخرین باری که با مادر ایشان حرف زدم یک هفته یا شاید بیشتر میگذرد. از من خواست میانجی دعوای زن وشوهری بشوم! که گفتم نه  وبه من ربطی ندارد و رک گفتم چرا خودتان زنگ نمی زنید و پاسخ داد  ممکن است به من بی احترامی کنند!! 

شب توی تخت کتاب خواندم. وبلاگ خواندم و کارهای جمعه و شنبه ام را نوشتم. 


خداوندا سپاسگزارم که از بیراه به راهم می کشانی.

برایت آرزو میکنم بیراهه های زندگیت با نور خداوند روشن شوند و راه راست را به آسانی پیدا کنی. 

 دل قوی دار سحر نزدیک است. 


نشان تو

نیمه شب با صدای زنگ غریبی از خواب بیدار شدم و فرشته هم همزمان پرید رفت جلوی در و سروصدا کرد.صدای زنگ خانه خودمان نبود و من خواب بودم ولی با فرشته یک چیز را شنیدیم! دوباره خوابیدم.ساعت ۸ بیدار شدم و سرو صورتم سنگین بود. به ایشان موز و نان شیرمال و آبمیوه  دادم و خودم برگشتم  توی تخت و هیپنوتیزم را انجام دادم.ساعت ۹.۵ بلند شدم. کمی آبگرم خوردم و ماشین را خالی کردم. برای خودم آب پرتقال ریختم و دوش گرفتم و ساعت ۱۱ از خانه رفتم بیرون. بانک رفتم که سیستم خراب بود و کارم انجام نشد. کارهای پستی را انجام دادم و رفتم برای خرید. از نانوایی سنگک و بربری گرفتم. از میوه  فروشی خیار،  شلغم،  نارنگی،  گریپ فروت،  پرتقال،  کیوی،  سبزی خوردن و یک دسته گل نرگس خریدم. از مغازه هم برنج،  کالباس،  پسته،  خرما،  پودر کرم کارامل،  وانیل،  کنجد،  پاچه،  زبان،  شیرینی دانمارکی خریدم و از نانوایی هم نان لواش  و برگشتم خانه و سرراه از داروخانه داروی سرماخوردگی و شامپو گرفتم. ساعت ۲ و خرده ای بود. هوا بارانی و سرد بود. پیش‌از بردن خریدها رفتم از توی خانه دانه برای پرنده ها آوردم و ریختم. خریدهار ا بردم تو و زیر غذا را روشن کردم. خریدها را جا به جا کردم و ایشان رسید و ناهار خوردیم. خودم کمی خورش با نان لواش خوردم. ایشان دوباره به پرندهها غذا داد و ساعت نزدیک ۴ بود. دستی به آشپزخانه کشیدم و رفتم خوابیدم بیشتر از یکساعت.هیپنوتیزم هم گذاشتم و خوابیدم. هوا تاریک بود که بیدار شدم. چای دم کردم و پاچه ها و زبانها را شستم و کله پاچه را گذاشتم بپزد. کله داشتم توی فریزر. نانها را برش زدم و توی زیپ کیپ گذاشتم. ایشان هم بیدار شد. برای خودم یک لیوان چای ریختم و رفتم روی کاناپه با پتوم و شلغم و چایی خوردم.  دوباره به ایشان  گفتم که برایم آبجوش بیاورد و همینطور خوردم. دانمارکی ها بد نبود تنها گلاب داشت توش آنهم گلاب تند عربی. یکی ازآشنایان و خانواده شان را دعوت کردم برای هفته آینده که گفت شب نمیایند و برای ناهار می‌آیند. با اینکه برایم ناهار سخت است ولی قبول کردم. با ایشان همفکری  کردیم که چی درست کنم و قرار شد سوپ جو،  قورمه سبزی،  مرغ،  سالاد،  ماست و خیار و دسر هم کرم کارامل یا تیرامیسو. تنها چیزی که میشود پخت روز جمعه قورمه سبزیست و بقیه باید همان روز شنبه درست شوند. دسرها را هم روز قبل درست میکنم. شما هم اگر پیشنهادی دارید  بدهید برای غذا. 

با ایشان و فرشته رفتیم دوباره بانک و کار انجام شد،  شب آرامی بود.ایشان فوتبال دید و من کتاب خواندم. شام هم نان و پنیر خوردیم. یخچالم را باید بریزم بیرون و از بیخ و بن تمیز کنم. الان هم توی تخت هستم آن دوتا خوابیده اند و من دارم روزمره نویسی میکنم و بعدش کتابم را میخوانم و میخوابم. 


یکشنبه ساعت ۸.۵ بلند شدم وربدشام گرمم را پوشیدم و مسواک زدم و صورتم را شستم. هیتر را زیاد کردم. باران پودری میبارید و هوا گرفته بود. کتری را پر کردم؛  کله پاچه هم پخته بود. نان سنگک گذاشتم توی تستر. ایشان بلند شد و دوش  گرفت  و صبحانه را خوردیم.  ایشان برای پرنده ها غذا ریخت فرشته را برد بیرون و زود برگشتند. دوش گرفتم ساعت ۱۰ و موهام را خشک  کردم و درست  کردم. ساعت ۱۱ با ایشان رفتیم بیرون، بانک رفتیم ابتدا.  برای  سفری برنامه ریزی کردیم. ایشان رفت سلمانی  و من رفتم عکس ظاهر کنم. رفتیم داروخانه و بعد  یک کافی خوردیم با هم. و بعد هم یک فروشگاه تا ایشان لباس بخرد،  ایشان رفت پرو که موبایلم را چک کردم و دیدم که مهمان روز شنبه زنگ زده بود زنگ زدم و گفت که برای شب می آیند به جای ناهارکه بسیار خوب شد خدایا شکرت.  

خدارا شکرایشان  یک دست کت و شلوار و پلیوری خرید. عینک دید ولی نخرید. از سوپر شیر و نان و نوشابه خریدیم و همینطور یک باکس قفلدار که میشود به آن گاو صندوق گفت. دو و خرده ای بود که خانه بودیم. فرشته را  بردم بیرون و برگشتیم خانه،  به پرنده ها دانه دادم.

پریود شدم دوباره!!!

۱ ساعت خوابیدم و کمی بهتر شدم. ایشان رفت بیرون برای کاری،  به مادر و خواهر جانان زنگ زدم. دلم برایشان تنگ شده  است. سبزیها را پاک کردم و یکسری کشوهای یخچال  را خلوت کردم. ایشان برگشت و نشست  فوتبال  تماشا کردن  و من کتاب خواندم و هیپنوتیزم کردم و خوابیدم و بیدار شدم. برای شام هم کالباس خوردیم. صورتم را با روغن ماساژ دادم و رفتم توی تخت و کتابم را خواندم. ۵ تا کتاب خریدم  که باید بخوانم و هنوز سرگرم کتاب از دو لت عشق و ملت عشقم. 


دوشنبه ۸.۵ بیدار شدم و روز پرکاری داشتم. صبحانه را آماده کردم و ایشان ۹  بیدار شد و دوش گرفت. ۹.۵ صبحانه خوردیم ونیمرو درست کردم. بعد صبحانه خانه را تمیز کردم  البته تنها پایین را،  گردگیری،  سرویسها و آشپزخانه. یخچال را خالی کردم  و طبقاتش را شستم و کلی چیز بیرون ریختم و برخی چیزها را توی ظرف کوچکتر ریختم. برای ناهار زرشک پلو با مرغ و سبزیجات درست  کردم.ایشان رفت بیرون.  کابینت حمام خودمان  را تمیز کردم. خانه را جارو کشیدم. ایشان  برگشت و فرشته رابرد بیرون.  برنج دم کردم و سبزی شستم و دوش  گرفتم. ناهارمان را ۳ خوردیم. بعد ناهار ایشان حرفی زد که مانند همیشه دلم را شکست و مانند همیشه ظرفها را شست و توی ماشین گذاشت چون بلد نیست معذرت خواهی کند. ماشین راروشن کردم. توی آفتاب دراز کشیدم و موهای خیسم را بیرون از کلاهم گذاشتم و هیپنوتیزم کردم و به شیرینی درست کردن فکر میکردم که خوابیدم.

از خواب بیدار شدم و هیچ کششی به شیرینی نداشتم. خانه را طی کشیدم و داشتم فکر میکردم ایشان آخرین  بازمانده  متاهل خانواده اش است و همه طلاق گرفته اند و همه هم پاتنر خیلی  بدی داشتند. من هم یکی از آن پارتنر بدها هستم. چرا یک درصد فکر نمیکنند خودشان ایراد دارند؟  نشستم دنبال یک روانشناس خوب گشتم و چندتاپیدا کردم که ببینم چه باید بکنم،  باورتان میشود تا سالها من فکر میکردم من بدم و سالها از خودم بدم میآمد که آدم بدی هستم  و باز سالها از خودم بدم میآمد که چه نادان و ساده بودم که باور کردم. خدا به اینها کمک کند و دیده شان را باز کند. 

یکی از این کلینیک ها هیپنوتیزم هم انجام می دادند که پس و جوکنم ببینم چطور است. بروم پاک کنم این لایه های خاکستری وجودم را. دردهایی که این همه سال با خودم کشیدم درست از سالی که بوی گند سوسن و یاسمن ایران را فرا گرفت. 

لیست خرید و کارهای مهمانی را نوشتم،  سه شنبه باید بروم خرید،  پست هم باید بروم،  بشقاب هم باید بخرم! چون تا جمعه  نمی‌خواهم  از خانه بیرون بروم و از خانه باید کار کنم. 

به پدرم زنگ زدم و ایشان هم حرف زد با پدرم. چند روزیست مثنوی خوانی دکتر سروش را در هنگام کارهایم گوش میدهم و تکرار میکنم تا شاید بتوانم از بر کنم. 

سردرد دارم و خسته ام. دمنوش میخورم،  آبگرم و ازهمین چیزها تا این سرما خوردگی بقچه اش را ببندد و برود. یک فیلم با ایشان دیدیم که داستان زنان سیاه پوستی بود که به ناسا در اوج نژاد پرستی راه پیدا کردند و خوش درخشیدند. نژاد پرستی بد است. نژاد پرست نباشیم. حالم خوب شد این فیلم را دیدم،   همیشه از پیروزی و کامیابی انسانها شاد میشوم.

 برای شام هم  کله پاچه  راگرم کردم و خوردیم. باز هم ایشان ظرفها شست چون ماشین را خالی نکردم.  آب پرتقال گرفتم و یک فیلم دیگر  دیدیم که درباره مک دانلد بود که نیمه پخش شد!ایشان رفت بخوابد و من در تاریکی نشسته ام و واژه به هم میبافم! 

سردرد دارم و بینیم کیپ است! 

ولی فردا روز بهتری خواهد بود میدانم،  از همین شب آرامش پیداست.


الهی دلتان و کاشانه تان پر از عشق باشد. 

خدایا سپاسگزارم برای نور عشقت که دلم را آرام میکند و امیدم را بیشتر و بیشتر. خدایا برای تجربه زندگی در این دنیا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. 


خدایا! نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو! 



نترس

پنج شنبه آفتابی ایشان گفت تنها موز و نان شیرمال میبرد و اسموتی،  ساعت ۸.۳۰ رفت. من دوش گرفتم  و غذای فرشته را دادم و آبم را برداشتم. یک خرما خوردم و غذای پرندگان را دادم. رفتم دنبال دوستم  و با هم رفتیم سر کا ر من. کارهام را انجام دادم توی یکساعت؛  دوستم هم رفته بود برای کاری که آن نزدیکی بود.سوییت شرت هفته پیش را پس دادم و یک لیوان آب آناناس خریدم و خوردم. خریدهایی که هفته پیش فراموش کرده بودم را از سوپر گرفتم و دوستم زنگ  زد که کارش انجام شد و با هم برگشتیم. سرراه دوبسته شمع و شیشه پاکن خریدم،  میخواستم ۱۲تا بشقاب سفید برای مهمانی بگیرم که پشیمان شدم. واز سوپر چیپس و کراکر و پنیر خریدم. از شاپینگ سنتر نزدیک خانه شلوارم را گرفتم و یک آب پرتقال تازه هم خریدم. به دوستم زنگ زدم که فرشته اش را بیاورم خانه تابا فرشته بازی کندو رفتم و گرفتمش و با هم برگشتیم خانه ساعت ۲ بود. حالا فرشته کوچولو عصبانی که تو با ایوا کجا بودی و بهش غرش میکرد. درها را باز کردم و تا جایی که جان داشتند بازی کردند و دویدند. من هم چندتا خرما و قیسی خوردم و کابینتها را دانه دانه تمیز کردم،  آن یکی آشپزخانه را هم تمیز کردم. بشقابهایی که داشتم  را گذاشتم توی بوفه و یک سرویس سفید هدیه آورده بودند را باز کردم و شستم که توی دستم باشد. کف خانه پراز خرده آشغال و رد پای گلی بود. با پدر و مادرم حرف زدم. فقط کفشم را پوشیدم و بیخیال راه میرفتم! ساعت ۴ فرشته دوستم را برگرداندم  و شیشه هایی که جلو چشمم بودند را از تو و بیرون تمیز کردم. فرشته هم میزد به در که برویم بیرون،  رفتیم پیادهروی و توی تاریکی برگشتیم. هوا خیلی سرد بود! فرشته را بردم حمام و شستمش.  رویه مبلها را عوض کردم. چای دم کردم  و ایشان آمد و گفت قرمه سبزی میخواهد!! ساعت ۷ رفتم از بیرون مرغ گرفتم برایش و شام را ۸ خوردیم از بس که رستوران شلوغ بود نیمساعت طول کشید. برنجش هم دم نکشیده  بود که گذاشتم دم بکشد!خوردیم و جمع کردم.یک شیشه آب پرتقال گرفتم. جلوی تی وی دراز کشیدم و هی آب گرم خوردم تا این سرماخوردگی برود دیگر. 

 ملافه و روبالشی تمیز کشیدم و شب توی تخت تمیزم کتاب خواندم،  پیش از خواب سپاسگزاری کردم و دعا  کردم  برای همگان. 


امروز به ایشان یک  ساندویچ مرغ دادم با آب پرتقال و کره عسل برای صبحانه اش. ۸.۵ دوش گرفتم و کمی آرایش کردم و خانم هم ۹.۴۵ دقیقه. سرویسها را تمیز کرد و من هم بالا را گردگیری کردم و اون بالارا جارو کشید. چندتا در شیشه ای دارم توی خانه که خودم تمیز کردم و خانم درهای کابینتها را برایم تمیز کرد. جارو کشید و مبلها را جابه‌جا کرد و زیرش را جارو کشید. ۵ سری لباس توی ماشین ریختم. الان سبد لباسم خالیه خالیست. خانم طی کشید،  من کابینتهای لاندری را تمیز کردم و تنها گازم مانده! برای ناهارش یک ساندویچ همبرگر و یک ساندویچ مرغ درست کردم و ساعت ۳ رفت. برای شام خورشت قیمه درست کردم. لباسها را از روی بند برداشتم و آلاچیق را تمیز  کردم و ۳ تا شیشه را از بیرون با آب و کف شستم.  لباسها را بالا پهن کردم چون نم داشتند. امروز بیشتر آبلمیو و عسل و آبگرم خوردم از  صبح. عصرگرسنه بودم خرما و گردو و ارده خوردم با چند تا قیسی و کمی بادام و مویز. به پرنده ها تنها عصر غذا دادم و با فرشته ۱ ساعت راه رفتیم. 

 تنها بالکن مانده و شیشه تی وی روم از داخل و کابینتهای حمامها که رو هم ۴۵ دقیقه کار ندارد.  آخیش راحت شدم. خانه تکانی سبکی کردم.چای دم کردم  و برنج هم دم کردم. ماست و خیار و کیل درست کردم و سبزی شستم  و ۷.۵ شام خوردیم. ظرفها را توی ماشین جا دادم و یک لیوان آبگرم برای خودم ریختم و لم دادم روی تل کوسنها و استراحت کردم. ایشان فوتبال دید و من هیپنوتیزم را انجام دادم و چرت زدم.صورتم را ماساژدادم و مدیتیشن کردم. یک فیلم هم تا نیمه دیدیم که دیگر دنباله اش را ندیدیم. برای آخر هفته میخواهم مهمان دعوت کنم،  فردا باید زنگ بزنم که ببینیم میتوانند بیایند. احتمالا بگویم خانم جمعه و شنبه به کمکم بیاید. 

ساعت الان ۱.۱۰ دقیقه است،  چرت شبانه خواب از سرم برده است  و گلویم هم کمی درد میکند،  عطسه هم میکنم. 

پیش از خواب یک موسیقی آرام گذاشتم و مسواک زدم،  فرشته روی تخت خوابیده بود و نور شمع اتاقم را نورانی کرده بود. از ته دلم خدارا شکرکردم که آرامش دارم. امروز من روز پرکار و بسیار بسیار خوبی بود. 

از خدا میخواهم تک تکتان در آرامش باشید و بگویید که امروز روز بسیار خوبی بود. هر بار که دلشوره گرفتی چند نفس آرام بکش و با خودت  بگو همه چیز خوب است و روبه راه، من خوبم. 


فراموش نکن همه چیز زمانی در جای خود قرار میگیرند که تو آرامش داشته باشی،  آرامش از ایمان میروید. میدانی  در پی نفست نفس دیگری میاید و برای نفس دیگرت نه پافشاری میکنی و نه دخالت. تنها میدانی که میاید و تو با آن زنده هستی.به کارهایت هم همینطور بنگر،  ایمان داشته باش که آنچه  برایت بهتر  است می‌آید. 

از دست و پای خدا کنار برو و بگذار به کارش برسد. نترس تنها به او بسپار. 

شمایی که از اینجا گذر میکنی،  تو را در هاله نور خدا میبینم. همه چیز روبه‌راه است تنها در دریای نا آرام سکان را به ناخدا بسپار. 


این لینک را ببینید.کتابهای بسیار خوبی را دوستمان گذاشته است.