دنیای این روزهای من

تو این مدت کمی مشکلات جسمی داشتم؛  از کمی کمی بیشتر. از کف پا تا فرق سرم دردناک بود و راه رفتم با درد همراه بود. تمام مفاصلم  دردناک بود و حالت سوزش زیر پوستم داشتم. عفونت گلو و گوش هم داشتم و دو شب پیش سنگینی  روی چشم راستم داشتم.  نه پاکسازی کردم نه ورزش؛ خسته شده بودم از درد و بیحوصله هم بودم. کُرسم را نتوانستم شرکت کنم با این حالم و به زمان دیگر  انداختم.  حتی امروز به خدا گفتم حق من این نبود و گریه کردم،  دلم میخواهد جایی بروم که هیچ کاری نداشته باشم،  با هیچ کس حرف نزنم،  هیچ کس منتظرم نباشد. 

وقتی بهم ریخته ام باید گوشه  بگیرم تا خود وا رفته ام را جمع کنم. 

حالا امروز کمی بهترم.برخی روزها به آفیس ایشان میروم و گاهی از خانه کمکشان میکنم.

امشب در هوای بارانی و مه آلود با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی و برای شام قیمه پلو درست کردم.

امروز برای بهبودی حالم همه خانه را از بالا تا پایین سابیدم و داخل کابینتها را هم تمیز کردم و کمی تغییر  دکوراسیون  دادم داخل خانه. با مادر دوستم و دوستم و دوست دیگرم که در ایالت دیگریست حرف زدم،  ۱ ما ه دیگر باید برگردم سر کارم؛  زیاد اشتیاقم  ندارم. 

فردا باید بروم خرید چون  یک چیزهایی کم داریم؛  اینروزها زیاد هم  خرید نمیکنم و بودجه را کنترل میکنم. برای هر هفته یک پلان غذایی بر اساس مواد تازه ای که میخرم درست میکنم این جوری خیلی کم دورریز دارم. غذای خودم که بیشتر سبزیجاته و ایشان پلو طوری میخورد. 

این روزها هر روز یک فیلم میبینم و تی وی هم تماشا میکنم،  کتاب هم میخوانم هر روز حتی چند برگ.

مانند همیشه چهار صبح بیدارم  میکنی و با هم خلوت میکنیم تا ۶. هیچ صدایی جز ثنای پرندگان نیست و دنیا انگار خاموش است،  بی جهت  نبود این زمان را یه نماز اختصاص دادی. ممنون که هوایم را داری  و رهام نمیکنی. 


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 29 اردیبهشت 1396 ساعت 23:48

ان شاالله به زودی حالتون خوبِ خوب بشه.

از مهربانیت ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد