بهترینها در راهند

امروز ایشان رفت ساعت ۸.۲۰ دقیقه و من هم گفتم زود خانه را تمیز کنم. بلند شدم و یکی از سمینار های لوییز را انداختم  روی تی وی  و کارهام را آغاز کردم و ۱۲.۱۵ کارهام تمام شد. سه سری لباسشویی را روشن کردم. هوا آفتابی و خوب بود. ملافه تخت  و روکش مبلها را هم انداختم. 

با دوستی تلفنی حرف زدم برای تولدش   و دوش گرفتم. آرایشگرم گفت ۱۰ بیا که گفتم نه و گفت ۱۱.۳۰ بیا برای جمعه. ۱ ساعت با فرشته رفتیم پیاده روی و روی نیمکتی نشستم و چشمهام را بستم و به صدای طبیعت گوش دادم. فرشته را گذاشتم خانه و رفتم شاپینگ سنتر که باتری ساعتهامون را نو کنم.باتری ۳ تا ساعت شد ۸۰ دلار! تازه یکی گفت برای ساعت ایشان ۶۰ دلار میگیرم و یکی گفت ۳۰ تا! از سوپر غذا برای فرشته و پیاز و شیشه پاکن خریدم و برای آفیس ایشان هم دستمال کاغذی و بردم دادم بهشون و دخترها گفتند حولت کاغذی هم میخواهند! سرر اه برگشت خریدم و ۶ بود که رسیدم خانه. رختها را آوردم توی خانه پهن کردم بالا چون آفتاب که پایین میرود دوباه نمدار میشوند. برنج خیس کردم و ماهی بیرون گذاشتم و با فرشته رفتیم یکدور زدیم و از راه جنگلی هم رفتیم. برگشتن هم فرشته دوست دیگرش را دید و تا خانه تاخت از خوشی. سطلها را هم بیرون گذاشتم و جلوی خانه  را هم تمیز کردم. 

برنج را دم کردم و ایشان رسید و شام خواست. سالاد از دیشب داشتم و ماهی ها را سرخ کردم و شام خوردیم. کارهام را انجام دادم و نشستم. تی وی هیچی ندارد؛  بلانکتم را روی پا انداختم و فرشته کوچولو سرش را گذاشت روی پام و خوابید. تن گرمش را نوازش میکنم و خدا را شکر میکنم برای داشتنش. 

همه راه پیاده روی شکرگزاری میکنم و گفته های مثبت را زیر لب بارها و بارها میگویم؛  هر آدمی را میبینم برایش خوبی خواهانم، برای خانه ها شادی و آرامش خواهانم،  برای هر ذره عشق  و نور خواهانم. 

فردا نخستین روز بهاره و امروز آخرین روز زمستان بود. دلهایتان بهاری و سبز هر کجای این دنیا هستید. 


<<ایمان دارم هرروز بهتر از دیروز است و بهترینهای خدا در راهند>>

نظرات 1 + ارسال نظر
vafa پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 18:57

پس به نظر می رسه استرالیا یا نیوزلند باشید جون داره بهار میشه اونجا.

بله درسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد