پنجشنبه ایشان رفت آفیس و من و فرشته رفتیم پیاد ه روی و در بازگشت گلها را آب دادم و تا ۹.۳۰ هم پیلاتز کار کردم.
به پرندهها غذا دادم و ظرف آبشان را پر کردم. قرار کاری داشتم که نرفتم و به آفیس زنگ زدم و خبر دادم و وقت دکتر داشتم که خودشون کنسلش کردند.
رفتم سراغ کشوهای میزتوالتم و چیزهای اضافی را بیرون ریختم و تمیز کردم کشوها را. یکسری کش سر داشتم که از سالی که آمدم به این سرزمین خریده بودم. استفاده نشده و نو بود و گذاشتم توی ساک خیریه؛ همینطور عینکهای آفتابیم را. کمد لباسیمان را دو هفته پیش که زمستانی را جمع کرده بودیم مرتب کردیم و کار چندانی ندارم. هر چی سیب داشتم آب گرفتم و توی شیشه ریختم و توی یخچال گذاشتم.
تا ۲ پایین را تمیز(گردگیری، جارو و طی و سرویسها) کردم و چند سری لباس شستم. دوش گرفتم و هوا خیلی گرم بود.
روی دید چشم چپم یک شکل زیگزاگ پدیدار شد طوری که دیدم را مختل کرده بود. کمی آرام گرفتم و دستم را روی چشمم گذاشتم، به خودم استراحت دادم و با چشمانم حرف زدم. ازشون تشکر کردم برای دید خوبی که دارم و از بدنم هم سپاسگزاری کردم برای سلامتیش. کمی بعد ناپدید شد و رفت. من از شناورها در دیدم دارم ولی کوچکند؛ این خیلی بزرگ بود.
ام اس و گرما با هم سر ناسازگاری دارند.
مدیتیشن کردم و چرتی هم زدم. یک بسته گوشت چرخکرده از فریزر درآوردم و روی کابینت گذاشتم و ناپدید شد! واقعا ناپدید شد.
بارها شده وسائلم گم شده اند؛ ساعتم که روی میز توالت گذاشتم و ناپدید شد ه تا امروز. آخر هفته پیش از سر کار آمدم و خوابیدم و ایشان گفت خواب بودی موبایل کاریت زنگ زد. کیف من کوچکه و جیبی ندارد؛ تنها کیف پولم و موبایل و عینک در آن جا میشوند، همه چیز را بیرون ریختم و موبایلم نبود! توی ماشین را دیدم و نبود. موبایل خودم را برداشتم که زنگ بزنم دیدم موبایلم روی کیفه و نصفش بیرون آمده از زیر در کیفم!! در حالیکه کیفم را بیرون ریخته بودم و دوباره مرتبش کرده بودم!! بیشتر هم وسایل شخصی خودمه! پیش از حمام لباسهام را روی تخت میگذارم تا بپوشم. بارها شده تاپی یا جورابی نیست شده و پیدا نشده!
شماها تجربه کردید!؟
از ما بهترونند آیا؛ ساعت و موبایل و کلیپس و جوراب و تاپ هم نیاز دارند آیا!؟
کمی کتاب خواندم و شام برای خودم پیراشکی سبزیجات درست کردم و برای ایشان مغز پختم و رول سوسیس درست کردم.
غروب که شد ایشان هم آمد و رفتیم توی باغ نشستیم و حرف زدیم.ناخنهایم را مرتب کردم و پدیکور باید بروم بیرون.
پرنده ها را غذا دادم و با فرشته برای پیاده روی رفتم و وقتی برگشتم سوسیسها و پیراشکیها را توی فر گذاشتم و کمی جعفری شستم و کنار خیارشور و گوجه گذاشتم و شاممان آماده شد و خوردیم. فردا ایشان باید صبح زود برود و من هم میخواهم جمعه خودم را داشته باشم.
یک کوه لباس اتویی دارم و همت ندارم.
امروز فکر میکردم اگر با ایشان ازدواج نمیکردم چه زندگی داشتم! چه چیزهایی داشتم و چه چیزهایی نداشتم. کس دیگری مانند ایشان به خاطر بچه کوتاه میامد، به خاطر من مهاجرت میکرد. به اندازه ایشان وفادار و یکرنگ و صادق می بود.
رزا آرایش به نیکی کریمی میگوید" تو میدانی بابک خرمدین کی بوده، از تاریخ کشورت چه میدانی " و نیکی با سرپر باد و شور انقلابی هیچ جوابی ندارد.
نیکی کریمی تنها نبوده، بیشمار بودند!
فیلمهای تهمینه میلانی را دوست دارم.
لا به لای کارهایم کتا ب میخوانم، به آواز پرندگان گوش میدهم، فیلم میبینم، طرح میزنم، نفس عمیق میکشم و سپاسگزار زندگی که دارم هستم. من برای نداشته هایم هم سپاسگزارم چرا که تو میدانی و می بینی!
آرزو میکنم امروزت پر از شادی باشد و صدای خندهای بلندت به آسمان برسد.
<<یک روز خوب دیگر زندگیم گذشت و خدا را شکر میکنم که روز دیگری را دیدم و کارهایی که دوست داشتم را انجام دادم.>>