بهار سرد

ایشان امروز سر کار نمیرود و من ۸.۴۵ دقیقه بیدار میشوم. خانه ای ریخت و پاش و کثیف دارم. کتری را پر میکنم؛  گندم بردی پرنده ها میریزم و دستکشم را میپوشم و تا ایشان دوش بگیرد خانه را کردگیری میکنم و با ایشان صبحانه میخوریم ودوباره سر کارم میروم. هنگامی  که ایشان خانه است پرخوری میکنیم و من دوست ندارم. هوا سرد و بارانی با تندباد خانمان برانداز. 

ایشان پتو ها را تا میکند و من ملافه  و روبالشی تمیز میکشم و روتختی را روی تخت میاندازم. سرویسها را تمیز  میکنم. ۴ سری ماشین را روشن میکنم و بیرون میاندازم. ظرفها را از ماشین در میاورم و جاومیدهم. ایشان ظرفهای صبحانه را میچیند. جارو میکشم و روی فرش را میپوشانم و همینطور روی مبلهای اتاق آفتابگیرم را تمیز میکنم و رویه میاندازم. باران میگیرد و تند لباسها را از روی بند برمیدارم و خیس میشوم. سبد را پایین پله میگذارم تا ایشان ببردبالا پهن کند. کمدم را کمی مرتب میکنم و دو سه تا تکه بیرون میگذارم از خودم و دو سه تا هم از ایشان.عدس پلو دم میکنم و برای فرشته غذا درست میکنم،  طی میکشم خانه را و ساعت ۱.۳۰ دوش میگیرم. موهام را بالای سرم میبندم و لباس گرم میپوشم. ایشان همچنان نشسته و سبد لباس به من دهن کجی میکند، به ایشان میگویم ببر بالا تا بیام پهن کنم که تازه میفهمد و میرود و پهن میکند.  سالاد درست میکنم با گوجه و خیار،  پیازچه و کمی کاهو  و آواکادو؛  اول قرار بود ماست و خیار بشود،  بعدش سالاد شیرازی و بعد این!کمی کشمش و خرما تفت میدهم  و نیمرو درست میکنم. ناهار میخوریم و ساعت ۳.۱۵ همه را توی ماشین میچینم وبه پرنده ها غذا میدهم و هیپنوتیزم را گوش میدهم و کمی میخوابم. بیدار میشوم و چای دم میکنم،  ایشان تا نزدیک ۶ میخوابد،  شمعها و گردسوزها را روشن میکنم و میروم توی اتاق آفتابگیرم. یک خرید اینترنتی میکنم و یک چای بزرگ با رطب میخورم و فرشته هم بیسکوییت عصرش را میخورد. به مادرم زنگ میزنم دوبار و پاسخ نمیدهد.  ایشان اخبار گوش میدهد و من کمی با دوستی در ایران چت میکنم.

ایشان فوتبال تماشا میکند؛  من حالم خوب است. چند لیوان آبجوش میخورم، در دنیای خودم هستم. بعد از دو ماه پریود شدم و اصلا درد ندارم.

فرشته کوچولو چیزی خورده که دلش باد دارد و خودش راراحت میکند و ما را ناراحت. از اتاق هم در میرود تا شیمیایی که زده کمرنگ شود و چند دقیقه بعد بر میگردد. 

باد خوابیده و شب سرد و مهتابیست و ستاره های درشت میدرخشند. 

برای شام ایشان شیر میخورد  با نان و پنیر و خامه و عسل و من هم کمی میخورم؛  همه را توی ماشین میچینم و مسواک میزنم و با ایشان رمزی را نگاه میکنیم که من به آخرش رسیدم،  صورتم  را ماساژ میدهم و میرویم توی تخت. ایشان شمع اتاق خواب را روشن کرده است. 

این شمع تا ساعت ۳.۵ روشن است.


<<روز و روزگار م خوش است؛ خدایا سپاسگزارم>>

نظرات 4 + ارسال نظر
مجله گرام چهارشنبه 15 شهریور 1396 ساعت 17:15 http://t.me/Majalegram

وبلاگ خوبی داری

کانال مجله گرام
مجله ای با طعم تلگرام

رافائل سه‌شنبه 14 شهریور 1396 ساعت 21:03 http://raphaeletanha.blogsky.com

خداروشکر.
روزانه هات بهم حس آرامش میده. دلت غرق آرامش ایوا جان.

ممنونم رافائل مهربان؛ دل و جانت آرام گلم.

گیسو سه‌شنبه 14 شهریور 1396 ساعت 20:46 http://saona.blogsky.com

نوشته هاتون روح آدم رو تازه میکنه...دارم سعی میکنم کمی مثل شما باشم...امیدوارم بتونم...ممنون که بهم سر میزنی یک دنیا خوشحال میشم

گیسو جان خوشحالم که حس خوبی داری از خواندن روزمرهای من و امیدورام همه چیز برایت خوب پیش برود.

گیسو سه‌شنبه 14 شهریور 1396 ساعت 20:41 http://saona.blogsky.com

نوشته هاتون روح آدم رو تازه میکنه...دارم سعی میکنم کمی مثل شما باشم...امیدوارم بتونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد