رنگ ایمانم

الان فرشته کنارم دراز کشیده و من هم روی کاناپه لم دادم. دارم فکر میکنم  در زندگی چه چیزهایی میخواهم. چند سال پیش توی همین وبلاگ نوشتم دوست دارم از خانه کار کنم و حالا آن کاررا دارم. امروز آشپزی نکردم. تنها چند تا دانه سوسیس برای ایشان ظهر سرخ کردم و شام هم نان  و پنیر خوردیم. امروز نزدیک به ۶ ساعت از خانه کار کردم. صبح ایشان که رفت یک مدیتیشن ۱۰ دقیقه ای کردم و بلند شدم و دوش گرفتم و یکسری لباس توی ماشین ریختم و یک اسموتی با ماست و موز و توت فرنگی و جو دوسر و تخم کتان و چیا سید،  کنجد و برگ کیل درست کردم  و روش کمی تخم کدو و آفتابگردان و پودر نارگیل ریختم با یک قوری هم گل گاوزبان و رفتم نشستم سر کارم تا ظهر. برنامه سفر کاری را باید بریزم برای هفته های آینده و به دخترک خبر بدهم برای ماشین و اگر نیاز شد هتل. 

ظهر یکسری دیگر لباس توی ماشین ریختم و ظرفها را خالی کردم. لباسها را بیرون پهن کردم و به پرندهها غذا دادم. خودم گرسنه بودم و ۳ تا خرما و ارده و گردو خوردم.

۳ بطری آبمیوه گرفتم،  هویج،  سیب و کرفس و آناناس. 

آشپزخانه را مرتب کردم و گلهام را آب دادم و دوباره رفتم سر کار تا ۳.۵. 

۳.۵ بستم و با دوستی تلفنی حرف زدم و گوجه و خیارشور برش زدم و سوسیسها را توی تابه گذاشتم و چیپش و پنیر هم درست کردم وایشان هم رسید و ناهار را خوردیم . 

لباسها را جمع کردم و هوا خیلی خیلی خوب بود امروز. با ایشان کمی فیلم دیدیم و ایشان کتری را پر کرد و چای هم دم کردم.  نزدیکهای ساعت ۶ بود که من بیهوش شدم و خوابم برد به اندازه ۱۵ دقیقه. 

بعد هم ایشان باغ را آبیاری کرد و من هم کمی هندوانه و طالبی و خربزه گذاشتم و چایمان را خوردیم و رفتیم ۴۵ دقیقه پیادهروی. هوا خنک شده بود و یکجور خوشبختی زیر پوست بدنم میتپید؛  یکجور خوشبختی نادیدنی که خودم حسش میکنم. 

یکی از کارکنان مشکلی داشت که درستش کردم و کمی باز کار کردم تنها چند  ایمیل دارم که بفرستم. 

شب ساعت دو خوابیدم و میخواندم. 


پنجشنبه صبح مدیتیشن را انجام دادم و کمی با تلفن حرف زدم. ساعت ۱۰.۳۰ بود که بلند شدم و خانه را تمیزکردم و لباسها را توی ماشین ریختم و سرویسها را تمیز کردن و ساعت ۱.۴۵ دقیقه رفتم دکتر و دارو داد و دوهفته دیگر باید بروم برای تست و شاید دارویی دیگر. رفتم پست و نامه کاری را پست کردم و از آنجا رفتم دارو م را گرفتم و از  سوپر و تن ماهی خریدم با بستنی و لوبیا سبز و از سوپر در خانه هم خوراکی برای فرشته و برای خودم هم یک خوراکی گرفتم و برگشتم خانه. جارو کشیدم و با مادر حرف زدم. برای شام کمی برنج درست کردم و قیمه هم کمی داشتیم و یک گوجه بادمجان و غوره هم کنارش درست کردم با سبزی و ماست و خیار.با دوستی حرف زدم. 

 با فرشته رفتم پیادهروی و کمی با دوستانم چت کردم. 

ایشان آمد و با هم کمی چای و میوه و در آخر شام خوردیم. بعد  از شام  یک قوری گل گاو زبان دم کردم و با ایشان خوردیم. یکی از دوستانم ساعت ۱۰.۳۰ زنگ زد تا نزدیک ۱۲حرف زدیم. 

پرسید آیا با همسرم زندگی میکنم و چرا بچه ندارم؛  اززندگی پر تلاطم خودش گفت وصادقانه همه چیز را گفت.از نقشه ها و رویاهاش و در پایان هر جمله میگفت هیچ کس اینها را نمیداند و تنها به تو میگویم. 

از مذهبیهای گروه شاکی بود و از ادعاهایشان و ریاکاریشان متنفر. 

همسرش از ایران رفته و او با دو فرزند مانده؛  کار میکند و زندگی میکند. ناراحتی روحی داردو اعتقادی به مشاور نداردو...

دوستم گفت ایوا تو چقدر آرامش داری،  چه کار کردی، همه چیز زندگیت انگار سر جایش است. راضی هستی. 

یاد حرف چندین سال پیش لوییز افتادم  "زمانی که از گفته های بد و منفی دوری میکنید و به جای آنها واژه های بهتر و مثبت تری استفاده میکنید کم کم زندگی روی بهتر و بهتررا نشانتان میدهد و خودتان آرامش دارید ودیگران در جوار شما آرامش پیدا میکنندو از شما خواهند پرسید چه کار کردی و شما آنزمان به آنها بگویید و کمکشان کنید" 

 شب زمان خواب داشتم فکر میکردم آرامشم از ایمان به اوست. ایمانی که نه لعاب چادر و تسبیح و صلوات و نذر دارد و نه رنگ تضرع و زاری. یک ایمان نقره ای رنگ درخشان است که با یک رشته از بالا به  یک حباب بزرگ نقره ای رنگ وصل شده و حباب را شارژ میکند و آن ذرات درخشان در آن حباب بزرگ میچرخند و من در مرکز آن حبابم. حباب سرسختی که به بالا وصل است و از من  ۲۴/۷ در برابر همه چیز نگه داری میکند. 

این ایمان من است. رنگ ایمان من نقره ایست،  برای شما چطور؟ 


آرزو میکنم همه چیز در زندگیتان رو به بهتر و بهتر شدن برود و ایمان دارم که بهترینهایش در راهند. 


<<خداوندا سپاسگزارم که همه چیز در زندگیم رو به بهبودیست و بهترینهایت را برایم میفرستی،  سپاسگزارم،  سپاسگزارم،  سپاسگزارم>>

نظرات 4 + ارسال نظر
گیسو چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت 09:47 http://saona.blogsky.com

یکی از معجزات زندگی من اشنا شدن با وبلا شما بود ایواجانم بدون هیچ اغراقی ارامش رو توی وجود من زنده کرد.امیدوارم هزار برابرش برگرده به زندگیت

خوشحالم که اینرا میخوانم گیسو جان. خیلی خوشحالم که خواننده مهربانی مانند شما دارم. الهی روزگارت پر از شادی و آرامش باشد.

هستی یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 10:14

چقدر خوبه اینقدر آرامش دارین. مطمینم تلاش زیادی کردین برای رسیدن به این آرامش.


ای کاش به ما هم یاد بدین. همین مدیتیشن چطوریه؟

شما چطوری به این همه کار میرسین؟ خیلی سبک زندگیتون برام جالبه.

شاد و سلامت باشین

سپاسگزارم عزیزم؛ من قراره یک پست برای مدیتیشن بگذارم ولی هنوز وقت نکردم. حتما مینویسم براتون. یک وقتهایی خودم شتاب هر دوتا دستم را نمیبینم از بس تند تند کار میکنم حالا انگار هنره
شما هم تندرست و پابرجا باشید.

ساچی شنبه 20 آبان 1396 ساعت 18:38

دوس دارم آبی باشه.. آبی آسمونی ی روز آفتابی بعد از کلی بارون... اون آبیه... پاک و ی دست و بی انتها... دوس دارم این رنگی باشه ایمانم... نمی دونم هس .. نیس؟؟؟!!!

چه زیبا گفتی؛ آبی پاک و یک دست و بی انتها... به امید خدا هست.

نَفْس سرکش شنبه 20 آبان 1396 ساعت 11:47 http://nafssarkesh.blogsky.com/

چقد آرامش داری مخصوصا حرکت مدیتیشنت
من که حوصله این کارا رو ندارم

یکی از دلایل آرامش همین مدیتیشن است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد