توانگری

یکشنبه هوا آفتابیه و من هم کاری ندارم. هلیمی خریده بودم  را گرم  میکنم برای صبحانه. تا ایشان دوشش را بگیره  سبزیها را کمی خرد میکنم تا مناسب خرد کن باشه و پاچه سفید تمیزی رویش میکشم. ایشان تخت را جمع میکند و صبحانه را میخوریم. ایشان جمع میکند و من هم سراغ سبزی خزدکن میروم. سبزی ها را توی  کیسه میگذارم و از ایشان میپرسم  که سبزی پلو با ماهی تازه میخورد. ایشان مانند همیشه یا تاخیر میگوید میرویم بیرون. کمی سبزی توی ظرف فریزری میگذارم داخل یخچال برای فرداشب. کمی مرتب میکنم و دوش میگیرم. ایشان با فرشته میروند پیاده روی و من تنها خانه مانده ام. زمستان آفتابی زیباست. آفتاب تا میان اتاق لم داده و من کمی به پوستم میرسم. 

کارهای تبلیغاتی آفیس ایشان را انجام میدهم. چندین طرح میزنم و یه ایشان نشان میدهم. ایشان میگوید قبولت دارم!

ایشان بر میگردد و یک لیوان آبمیوه درست میکنم و میخوریم. ایشان جایی رزرو میکند و میرویم برای ۲.۵. جای زیبا،   کوچک و تمیزی است و محیط زیبایی درست کرده است. الهی هر کسی هر بیزینسی راه میاندازد موفق باشد. 

ایشان آشنایی میبیند که با اصرار میخواهد حساب کند. غذا عالی بود و زیاد،  بر میگردیم خانه. شیرین  عسل خواهرم زنگ میزند. به احتمال زیاد خواهرم کریسمس می آید اینجا. 

هوا سرد و تاریک شده،  ایشان میخوابد و من کمی استراحت میکنم. وسایل فردای خودم و ایشان را آماده میکنم. شبی آرام است. یک کاسه سیار بزرگ سالاد درست میکنم. 

 ایشان برنامه موسیقی که دوسو دارد نگاه میکند و من کتاب میخوانم. امروز ایشان خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. 

خدایا شکرت. 

پ.ن. کتابی که میخوانم قانون توانگریست، باشد تا جاری شود در زندگیم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد