مهمانی

امروز ۸ که بیدار شدم تنها  یک شیرموز برای ایشان درست کردم و ناهارش را دادم برد و خودم گوشت و مرغ و بادمجان بیرون گذاشتم و برگشتم توی تخت و کمی ماندم. ساعت از ۹ گذشته بود که بلند شدم و چند تا پیاز آوردم و ریختم توی غذاساز و خرد شدند. پیاز داغ درست کردم برای قورمه و گوشتها راریختم و سبزی  تازه هم داشتم و ریختم تا کم کم بپزد برای خودش. بادمجانها را هم برای پخت گذاشتم. یک قوری زعفران دم کردم. خانه را گردگیری کردم بالا و پایین را تمیز کردم. باغ را مرتب کردم و آلاچیق و شیشه ها را هم تمیز کردم!!بالای کمدها و همه جا. یا مادرم افتادم که خواستگار  میامد از زیز و بن خانه  را تمیز میکرد! این دو سه جمله بالا را تا ساعت  ۴ درگیرش بودم.  چون همراه تمیز کردن جا به جایی هم داشتم و دکور را  این ور و آن ور میکردم. ۴دوش گرفتم. امروز ۳سری لباس شستم و در بین کارها مینشستم گاهی و استراحت میکردم. سبزیها را پاک کردم  و برنج دم کردم و چای هم درست کردم و تازه غروب فرشته را بردم پیاده روی. از خستگی روی پا بند نبودم. شسته ها را توی خانه پهن کردم و لیست کارهام را تیک میزدم. آخر شب هم شیرینی پاپیونی را درست کردم و توی فریزر گذاشتم. حتی برنجهارا خیس کردم. شام قورمه سبزی خوردیم، سبزی قورمه کم بود!

برای فردا مانده بود ته چین،  دم کردن برنج،  تیرامیسو،  میوه،  شیرینی و زیاد کار نداشتم!!

پنج شنبه صبح هشت بلند شدم و دیدم ایشان توی تخت دارد پاهایش را تکان میدهد بیخیال!

گفتم نمیروی گفت ساعت ۱۰ باید سر کار باشم. من هم  کارهام را شروع کردم،  اول پیاز داغ و سبزی قورمه را تفت دادم و آبجوش  ریختم و گذاشتم تا ساعت ۱۱ خوب جا بیافتد،  دوست ۹.۱۵ آمد و کیک درست کرده بودو من تیرامیسو را درست کردم و دوستم زود رفت. سبزیها را شستم. ماست و خیار درست کردم. میوه هارا هم همینطور و ظرفهای میوه و شیرینی  را شستم و کارهای ته چین را کردم و ساعت ۱۱ رفتم دوش بگیرم که دیدم بهتره برگردم و ته چین را درست کنم چون زمان میبرد. برنج را دم کردم و کیسه کیسه آشغال بیرون میگذاشتم. پاپیونی را هم ده دقیقه ای  آماده شد و من در رفت و آمدبودم  که دیدم برنجم ته گرفته! اول گفتم اشکال ندارد و یک تکه نان رویش گذاشتم. یک قرابه بزرگ هم گرفته  بودم که شیر داشت برای آب را پر کردم و توش لیمو برش زده و نعناع ریختم ساعت ده دقیقه به دوازده دوش گرفتم  و تند تند آماده شدم. مهمانها کی میایند؟  ۱۲.۳۰. 

دوباره برنج دم کردم و چای دم کردم و مهمونها هم آمدند. من دوستان کم و خوبی دارم. خیلی به همه  و به خصوص خودم خوش گذشت هرچند که یکی از 

عزیزان با دیدن فرشته کوچولو رفت و گفت در خانه ای که فرشته باشد نمیماند و من خیلی  ناراحت شدم و رفت دوستم و هرچی گفتم فرشته  را میبرم خانه دوست دیگر که طفلی قبول نکرد.  اگر زودتر می‌دانستم فرشته را چند ساعتی میفرستادم خانه دوستم. دلم سوخت که نماند چون خیلی عزیزه. 

دوستان دیگر هم ناراحت شدند و گفتند خوب میدانست و اینجا خانه فرشته است و...

دوتا از دوستانم  زود رفتند چون  باید دنبال بچه هاشون میرفتند. بقیه ماندند تا ۷و خرده ای و وقتی رفتند  من و فرشته هم رفتیم پیاده روی کوتاه  و ایشان هم آمد و شام باز هم قورمه سبزی خوردیم از دیشب خوشمزه تر. راستی قرابه هم یک ترک از اینور به آنور خورد و از زیرش آب چکه میکرد،  اول گفتم ببرم پس بدهم و بگویم من یکبار استفاده کردم ولی بعد گفتم ولش کن. درش را برمیدارم و شیشه را چسب آکواریوم میزنم توش خاک میریزم و یک گیاه آویزی و پر گل توش میکارم هرچند دهانه  اش از دهانه کتری کمی بزرگتراست  ولی شیشه مانند کوزه است. شما هم اگر پیشنهادی دارید بگویید. 

دوستانم برایم کادووهم آورده بودند. یک فنجان و نعلبکی خوشگل با یک کارت هدیه،  یکی دیگر یک ظرف سفید چندجا که همیشه دنبالش بودم برا ی دو سه رقم ماست و برانی،  یک بشقاب کریستال برای میوه،  دوتا مجسمه و ماگ خوشگل،  یک آینه خوشگل با ست پاکسازی صورت و دوتا کیک و فالوده. خیلی خسته  بودم شب و تنها ظرفهای ماشین را خالی کردم و یکسری دیگر چیدم و رفتم بخوابم که دیدم دوستانم چندتا همکلاسی قدیمی را پیدا کردند و تا ساعت ۲ داشتم پیامها آنها را میخواندم و چت میکردیم. همش هم  به دوستم فکر میکردم که نماند. آخرش فرشته را بغل کردم و خوابم بردو صبح دیدم فرشته غیبش زده است. 


از خدا میخواهم هیچ ترس وونگرانی  در دلتان نباشد و دلتان قرص باشد و شاد باشید. 


<<هیچ ترسی در زندگی ندارم تا تو را دارم خدایا،  سپاسگزارم >>

نظرات 11 + ارسال نظر
یک خانم چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 09:16

سلام ایوا خانم
در مورد طب سنتی می تونید لیست مصلحات مواد غذایی رو سرچ کنید مفید ه

سلام عزیزم
شما خیلی زحمت میکشید؛ خیلی سپاسگزارم از شما

یک خانم یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 20:35

سلام گفتم اگه کامنت نرسید دوباذه بنویسم
خاکستر و ذغال به نسبت ماسه و خاک باغچه و خاک بذگ را خیلی کمتر می ریزیم .و مخلوط می کنیم .البته گیاه به گیاه فرق می کنه مانند سرخس که ذغال بیشتری می خواد
توی یک مستند دیدن خاک باغچه را پر از خاک ذغال کردن و صیف جات خوبی برداشت شد

سلام و ممنون از راهنماییتون و حتما به کار میگیرم. خیلی زحمت کشیدید که پاسخ به این کاملی دادید،
سپاسگزارم

Maryam یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 11:52

دلم گرفت برای فرشته کوچولو. همه ما به یک اندازه حق حیات روی این کره خاکی را داریم. مدتیه دلم میخواد منم یه فرشته بیارم ولی نگرانم که تنها توی خونه بمونه افسرده بشه پس پا روی دلم میذارم همش.

فرشته ها مانند بچه ها هستند، دوستم که رفت تا چند دقیقه ناراحت بود چون فکر میکرد این کاری کرده که دوستم ناراحت شده! زمانی باید به زندگیتان بیاریدشون که صددرصد آمادگی داشته باشید چون پس زدنشون و نخواستنشون مانند این هست که آدم فرزندش را نخواهد. میتوانید به پناهگاهها بروید اگر در ایران هستید و زمانی را با آنها سپری کنید.

یک خانم یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 11:36

سلام کامنت من نرسید؟

سلام خانم عزیز، چرا رسید و من نتوانسته بودم پاسخ بدهم.

یک خانم شنبه 6 آبان 1396 ساعت 15:14

سلام در اون ظرفی که گفتید ترک داه می تونید شن درشت توش بریزید و یک تکه کوچولو ذغال برای ضد عفونی اب و بعد از گلهایی که ساقه بلند دارن و برگ کوچک مانند پوتوس بزارید توی اون برای روی اوپن قشنگ می شه

سلام
شما چه فکرها و ایده های خوبی دارید ً، یادش بخیر قدیمها تو خانه ها پوتوس زیاد میدیدیم.

رافائل شنبه 6 آبان 1396 ساعت 07:20 http://raphaeletanha.blogsky.com

خسته نباشی عزیزم. من از فکر انجام دادن این همه کار دچار استرس میشم. چقدر خوب مدیریت کردی.
برای اون ظرف هم فکر خوبی کردی. گلدون بشه بهتره.

سپاسگزارم رافائل جان؛ زمانی که توی بطن کار باشی اینقدر سرت گرمه زمانبندیست که استرس حرفی برای گفتن ندارد. میدانم شما هم بودی از من بهتر مدیریت میگردی کارار.
خواستم بندازمش دور ولی گفتم تا هست گلدانش کنم و گل بکارم. تازه شیرش هم در میآورم و جور دیگر استفاده میکنم.

ساچی جمعه 5 آبان 1396 ساعت 23:24 http://sachi.blogsky.com

چقد این دور همی ها رو دوس دارم... البته بعنوان مهماان
ک میزبان خوب و کدبانویی مث تو داشته باشه صدالبته ایواجان...
خوش باشی عزیزم

دورهمی عالیه زمانی که مهمان باشی بار دیگر گفتم آبگوشت درست میکنم که خودم هم راحت باشم. همه خانمهای ایرانی کدبانو هستند و مهمانشان بودن خیلی خوبه.

یک خانم جمعه 5 آبان 1396 ساعت 20:55

سلام
ایوا خانم جایی خاندم از نظر طب سنتی فقط خرما رو می شه با شیر میل کرد و نه میوه دیگر.
من رشته ام باغبانی است کیف می کنم .از گلها و کاشتن بذر و گل اویز حرف می زنید .
کمی پودر ذغال و کمی خاکستر و خاک برگ و کود برای گلها عالیست.اگر برگهای درختان را در ظرفی بریزید خشک بشن پودر بشن هم خاک برگ دست ساز می شه خوبه .
می خواستم بگویم می شه گندمهایی رو که برای گنجشکها می رسزید بصورت جوانه زده باشه .
در برخی کشورها از جوانه زده علوفه گندم جو ذرت برای مرغ و گوسفندان استفاده می شه .صرف جویی در زمان و مکان کشت علوفه
خوش باشید ایوا جان

سلام خانم عزیز، چه قدر خوبه که از شما خوانندگان خیلی چیز ها یاد میگیرم. از همه راهنمایی ها تون سپاسگزارم. خاک برگ دست ساز را اتفاقا درست میکنم در یک سطل کمپوست بزرگ که تو ی باغ دارم ولی پودر ذغال و خاکستر را نمیدانستم. حالا همه را با هم میکس کنم یا جدا جدا؟
من از طب سنتی هیچ چیزی نمیدانم و از راهنمایی تون هم ممنونم البته من شیر بادام استفاده میکنم یا شیر نارگیل ولی خوب سالها شیر گاو بوده با میوه

ویرگول جمعه 5 آبان 1396 ساعت 19:07 http://haroz.mihanblog.com

حسابی خسته نباشید بابت این همه زحمت و خوشحالم که خوش گذشته. اما چقدر رفتار عجیبی داشتن اون عزیزی که بخاطر فرشته کوچولو نموندن و رفتن. می تونم بفهمم کسی رو که ترس درونی داره چون خودم مریض وار از گربه می ترسم اما اینکه مهمونی رو ترک کنی رو نمی تونم بفهمم.
اما مهم اینه که به هم الخصوص خودت خوش گذشته. دلم شیرینی زبون خواست.

ویرگول جان سپاسگزارم، دوست داشتم میماند ولی خوب ترس زیادی داشت و حالش بد شد من نه که جانور دوست دارم نفهمیدمش ولی ترس خیلی بده. دوبار دست بهشون بزنی ترست میرود؛ این تنها یک فکر توی ذهن است.
عزیزم خودت میتوانی شیرینی زبان درست کنی که خیلی آسانه.

تارا جمعه 5 آبان 1396 ساعت 17:15

خسته نباشی ایوا خانم . بابت رفتار دوستتون ناراحت نشو .اون عقاید خاص خودش رو داره و اگه باهاش کنار نیاد دایره لذت ها رو از خودش سلب کرده.بابت قرابه اگه چیز مفیدی به ذهنم رسید کامنت میدم

تارا جان از اینکه با همه کاری که داری محبت میکنی و برای من کامنت میگذاری ازت سپاسگزارم. خیلی هم ممنون زساد خسته کننده بود پیش از مهمانی و باید انجام میشد، دوستم ترس خیلی زیادی داشت و دلم سوخت که نماند،

فرانک جمعه 5 آبان 1396 ساعت 14:43 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

تولدت بود ایوا جون؟؟؟؟

نه عزیزم. دوستانم را ناهار گفته بودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد