تصمیم ایوا

شنبه صبح زود ایشان بیدار شد و ساعتش زنگ نزده بود و تند دوش گرفت. لپتاپ و موبایلش را توی کیفش گذاشتم و رفت. خودمم هم کمی مدیتیشن کردم و با فرشته رفتیم  پیاده روی و برگشتم و جلوی در را طی کشیدم. پیلاتز را هم انجام دادم. سرویس‌های بالا را تمیز کردم و جارو برقی هم کشیدم. 

همه لحافها،  ملافه ها و روبالش ها را ریختم توی ماشین و همینطور وسائل فرشته را تا توی هوای گرم  خشک بشوند. قرارکاری را کنسل کردم. 

پایین را هم تمیز کردم و گردگیری و جارو،  سرویسها و طی هم کشیدم و ساعت ۳ بود که کارم تمام شد و دوش گرفتم. هوا ناگهان سیاه شد و همه شسته ها که خشک شده  بودند را آوردم توی خانه. آسمان سیاه و تاریک شد و خنک و ناگهان طوفان شد و تگرگ تندی گرفت،  فرشته وحشت زده بود و من میگفتم پنجره ها میشکند. صندلی ها را بلند میکرد و تمام گلها را پرت و پلا کرد؛  سطل و برگ و گلدان و صندلی و استخر یکی شده بودند،  

خیلی وحشتناک بود و سیلابی جلوی خانه را افتاد. گفتم گلهای آویز به شیشه ها کوبیده میشوند و سقف کنده میشود،  

توی همان حال یاد مردم کرمانشاه افتادم که چه کشیدند. 

نیم ساعتی طوفان با شدت بسیار زیاد بود و بعد آرام گرفت. انگار برف آمده بود و همه جا پر یخ بود؛  تابستانه! 

آرام گرفت و رفتم توی باغ و دیدم خسارتها زیاد نیست. صندلی ها و گلدانها را سر جاشان گذاشتم و برای شام ماهیچه پختم. 

پیاده روی و ایشان آمد خانه و جلوی خانه را تمیز کرد. باقالی پلو را دم کردم و با ایشان و فرشته رفتیم پیاده روی. درختها شکسته شده بودند و طوفان بدی بوده. ما هم زود برگشتیم خانه و چای خوردیم با میوه و کمی بعد شام خوردیم. 

کمی تی وی دیدیم و شب هم ایشان زود خوابید و من هم کمی کتاب خواندم. 


یکشنبه ایشان صبح زود دوباره رفت و من هم کمی توی تخت ماندم و ساعت ۸ با فرشته رفتیم پیاده روی. این پیاده رویهای روزانه خیلی به هر دو ما کمک میکند. روزمان را خوب آغاز میکنیم. پیلاتز را هم انجام دادم.غذای پرنده ها را دادم و ظرفها ی ماشین را جا به جا کردم. یک کوه لباس اتویی داشتم و فیلم آزادی مشروط را تماشا کردم و. و هنوز اتوییها تمام نشده بود. فیلم بعدی که آمد دشنه با بازی فروزان و بهروز که ۱۰ دقیقه اولش اتویی ها تمام شد و همه را آویزان کردم. 

فیلمهای قدیمی بیشتر دور کافه و زنهای کافه ای و زنهایی که به غفلت جامعه گرفتارند میگردند و جالب این که یک جوانمرد پیدا میشود که زندگی آن زن را زیر و رو میکند. جوانمردی  و لوطی گری مرد. 

برای شام سوسیس باربیکیو میخواستم درست کنم. کمی خوابیدم و مدیتیشنم را انجام دادم و به پرنده ها غذا دادم و با شن کش برگها و شاخه های ریخته و شکسته شده  را یکجا کردم. فکر کنم آخر هفته با ایشان باید باغ را زیر و رو کنیم. شیپوریهایم پر پر شدند! 

چای دم کردم و کمی میوه شستم. ایشان آمد و خوابید. من هم برای خودم کراکر آوردم و با کره و مربای شاهتوت خوردم. فرشته هم سر و کله اش پیدا شد که جمع کردم بساطم را. 

ایشان که گفت خسته است و برای پیاده روی نیامد؛  خودم رفتم و آرایشگرم را دیدم و برای ابرو و پاکسازی صورت وقت گرفتم. سرراه خانه دوستم هم رفتم و کمی ماندم. پیش از تاریکی هوا برگشتیم و ایشان باربیکیو را روشن کردو سوسیسها را درست کرد.

شاممان را خوردیم و ایشان جمع کرد و من توی ماشین چیدم ظرفها را. 

کارهای کارم را انجام دادم و ایمیل کاری فرستادم؛  هر چه داشتم بستم؛  تلفن،  لپتاپ و مدارک و...

ایشان دوشنبه باید زود برود و من تا ۱.۱۵ بیدار ماندم. 



آرزو میکنم  روزتان پر از نعمت و برکت باشد.


<<خداوندا برکت جاری در زندگیم را سپاسگزارم >>

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد