دلشادم

سه شنبه صبح زود بلند میشوم و ایشان راهی میشود،  حالم کمی بهتر از شب قبل شده. چهارشنبه با دوستی قرار دارم برای ناهار  و فکر میکنم با این حالم بهتر است بهتره که قرار فردا را کنسل کنم. دوستم زنگ میزند و با هم کمی حرف میزنیم. فردا کنسل شد. 

خانه را تمیز میکنم و منتظر دوستی هستم که برای  کاری قرار  بود کمکش کنم. ۹۰۳۰ پیام  داد که امروز نمیتواند  و برای من بهترهم  شد. ساعت ۱۱.۳۰ دوش میگیرم و بیرون میروم،  چند تا پس دادنی دارم  و کارهای آفیس ایشان هم هست. پست هم میروم و کمی برای  مادرم خرید میکنم. اپیلاسیون هم میروم. از صبح تنها آبجوش و  لیمو خوردم. برای ناهار چیزی نمیگیرم به جاش میروم کافه دوست داشتنی و چای لاته میخورم باشیرینی های مخصوصش. تنها کافه رفتن هم دنیایی دارد. ۲.۳۰ بر میگردم خانه و  وسایل را جا به جا میکنم. کمی گوجه فرنگی پوره میکنم. پیاز داغ فراوان درست میکنم و فیله مرغ را میریزم توش با گوجه فرنگی؛ و سیبزمینی و هویج هم اضافه میکنم. دلم گوجه پلوهای مادرم را میخواهد.بامادرم تلفنی حرف  میزنم. غذای فرشته  کوچولو را هم میپزم و کتری را پر میکنم و همه رار وی دمای کم میگذارم و با  فرشته کوچولو میرویم پیاده روی. هوا سرد و تاریک است و ما به خانه برمیگردیم. ماشین ایشان را میبینم که میپیچدسمت خانه. فرشته کوچولو میدود و میرسیم خانه. چای دم میکنم و برنج هم دم میکنم. شام  ورژن دستکاری شده استامبولیست! با ماست موسیر و ماست لبو و ایشان ترشی میخواهد. زود شام میخوریم و

 ایشان میرود تی وی روم تا فوتبال ببیند و منم توی نشیمن سریال خودم را تماشا میکنم و مقدار زیادی آبجوش مینوشم. شب خوب نمیخوابم و کمبود خواب هم  دارم.


 

چهارشنبه صبح پس از رفتن ایشان به تخت بر میگردم تا بخوابم؛  صدای زنگ موبایلم بلند میشود. اسم ایشان را میبینم؛  ایشان وسایلی که لازم دارد را فراموش کرده و کارش بدون آنها انجام نمیگیرد. ۸۰۴۵ دقیقه است،  یکسری لباس هم توی ماشین میریزم و دوش میگیرم و راهی میشوم و کمی آجیل هم برایشان میبرم،  ایشان در اتاق دیگر است. وسایلش را روی میز کارش میگذارم و آجیلها را توی کاسه ای خالی میکنم و روی میز آشپزخانه میگذارم. آفیس نیاز به تمیزکاری دارد و کلینر نمی آید! 

بر میگردم خانه؛  لباسها را بیرون پهن میکنم. به دوستم زنگ میزنم و میپرسم اگر دوست  دارد بروم دنبالش برویم ایکیا که بله میگوید. 

فرشته کوچولو را میبرم بیرون که دوست دیگرم ث و فرشته اش را میبینم و هر دو در پارک با هم بازی میکنند و ما هم حرف میزنیم. نیم ساعتی هستیم و من برمیگردم خانه و فرشته را میگذارم و با ماشین دنبال دوستم میروم. توی راه دوست دیگری  که مدتهاست بیخبرم ازش زنگ میزند. ۱۰ دقیقه از خانه دور  شده ایم که به دوستم میگویم فکر کنم در گاراژباز مانده. برمیگردیم خانه در بسته است!

این شماره ۱! 

توی راه میرویم و جایی میبینم خروجی را رد کرده ام  و دارم به سمت کار میروم. این شماره ۲!!

خریدمان خیلی زود انجام میشود،  من شمع و کلاه آباژور میخواهم و کمی وسیله برای آفیس ایشان و دوستم میز تحریر برای فرزندش و بر میگردیم خانه؛  سر راه نان تافتون میخریم و اینقدر حرف شیرینی میزنیم که دم سوپر  میاستیم و  خامه،  تخم مرغ و شکر میخریم تا شیرینی درست کنیم! بنزین هم میزنم و بدون بستن در باک میروم که حساب کنم. این شماره ۳.

 ۳.۱۵ خانه هستیم. ناهار نخوردیم و تنها رول دارچینی خوردیم.  برای شام میت بال گرفتم که با پوره سیبزمینی و سالاد بخوریم. 

خریدها  را جا به جا میکنم و لباسها را میاورم  داخل خانه؛  کمی پنیر و گردو با نان تازه میخورم. چند تا سیبزمینی میپزم و سالاد پرو پیمانی هم درست میکنم. نانها را برش میزنم. بیس ناپلئونی را توی فر میگذارم. میت بالها را روی حرارت کم میگذارم و پوره سیبزمینی را درست میکنم.

به یکی  از دستشویی ها میروم  و میبینم سیفون را کامل نزدم . این حال به هم زن شماره ۴.  

فراموشی های من یا از مشغله زیاد است،  یا خستگی  و یا چیییز! 

با فرشته کوچولو میرویم پیاده روی،  دوستش را میبیند و گریه زاری میکنند. در تاریکی  بر میگردیم خانه. خامه با شکر را مخلوط میکنم و زیر همزن میگذارم تا فرم بکیرد. چای دم میکنم و با خواهر جانان حرف میزنم. ایشان دیر میاید. ناپلئونی ها را درست میکنم و برش میزنم و داخل یخچال میگذارم. 

شمعها را روشن میکنم. ایشان میرسد،  چای با ناپلئونی میخورد و کمی بعد شام. عاشقانه را میبینیم و من از خستگی ۱۰.۳۰ توی تختم. یاداشتهای روزانه ام را مینویسم و به خواب میروم. ساعت باید ۳ باشد که از خواب بیدار میشوم  چون شمعها هنوز روشن هستند! شمعها ۴ ساعته میسوزند،  چشمهام را میبندم و ذهنم را در افکار خوب غرق میکنم. فرشته روی پاهام  خوابیده و زیاد تکان نمیخورم. 

موبایلم را میآورم و یک ریلکسشن  چندساعته  گوش میدهم. پرنده ها کم کم میخوانند و هوا کم کم روشن میشود و من از زمان مکان جدا میشوم. 

ایشان بیدار میشود و من هم همینطور.راهیش میکنم و برمیگردم به تخت،  هرچند خوابم نمیبرد ولی توی تخت میمانم. ۱۰ دوستم زنک میزند و با فرشته کوچولوها میرویم پیاده روی و آنها با هم کلی بازی بازی می کنند. برای دوشنبه یا سه شنبه دوستم برای ناهار دعوتم کرده خانه اشان. 

۱۱ برمیکردیم خانه و فرشته اش را میاورم با خودمان. کلی خرابکاری و ریخت و پاش میکنند. با اینکه روز تمیزکاریم نیست ولی این کار را میکنم،  فقط جارو  را میگذارم برای وقتی که میخوابند. 

بسته ایران را سامان میدهم و وزن میکنم؛  خواهرم دو تکه چیز دیگر میخواهد که فردا میخرم و شنبه پست میکنم. گلدانها را توی آلاچیق میچینم و ریحانهای خشک شده را بیرون میگذارم تا شنبه از ریشه در بیاورمشان. کرفسم یک عالمه بچه داده! ولی نعناها همانقدری مانده اند. آلبالوها خزان کرده اند و لی پرتقال و لیمو سبزند.

 یک آینه دورنگ خریدم برای اتاق مهمان که ایشان باید به دیوار نصب کند. 

کمی با دوستی که قرارمان این هفته مان به هم خورد صحبت کردم،  برای شنبه هفته آینده دعوتشان کردم که جایی دعوتند. برای دوستم که چند سالیست زندگی جدید و آرامی تشکیل داده شادم. 

به فرشته ها غذا ی تازه میدهم، صورتم را ماسک و موهام  را روغن میزنم و دوش میگیرم و خانه را جارو میزنم. برای شام مرغ با سبزیجات درست میکنم. شیشه های کامبوچا را چک میکنم؛  کاملا آماده هستند و باید داخل شیشه های کوچک بریزم برای داخل  یخچال. 

ساعت ۵.۱۵ دختر دوستم میاید و فرشته اشان را میبرد؛  خانه آرام آرام  میشود. به فضای  دنج کتابخوانیم میروم و کتابم را میخوانم،  مادرم زنگ میزند و با پدرم هم صحبت میکنم. یک دمنوش بابونه و عسل درست میکنم و روی کاناپه لم میدهم. 

کمی به تنم استراحت میدهم،  لباسهایی تا شده را پایین میاورم و برنج و چای دم میکنم و قرصها یم را میخورم و میروم سر کتابم. خانه آرام و تمیز است،  گردسوزها و شمعها روشنند و اجاق گرم. ایشان میرسد و کمی بعد شام میخوریم. سریالی میبینم و فیلم مادر چینی. 

 تن خسته ام  اما دلشادم. 

قرص قبل از خوابم را میخورم و امشب خوب میخوابم. 

پ.ن. تو بیخوابی دم سحر برای همه دعا کردم؛  برای هرکی میشناختم. برای همه شما هم دعا کردم.  

نظرات 2 + ارسال نظر
ترانه شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 10:54

مهربون

ممنونم عزیزم

تارا پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 19:21

مرسی بابت مهربونیت ایوا
امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشی

تارا جان ممنمونم از محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد