سلامی دوباره

 سلامی دوباره به همکاران و آفیس و کار 

پس از مدتها باید بروم سر کار،  همه چیز را از شب قبل آماده کردم. ایشان را روانه میکنم،  دوش میگیرم. غذای فرشته کوچولو را آماده میکنم. برای خودم یک اسموتی بری با آب نارگیل درست میکنم و کمی میوه بر میدارم و ۹.۱۰ از خانه بیرون میروم. ده دقیقه زو د میرسم و یکراست میرون و یک دفترچه کوچک با کاغذ کاهی میخرم. از آنها که دورش یک نخ بسته میشود و حکم یک قفل بی آلایش خاکی  را دارد. روی جلدش عکس برج ایفل است.  یکجوری انگار دفترچه در تاریخ مانده،  انگار بازمانده جنگ جهانی است؛  وینتاژیست برای خودش. 

آفیس همانطور هست با این تفاوت که چند مدل چای سبز به آشپزخانه اضافه شده است. ماشین ظرفشویی خراب است و دیوارها ی بیرونی آفیس رنگ خورده و یک جا کلی وسیله روی هم ریختند از بیجایی. 

من و همکارم با هم از روز اول شروع کردیم تا الان ولی با این دخترتازه وارد هرگز ارتباطی برقرار نکرده ام. انگار کسی در درونم میگوید دور باش. رفتارش هم زننده است. هدفونم را میزنم و کارم را شروع میکنم.فایلها را چک می کنم. بیش از حد نظر میدهد و فقط نگاهش میکنم. 

وقتی میرود من و همکارم در آرامشیم. چای سبز درست میکنم و کمی آجیل و خرما میخورم. با همکارم درباره اوضاع خاور میانه حرف میزنیم،  درباره دخترش،  درباره ایران،  درباره کشورش و جنگ. جنگ خانمان برانداز بین ما و آنها؛  قربانیهایمان،  دیکتاتورهای ابله. میگوید اگر  انقلاب  ایران اتفاق نیافتاده بود  اوضاع خاورمیانه با ثبات بود، جنگ نبود. کسی جرات جنگ نداشت. 

سرمان را تکان میدهیم،  هردو سکوت میکنیم. اگر و اما و ای کاش ها دیگر فایده ای ندارد. 

برای ناهار میروم و سوشی مورد علاقه ام  را میخرم،  همینطور پیراشکی برای عصرانه.

در کریدور لابی فرانک  را میبینم ، با هم به سمت آسانسور میرویم.  از حالم میپرسد و میگوید دلش برایم تنگ شده بود،  لبخند میزنم. دم آسانسور او به سمت دیگر میرود و من به سمت  دیگر. زمان بالا رفتن فکرمیکنم  من حتی به فرانک  هم فکر  نکرده بودم چه برسد به دلتنگی. 


یک ربع یه پنج میزنم بیرون و پنج و نیم از سر کوچه میپیچم. فرشته و ایشان در تاریکی به سمت خانه میروند. تنم را میشورم، ایشان   چای دم میکند و شام را درست میکنم. ایشان ظرفها را  تمیز میکند و در ماشین میچیند. یک سریال جدید کمدی میبینیم و سریال ماه رمضانی هم ایشان تماشا میکند. آشپزخانه را تمیز میکنم  کاملا که فردا کارم کمتر باشد. 

قبل از خواب برنامه فردای خودم و ایشان را مرتب میکنم. یک فصل از کتابم را میخوانم و تخت میخوابم. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد