از دیشب گفتم فردا را به فرشته کوچولو میدهم این بود که ایشان ساعت ۸.۱۵ میرود و تنها ملافه تمیز روی تخت میکشم و فرشته را ۸.۲۰ دقیقه میبرم بیرون. برای ایشان شیر و عسل درست میکنم با کراسان کره و عسل برای صبحانه و۳ تا نارنگی و یکظرف استامبولی برای ناهارش میدهم.
۱ ساعت راه میرویم و فرشته کوچولو خوشحال است. سرراه برگشت دوستم را با فرشته اش میبینیم و میرویم توی پارک و تا ۱۰ و خرده ای بازی میکنندو می خواهیم برگردیم خانه که فرشته دوستم سرش را پایین میاندازد و به سمت خانه ما میاید. دلم میسوزد و میاورمش خانه و با فرشته تا ۱۲ظهر بازی میکنند.خانه را زیر و رو میکنند ولی میگذارم هر کاری میخواهند بکنند.دوستم دوازده میاید و فرشته اش را میبرد. کمی پس از آن کیت میاید تا کارهای فرشته را انجام دهد. من هم پایین را تمیز میکنم و رو مبلیهای تمیزرا روی مبلها میکشم.کار کیت ۱.۳۰ تمام میشودو تنها باید دوش بگیرم و پایین را طی بکشم. لباسشویی را ۳ سری روشن میکنم و بیرون پهن میکنم که باران میگیرد و دوباره میاورم تو، با دوستی در ایران حرف میزنم و طی هم میکشم. یک ربع به سه میروم دوش بگیرم که دوست دیگرم پیام داده که اگر بیدارم زنگ بزند که میگویم ۱۵ دقیقه دیگر هستم. دوش میگیرم و کرمهام را میزنم و دوستم پیام میدهد که برایش مهمان آمده و بعدا زنگ میزند.
به پدرم زنگ میزنم که پاسخ نمیدهد.لباسها را بالا پهن میکنم و خشک شدهها را تا میکنم و به خواهر جانانم زنگ میزنم و مادرم هم آنجاست و حرف میزنیم با هم. مادرم گفت پدرت برای کارهاش جایست که موبایلش را نمیتواند جواب دهد واینکه مدارکی را پیدا کرده و برده برای رودرویی با گرگهای سیری ناپذیر. مادرم میگفت که با پدرم چه حرفهایی زده تا از پیش رفتن باز داردش ولی میشود آیا!
دوستم زنگ زد و با هم کمی حرف زدیم. دوباره دوست دیگری از ایران زنگ زد و کمی حرف زدیم.
برای شام مرغ درست کردم و برنج خیس میکنم تا خورش بادمجان با مرغ ایشان بخورد.آش گوشت هم درست کردم.
یکی از دوستان خوبم زنگ زد از ایران و ۴۰ دقیقه ای حرف میزنم تا خداحافظی کردم دوست نازنین دیگری از ایران زنگ زد و با او هم ۳۰ دقیقه ای حرف میزنم. از این روزها هر چند سال یکبار روی میدهد که همه زنگ میزنند و حرف میزنیم. گاهی هیچ کسی پیدایش نیست.
ایشان ۶ خانه است و میگوید فقط آش میخورد و من هم مرغها را برای فردای فرشته کوچولو میگذارم و کمی نعنا داغ درست میکنم و میگذارم آشم جا بیافتد. راستی دخترک هم ایمیل زد و چیزی را پرسیده بود که پاسخش را میدهم. با ایشان چای میخوریم و کمی بعد آشمان را و حالمان انگار بهتر میشود.
امروز چند بار به پرندهها دان دادم؛ این روزها نزدیک به بهار کارشان بیشتر است و هوا هم بالا و پایین دارد. گاهی ایشان میگوید زیر باران به این تندی نرو که میگویم حتما خیلی گرسنه هستند که زیر باران به این تندی نشستند و چشمشان به در است.
با ایشان در تی وی روم مینشینیم و کمی سریال مستند نگاه میکنیم. من برای خودم آبجوش میریزم و برای ایشان چای کمرنگ.
ایشان چند تا چند تا نارنگی میخورد و من آبجوش.
صورتم را ماساژ میدهم.
با هم حرف میزنیم ووایشان چند روز سمینار دارد و من کاری ندارم و همه روز برای خودم هستم از فردا.
خدایا سپاسگزارم که آدمهای خوب پیش رویم هستند همیشه.
<<به هر کجا میروم دوست دارم و دوست داشته میشوم>>
میشه بپرسم منظورت از فرشته کوچولو کیه؟
بله چرا نمیشه. یک هاپوی کوچولو