مهربان من

دوشنبه نزدیک نه بیدارشدیم و ایشان دوشش را گرفت و رفت توی باغ مقداری باغبانی کرد و به پرنده ها غذا داد. صبحانه را رو به را کردم و خوردیم و من خانه را تمیزکردم. ناهار که داشتیم و من تنها خانه  را تمیز کردم چون فرشته ها آتش میسوزانند و همه چیز زیروروست،  یک لیست خرید داشتم  و میخواستم سر ظهر بروم که به خودم گفتم عصر هم میتوانی بروی. دوش گرفتم و غذا را گذاشتم گرم بشود. 


دوباره ایشان گیر داد! آیفون خراب بود و دیروز داشت درستش میکرد و یکجاش درست میشد و یکجای دیگرش  کار نمیکرد. 

به من گفت امتحانش کن و کردم و گفتم چیزی نشان نمیدهد. یک دفعه پرید و نگاه کرد و گفت زدی داغونش کردی!!دوباره افتاد روی دور پرت و پلا گفتن و خسته  شد وساکت شد. چند بار بهش گفتم این خراب بود و فقط حرف خودش را می‌زد  که تو خرابش کردی؛  من هم دیدم این نمیفهمه چی میگویم و ساکت شدم. 

در هر ماجرایی دنبا ل گناهکار و مجازاته تا راهکار پیدا کردن! 

حالا ناهار میخواست وگفت ماست هم بگذارم. گفتم میخوری بگذار برای خودت و خودم نخوردم. گفت چرا هر حرفی بهت برمیخورد! بیا ناهار بخور.گفتم نمیتوانم غذا بخورم و برای سلامتیم هم خوب نیست. گفت چه قدر فکر خودتی گفتم چون کسی را ندارم که دلش برای من بسوزد و اگر از پا بیافتم  کسی یک لیوان آب دست من نمیدهد. همینجور غر میزد و منم آرام بودم. 

غذای فرشته ها را دادم و کمی بعد خودم خوردم. خوابیدم و پوستم برق میزد  وقتی بیدار شدم. به پرند ها گندم دادم و نزدیک ۴ رفتم به شاپینگ سنتر. از داروخانه دارو، رنگ مو،  کرم صورت گرفتم. سبد لباس هم از فروشگاه گرفتم. بعد رفتم سوپرموز،  شیر،  غذای فرشته، کراسان،  ماست میوه ای،  شامپو بدن، بورک پنیر و اسفناج،   گل کلم،  شیرینی،  پاستیل ژله ای،  تخم مرغ،  کراکر، بادام هندی باربیکیویی،   دستمال آنتی باکتریال،  چای سبز و نان لولش   بیسکوییت و شیر و دستمال آنتی باکتریا ل هم  برای آفیس ایشان گرفتم.   از بیکری نان همبرگری هم گرفتم،  توی سوپر بادام هندی و پاستیل ژله ای ای را باز کردم و خوردم و از خواب هم که بیدار شدم یک اسنیکر خوردم. دلم  بیشتر  شیرینی جات  میخواهد این روزها. 

ایشان هم زنگ زد که میخواهد برود بیرون با فرشته ها و چیزی را پیدا نمیکردکه گفتم کجاست. ۶ بود که برگشتم خانه و ایشان چای دم کرده بود و خوردیم. 

خریدها را جا به جا کردم و برای ایشان را توی یک کیسه گذاشتم  تا ببرد فردا. ایاشن گردسوزها و من هم شمعها را روشن کردم. 

شام که خودم نان و پنیر خوردم و ایشان هم غذای ظهر راگرم کرد و خورد. شهرزاد را دیدیم ولی خودم دوست دارم دوباره ببینم. 

فرشته ها هم کشتی میگرفتند با هم! 

شب توی تخت برنامه  ریختم دوستانم را برای ناهار بگویم بیایند و چند تا دستور غذا هم دیدم. 

چند تا پکیج هالیدی هم دیدم و به ایشان گفتم که گفت نه. از اینها بود که یک هفته جایی میروی که آرام است و کنار آب و استخری و ماساژ،  یوگا . سونا، مدیتیشن  در برنامه است و از خرید و شلوغی خبری نیست. 

خیلی خوب بود که گفت نه. 



شمایی که از اینجا گذر میکنی؛  امروز جلوی آینه تو چشمان خودت نگاه کن و چند بار به خودت بگو "دوستت دارم".


<<خدایا تو نامهربان نیستی و تو مرا دوست داری و برای من همین بس>>


پ.ن. 

برای شناخت یک جامعه مدنی 

به رفتار مردم آن جامعه با حیوانات دقت کنیم! 

 یادمان نرود که همه آدم کشها (روانی) در کودکی و نوجوانی حیوان آزاری میکردند و اگر دیدیم در نزدیکانمان باید در پی راهکار درست باشیم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت 11:49

سلام
من شما را خیلی دوست دارم و خیلی ازتون آرامش میگیرم؛ همیشه فکر میکردم به احترام سکوت و آرامش اینجا بهتره توی دلم فقط لذت ببرم و مزاحم نشوم ولی امروز حس کردم باید ازتون قدردانی کنم بخاطر اینهمه حس خوب ممنون

مریم خانم شما لطف دارید و خوشحالم خواننده ای مانند شما دارم؛ چه خاموش و چه روشن.
خوشحالم که از خواندن اینجا آرامش میگیرید

نیلوفر سه‌شنبه 11 مهر 1396 ساعت 19:57 http://talkhoshirin2020.blog.ir

ایشان شماهم مثل شوهرجان من دنبال گناهکاره که اونم مثل همیشه منم.
من یه مدتیه میخونمتون اماخاموش.
یه سوال فرشته ها کی هستن؟اول وبلاگتون رو هم خوندم یه مقداری متوجه نشدم

من هم همیشه گناهکارم؛ از اینکه چشمان نازنینتان را برای خواندن پستهای من میگذارید سپاسگزارم. فرشته یک هاپوی کوچولوست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد