دعا کن

لرز کردم و سینه ام انگار سنگین است. یک لیوان آبگرم کنار دستم  گذاشتم و  چراغهای خانه خاموش است. ایشان روی کاناپه دراز کشیده و فوتبال تماشا میکند و من خرمایی را که خورده ام مزه مزه میکنم.

صبح ۱۰.۱۵ بیدار شدم،  البته ۸ بلند شدم و ایشان راراهی کردم،  غذا و صبحا نه اش را دادم و خوردم برگشتم توی تختم و هیپنوتیزم کردم وخوابیدم  تا ۱۰.۱۵. فرشته را هم بغل کردم و به صدای نفسهاش گوش میدادم. به قدری خسته  بودم که دوش گرفتم و باز دلم میخواست بخوابم. رو تختی را کشیدم و باز دلم میخواست بخوابم. یک لیوان آبمیوه  تازه خوردم. برای  پرنده ها غذا ریختم و ریخت و پاشهای فرشته کوچولو را جمع کردم. خمیر نان شیرمال درست کردم و گذاشتم بماند. کرم پیراشکی هم درست کردم که وقتی خوردم دیدم آرد ذرت مانده بوده و بوی خوبی ندارد و ریختم  دور. شیر گرم کرده بودم که گفت یک چای لاته درست کنم که آنهم ریختم دور. یادم نیست آخرین بار کی شیر خوردم. یک دمنوش زعفران،  میخک،  هل و زنجبیل درست کردم و روی وارمر میزم گذاشتم. اتاقم پر از کاغذ است. نه اینکه کار هنری درست کرده باشم که ارزش به دیوار زدن داشته باشد تنها تمرین میکنم و میاندازم کناری. تا دوهفته زمان دارم که چند تا تابلو بکشم.

به دوستم زنگ زدم که اگر خواست به یک شاپینگ سنتر بود من همراهش بروم و کاری آنجا دارم را انجام بدهم چون  انگار جان رانندگی تا آنجا را ندارم که گفت  هرزمان بخواهم من را میبرد. گفتم هر زمان خودت کار داشتی. به خانم هم پیام دادم که برای جمعه بیاید که گفت میاید. شاید پنج شنبه خودم  کابینتها را بریزم بیرون تمیز کنم یا شایدبه او بگویم. 

تا ۳.۵ نقاشی کردم و به سخنرانی های لوییز گوش دادم و دمنوش خوردم با دوتا خرما و ارده و شیره انگور،  کمی هم مویز و بادام! مادرم زنگ زد که گفتم دارم فرشته کوچولو را میبرم بیرون و برگشتم زنگ میزنم. پیش از رفت غذای پرنده ها رادادم. نیم ساعته برگشتیم خانه و یک بسته گوشت  بیرون گذاشتم تا همبرگر درست کنم و به مادرم زنگ زدم  و برای خودم هم کدو رنده کردم با گردو و پنیر و شوید و یک تخم مرغ زدم. نان شیرمالها را درست کردم که خیلی  خوب شدند. جعفری شستم و گوجه  و خیار شور و پیاز حلقه حلقه کردم.. میوه شستم و چای دم کرد.  همینجور با مادرم حرف میزدم. گفت  ایوا خانه ات خیلی پر شده کمی سبکش کن که گفتم همین کاررا میکنم کم کم. البته مادرم اتاق کار خودم رادید. همه چیز آنجاست! اتاق همه کارست،  میز اتو و سبدهای بزرگ،  چرخ خیاطی،  جا رختی و دوتا تخت فرشته و میز خودم و یک میز کوچک برای وسایلم! خیلی حرف زدیم و خداحافظی کردیم و من  برگرهای ایشان را درست کردم و برای خودم را هم همینطور. سیب زمینی هم توی فر گذاشتم و ساعت ۶.۵ ایشان آمد و گفت ۷.۵-۸ شام میخورد. لباسهایی که از بالا برداشته بودم را با سبد پایین آوردم و اپرای عروسکی مولانا را گذاشتم و همه را تا و دسته بندی کردم و شعرها را آرام زیر لب میخواندم. یکی از تشکهای یوگام را بردم توی جیم و همینطور بلاک هام را. یکی هم پایین نگاه داشتم. شام ساعت ۸ خوردیم،  کمی سریال دیدیم! ظرفها را جمع کردم و ایشان گفت فردا فقط نان شیرمال میبرد که با قهوه بخورد و ناهار نمیبرد.  برای خودم یک لیوان  بزرگ آبگرم ریختم و نشستم. ساعت ۱۰ یوگای شبانه ام  را انجام دادم و در این دنیای وب گشت زدم. 

ایشان فوتبال نگاه کرد و من کیفم را برای فردا بستم که بروم سر کار.ظرفهای فرشته را شستم که کمتر کار داشته باشم. 


به دوستی میگفتم همیشه برای دیگران  دعا کن حتی آنهایی که نمیشناسی .  من همیشه توی شاپینگ سنتر از کنار آدمها که می‌گذرم برایشان دعا میکنم که خیر سرراهشان باشد و غم در دلشان نباشد،  ترس نباشد،  برای روزی بی پایانشان دعا میکنم،  برای تندرستیشان دعا میکنم. تنها دعا میکنم. 

برای هر آنکه در فکرم میاید از خدا درخواست خیر میکنم. 

و گفتم برای دشمنت دعا کن،  گفت ایوا نمیتوانم.گفتم یکبار انجام بده و ببین چه حس خوبی داری.  آدمهایی که بد میکنند به قدری درمانده و گرفتارند که نیاز به دعا دارند و برای دعا پیش روی ما قرار میگیرند. 

به قول اسکاول شین تنها به سه منظور کلامتان را به کار ببرید،  برای شفا و برکت و سعادت. 

شمایی که از اینجا گذر  میکنی برایت تندرستی میخواهم و برکت نه به ظرف تو که به پیمانه خداوند و سعادت نه به خواست تو که به نقشه خدا خواهانم. 



نظرات 8 + ارسال نظر
خورشید دوشنبه 4 تیر 1397 ساعت 15:54

ایوا جانم یه دفه قد یه دنیا دلتنگت شدم این پستت را دو بار خوندم
این روزا از ته دل دعام میکنی؟
کاش راهت اینقدر دور نبود

خورشید حان باور میکنی همین الان آمدم به وبلاگت سر زدم. عزیز دلم از خدا میخواهم بهترینها راپیش پایت قرار بدهد. تو سزاوارش هستی

رهآ شنبه 2 تیر 1397 ساعت 00:59 http://Rahayei.blogsky.com

دو روز دیگه دو ساله میشه فسقلم :)

من نمیدونم من میخونی یا نه. اگه میخونی بگو رمز بدم بهت :)

عزیز دلم، من به وب شما میام و بیشتر رمزی هست. ممنون میشوم اگر رمزتان را بدهید.

رهآ جمعه 1 تیر 1397 ساعت 16:12 http://Rahayei.blogsky.com

برای من و همسرم و فسقلم دعا کن ...

برای تو خیر و سلامتی و خوشی و آرامش از خدا میخوام. برای تو و خانواده ت

رها جان برای خودت و عزیزانت از خدا تندرستی و خیر میخواهم، دعای دلنشینت هزاران بار به سویت باز میگردد. فسقلت چند وقتشه

مهدیه جمعه 1 تیر 1397 ساعت 12:33

لطفا برای منم دعا کنید ضرر مالی بزرگی‌کردم و خیلی ناامیدم
چقدر خوب که اینقدر مهربانید

مهدیه جان ناامیدی کار شیطانه. گاهی در ضرری آنچنان ثروتی نهفته است که ما فکرش را نمیکنیم. در قانون خداوند از دست دادن وجود ندارد. دلت قرص باشد و با خودت تکرار کن که آنچه رفته صدها برابر برمی‌گردد . خداوند روزی رسان من است.
سپاسگزارم از محبتت

لادن جمعه 1 تیر 1397 ساعت 01:44

سلام
و من برای سعادت و شادی شما و خانوادتون دعا میکنم
ممنونم ک با کلمات و نوشته هاتون بهم یاداوری میکنین ک میشه خوب بود
میشه شکر گزار بود
میشه با عشق زندگی کرد
پر از حس خوبم با خوندن پستتون
ازتون ممنونم

سلام لادن جان، سپاسگزارم از مهربانیت. من هم برایت دعا میکنم دلت شاد باشد و تندرست باشی.

Mrs S پنج‌شنبه 31 خرداد 1397 ساعت 17:04

من هم متقابلا برای شما سلامتی و شادی و برکت در زندگی ارزو می کنم. نوشته هاتون ارامش عجیبی داره و چقدر سیرت زیباتون به دل می شینه. به احتمال زیاد همکلاسی یا هم مدرسه ای قدیمی دوران راهنمایی یا دبیرستان باید باشیم ولی من از اون همه دخترای پر شر و شور اون دوران تو اون شهر کوچیک ساحلی کسی رو با این همه ارامش نمی تونم تشخیص بدم. هر که هستی دوست و اشنای قدیمی برات قلبی مالامال از محبتی افزونتر از دیروز ارزو می کنم.

سپاسگزارم از لطفتون و محبتتون. البته من دخترک بسیار پرشور وهیجانی بودم و سر پر بادی داشتم. همیشه ماناباشید

نیلپر پنج‌شنبه 31 خرداد 1397 ساعت 15:24

سلام دعا کردن برای دشمن و کسی که با قصد و نقشه قبلی به آدم بدی می کند کار هر کسی نیست ایوا خانم فقط آدم هایی که روح بزرگی دارند میتوانند

سلام نیلپر جان، زمانی که انجام دادیم و دیدیم چه اندازه حال خودمان بهتر میشود بیشتر میتوانیم دعا کنیم. صد در صد هر کسی هر کاری میکند اول به خودش کرده است و خودش را آزار میدهد. باگذشت زمان نیکی پا برجاست و پلیدی سرنگونهیچی بدی پایدار نمی‌ماند.
من میخواهم تنها خوبی و مهربانی و راستی با سویم روانه شود پس همان را برای دیگران راهی میکنم.

تارا پنج‌شنبه 31 خرداد 1397 ساعت 02:28

نوشتی لزر کردی ،امیدوارم زودتر حالت خوب شه ایوا جان

همیشه به خودم میگم ایوا خانم چطور میتونه اینقدر خوش قلب و آرام باشه .من واقعا از اخلاق خودم خسته شدم .از خشم کهنه ای که درونم مونده خسته شدم .دلم میخواد خوش قلب باشم اممممممما نمی تونم دائم با ذهنم و اتفاقات و حوادث و آدمها درگیرم .البته قبلا اینجور نبودما ده ساله اینجور شدم .انگار من سابق مرده .

تارا جان سرما خورده ام، ممنونم از مهربانیت. تارا جان من هم خشم تنیده در وجودم داشتم، از خودم و دیگران متنفر بوده ام. همه حالت‌ها را داشته ام. تا همین ۷ سال پیش هم بودند. کمرنگ شده بودند و خیلیهاشون پاک شده بودند ولی لایه های زیرین همچنان آلوده بودند. ولی خدا را شکر رها شدم. برلی تو هم آرزو میکنم زودتر رها شوی و من سابقت دوباره جان بگیرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد